یک دوست مثل هیولا
معرفی کتاب
«ببری» با هیولای زیر تختش دوست است. آنها هرشب، قبل از خواب با هم بازی میکنند. هیولا هیچوقت ببری را نمیترساند؛ چون دوستهای خوبی هستند؛ اما هیولا باید کسی را بترساند، برای همین وقتی ببری میخوابد، هیولا همه خوابهای بد او را میترساند و آنها را دور میکند؛ اما اینبار خواب بد، جایی کمین کرده است و هیولا به تنهایی حریفش نمیشود و... .
باغ رز
معرفی کتاب
«رُز» که بسیار خیالپرداز و ماجراجو است، با قوری شگفتانگیزش به دور دنیا سفر میکند و به هرجا میرسد، دانه گیاهان را جمع میکند. بالاخره روزی قوری پر از دانه میشود و رُز به شهری کنار ساحل میرسد و تصمیم میگیرد در زمینی خالی دانههایش را بکارد؛ اما هنگامیکه در حال آماده کردن زمین است، پرندهها همه دانهها را میخورند. رُز باقیمانده دانهها را میکارد؛ اما هرچه صبر میکند، دانهها سبز نمیشود تا اینکه اتفاق دیگری رخ میدهد.
قارقالاردا اؤلورلر!
معرفی کتاب
این داستان صحبتهای پدر و پسری است که با هم به کوهپیمایی رفتهاند. پدر، قهرمان بازنشسته کُشتی است و پسر میداند که پدر غمی پنهانی دارد و چیزی او را میآزارد؛ اما او هیچگاه راز درونش را برای کسی برملا نکرده است. به گفته خودش، او مثل کبک میخرامید، مانند طاووس پر میآراست و مثل عقاب شکار میکرد. پدر میگوید کلاغها را دوست دارد، چون نه کسی را گول میزنند و نه به دام کسی میافتند. پدر از این که جوانان را به میان جمعیت و به تشک میکشاند و با خفت بر زمینشان میکوبید، دچار عذاب وجدان شده است!
کارگاه وندل
معرفی کتاب
«وندل» همیشه مشغول اختراع است و هروقت اختراعهایش درست کار نکنند، آنها را دور میاندازد. او آنقدر کار دارد که هیچوقت فرصت نمیکند کارگاهش را مرتب کند. برای همین یک ربات میسازد که این کار را برایش انجام دهد؛ اما ربات درست کار نمیکند. وندل آن را به آشغالدانی میاندازد و ربات دیگری میسازد. این ربات بسیار مرتب است؛ اما... .
آقای زیرتختی
معرفی کتاب
«جیم» در تختش دراز کشیده بود که ناگهان تشکش تکانی خورد و از زیر تختش، آقای «زیرتختی» بیرون آمد. او خودش را معرفی کرد و از جیم خواست که اجازه دهد تا کنارش روی تخت بخوابد! جیم خیلی تعجب کرد؛ اما اجازه داد و آقای زیرتختی خیلی زود به خواب رفت؛ ولی خروپفهای او نمیگذاشت جیم بخوابد. جیم سراغ کمدش رفت تا گوشگیرش را بردارد که... .
فرمانروای عالم هپروت
معرفی کتاب
قهرمان داستان، پسرکی است که در خواب از تختش پایین میافتد و به دنیایی رویایی پرتاب میشود، دنیایی پر از غول و اژدها و ماجراهای عجیب و غریب! در این دنیا هیچچیز آنطور که به نظر میرسد، نیست. درختها پرندهاند و چترها درختاند و آسمان پر از ماهیهایی است که خُرخُر میکنند. پسرک فرمانروایی است که شالگردنش را گم کرده است و... .
جمعه
معرفی کتاب
امروز جمعه است و «یان» و «هنری» فکر میکنند میتوانند راحت بخوابند و دیگر صدایی مزاحمشان نمیشود؛ ولی تازه خوابشان برده است که یان با صدای «خیشخیشخیش» بیدار میشود! اول از همه هنری را بیدار میکند. آنها با تعجب متوجه میشوند جای صدا عوض میشود و یان فکر میکند یک کاهوسالادی با یک جوجهتیغی در حال دنبالبازی هستند! و این صدای برگهای کاهو است که موقع دویدن از هم جدا میشوند! آنها میروند تا منبع صدا را پیدا کنند و... .
پنجشنبه
معرفی کتاب
برادران موشِ دُمعصایی، «یان» و «هنری»، شبها خیلی سریع به خواب میروند؛ اما ناگهان با صدایی بیدار میشوند! «هیهی هاها هوهو»! یان از خواب میپرد و باید هنری را بیدار کند تا با هم بفهمند این صدای چیست. هنری حدس میزند شاید صدای یک خرگوش باشد یا یک تمساح! شاید تمساح و خرگوش میخواهند با هم ازدواج کنند و خرگوش برای هدیه ازدواج، یک موبایل به تمساح داده است و دنبال یک زنگ خوب برای موبایل میگردند! اما بهتر است خودشان بروند و ببینند صدا از چیست.
سهشنبه
معرفی کتاب
امروز سهشنبه است و «یان» و «هنری»، برادرانِ موشِ دُمعصایی، میخواهند بخوابند؛ اما قبل از خواب، به سراغ بازی همیشگیشان میروند و بعد به محض اینکه چشمهایشان را میبندند، یان صدایی میشنود؛ «شلپشلوپ»! هنری فکر میکند حتماً صدای حیوانی است که در آب زندگی میکند، دو تا ماهی که پینگپنگ بازی میکنند؛ اما باید خودشان ببینند تا مطمئن شوند. آنها سر از خانه موش کور درمیآورند و... .
دوشنبه
معرفی کتاب
«هنری» و «یان»، برادران موش دُمعصایی، به هم شببهخیر میگویند و میخوابند؛ اما ناگهان با صدای عجیبی بیدار میشوند! آنها نمیدانند این صدا از کجا و از چیست. یان فکر میکند، این صدای آژیرِ ماشینِ پلیس است؛ اما هنری باور نمیکند؛ چون هیچوقت ماشین پلیس این صدا را نمیدهد. بنابراین، تصمیم میگیرند بروند و خودشان از نزدیک ببینند. آنها وارد تونل زیرزمینیشان میشوند و... .