Skip to main content

دوستان مهربان

معرفی کتاب
سنجاب‌کوچولو و خرگوش می‏‌خواستند به مدرسه بروند و برای این کار باید از جوی آب رد می‎شدند؛ اما به علت باران شب گذشته، آب آن‌قدر بالا آمده بود که آن‌ها نمی‏‌توانستند از آن عبور کنند. خرگوش و سنجاب تصمیم گرفتند پُل بسازند؛ اما تنهایی از پس این کار برنمی‌‏آمدند. بچه‌راسوها هم فقط آن‎ها را مسخره می‌کردند تا اینکه سگ آبی مهربان و دوستش به کمک آن‎ها آمدند و خیلی زود پُل محکم و زیبایی ساخته شد. روز بعد در مدرسه... .

خاطرات رفیق جینگ بچه چلمن

معرفی کتاب
قهرمان داستان، «راولی جفرسون»، می‌خواهد مانند بهترین و نزدیک‌ترین دوستش، «گِرِگ»، خاطراتش را بنویسد؛ اما تصمیم می‌گیرد زندگی‌نامه گِرِگ را بنویسد! راولی از جشن تولدی می‌نویسد که با گرگ دعوت شده بودند، از به هم زدن آرامش یک قبر باستانی، از وقتی که گرگ سربه‌سرش می‌گذارد، از جایزه ویژه‌ای که گرگ برایش می‌فرستد و کلی مطالب دیگر که خواندنش خالی از لطف نیست.

خانه خراب کن!

معرفی کتاب
به خانواده «گِرِگ»، ارثیه غیرمنتظره‌ای رسیده است تا خانه‌شان را بازسازی کنند؛ اما آن‌ها خیلی زود می‌فهمند که خانه، خراب‌تر از آن است که تعمیر شود. وقتی دیوارها برداشته می‌شود، مشکلات ریزودرشت بر سرشان می‌بارد، چوب پوسیده، موجودات ریز چندش‌آور و چیزهای بدتری که باعث می‌شود آن‌ها متوجه شوند این کار به زحمتش نمی‌ارزد؛ ولی وقتی گردوخاک تمام می‌شود، آیا خانواده گِرِگ می‌توانند در این خانه زندگی کنند؟

باغبان خاک دیگری

معرفی کتاب
بچه‌ها در گلدان‌هایشان دانه کاشته‌اند و منتظر جوانه زدن دانه‎ها هستند. آن‌ها از خورشید می‌‏خواهند که پایین بیاید و به گلدان‌ها بتابد تا دانه‌ها زودتر جوانه بزنند. خورشید می‎آید و برایشان توضیح می‎دهد که اگر نزدیک گلدان‌ها شود، چه اتفاقی رخ می‎دهد. بچه‎ها از باران می‎خواهند هرچه بیشتر ببارد تا دانه‎ها زودتر جوانه بزنند؛ باران می‌‏بارد؛ اما برای بچه‎ها توضیح می‏‌دهد که اگر زیاد ببارد، چه اتفاقی می‏‌افتد. باران و خورشید می‎گویند مشکل بچه‎ها با تابش زیاد و باران زیاد حل نمی‎شود. بچه‌ها... . پس مشکل از کجاست؟ و دانه‎ها کی جوانه می‌‏زنند؟

مرغک مینای من

معرفی کتاب
«سینا» دلش می‌‏خواهد مرغ مینا داشته باشد. وقتی پدر از این موضوع باخبر می‎شود، او را نزد دوستش که جانباز است می‎برد. عمو«سردار» مرغ مینایی دارد که می‏‌خواهد آن را به سینا بدهد؛ اما مرغ مینا هیچ حرفی نمی‏‌زند. عموسردار به سینا تأکید می‌کند که به مینا حرف‎های مهم یاد بدهد و سینا نمی‏‌داند حرف‎های مهم یعنی چه؟ سینا از همه درباره حرف‎های مهم می‎پرسد و هرکس جوابی می‏‌دهد. سینا سعی می‌‏کند به مینا حرف زدن را یاد بدهد؛ اما مینا اصلاً حرف نمی‏‌زند. درنهایت سینا و پدرش تصمیم می‏‌‎گیرند مینا را نزد عموسردار برگردانند و... .

هدیه تولد مادر

معرفی کتاب
تولد مادر نزدیک بود و دخترک می‏‌خواست هدیه خوبی به مادرش بدهد و او را خیلی خوش‌حال کند. او تصمیم گرفت برای مادرش نقاشی بکشد و شروع کرد؛ اما هیچ‌کدام از نقاشی‌ها خوب از کار درنمی‌‏آمدند و دخترک دوستشان نداشت. او مرتب نقاشی کشید، به این امید که یکی از آن‎ها آن‌قدر خوب باشد تا بتواند به مادرش هدیه دهد تا اینکه در نقاشی‎هایش غرق شد، در دنیای کاغذ‌ها و نقاشی‌ها و... .

سلام امام رضا‌جان!

معرفی کتاب
این کتاب گردآوری ساده‌ای درباره امام رضاست که شامل این‌ موارد است: توضیحات مختصری از زندگی و شهادت ایشان، داستانی کوتاه از زیارت دو پیرزن از حرم امام، دو شعر کوتاه، باز هم درباره زیارت، هشت سخن زیبا از ایشان، بازی، نقاشی و جدول. شایان ذکر است که با استفاده از حدیثی از امام داستانکی هم در کتاب آمده است.

گنجشک‌های برفی!

معرفی کتاب
«دانا» در باغ بزرگی ایستاده و شکوفه‎های سفید برف همه‎جا را سفید کرده است. گنجشک‌ها روی شاخه‎های درخت بزرگی نشسته‎اند؛ اما کم‌کم برف تمام بدنشان را می‏‌پوشاند و چنددقیقه بعد، گنجشک‌های یخ‌زده از درخت پایین می‌‏افتند! دانا خواهر و برادرش را صدا می‏‌کند. آن‌ها گنجشک‌ها را جمع می‏‌کنند و به خانه می‎برند و... . در ادامه مشخص می‎شود که دانا همه این اتفاقات را در خواب دیده است؛ اما برف همچنان می‌‏بارد و او نگران گنجشک‎هاست. او چه کاری می‏‌تواند انجام دهد؟

دختر کوچولو و آرزوهایش

معرفی کتاب
دخترکوچولو غرق تماشای آسمان و ابرهای سفید بود و فکر کرد ابرها حتماً مانند تشک‌های پنبه‎ای مادربزرگ نرم و لطیف هستند. آن شب آرزو کرد که ای کاش نردبان بلندی داشت که تا آسمان می‎رسید و می‌‏توانست روی ابرها بدود. وقتی به خواب رفت، دید روی نردبان بلندی در حال بالا رفتن است. دخترکوچولو به ابرها رسید و شروع کرد به بالا و پایین پریدن. همه‌چیز عالی بود تا اینکه ناگهان... .

موش سربه‌هوا

معرفی کتاب
از هفت موشی که با هم سفر می‌کردند، یکی سر به هوا بود. او یادش رفته بود کوله غذاها را بردارد! موش‌های گرسنه بعد از کلی دعوا با موش سر به هوا، دنبال غذا گشتند و شش‌گردو پیدا کردند و خوردند و به موش هفتم چیزی نرسید. موش‌ها در مسیرشان شش‌تکه پنیر هم پیدا کردند و این‌بار هم به موش سر به هوا چیزی ندادند. موش‌ها دوباره به راه افتادند و ناگهان موش هفتم عقابی را دید که به طرف آن‌ها می‌آمد. او... . شایان ذکر است که کتاب بازی و سرگرمی هم دارد.