یکشنبه
معرفی کتاب
امروز یکشنبه است و «یان» و «هنری»، برادران موش دُمعصایی، برای فردا صبحانه به خانه موش کور دعوت شدهاند. آنها تصمیم میگیرند زودتر بخوابند تا زودتر صبح شود و خیلی هم زود خوابشان میبرد؛ اما ناگهان یان با صدای «دیلینگجیرینگدیلینگ» از خواب بیدار میشود! این دیگر چه صدایی است؟ او هنری را بیدار میکند. هنری فکر میکند حتماً نهنگ در حال تمرین با پیانو است؛ چون هفته دیگر کنسرت دارد. آنها به دنبال صدا میروند و... .
غافلگیریهای جورواجور آماندا و تمساحش
معرفی کتاب
این کتاب حاوی شش و نیم داستان شگفتانگیز است درباره دو دوست شگفتانگیز! «آماندا» یک تمساح عروسکی دارد. هروقت آماندا بیرون میرود، تمساح خیلی دلش برای او تنگ میشود. تمساح دلش میخواهد آماندا هرچه زودتر بیاید و او را با هدیهای، غافلگیر کند؛ اما وقتی آماندا به خانه بازمیگردد، هیچ هدیهایی برای تمساح نیاورده است. وقتی آماندا متوجه خواسته تمساحش میشود... . سرانجام روزی آماندا با یک چیز غافلگیرکننده به خانه میآید!
چگونه نابغه باشیم؟
معرفی کتاب
«مکس» و «مالی»، دوقلوهای هشتساله هستند؛ البته مکس دوازدهدقیقه زودتر به دنیا آمده است و مکس فکر میکند همین چنددقیقه همهچیز را متفاوت میکند. روز تعطیل است و مکس روی تختش بالا و پایین میپرد تا شاید سرش به سقف بخورد و فکر میکند با این کار اختراعی به ذهنش میرسد! مالی هم روبهرویش نشسته است و او را تشویق میکند. در این داستان، آنها با خاک و گِل، پنچری دوچرخه را میگیرند، سر تا پای گربه آقای «اِوِرت» را گِلمالی میکنند و همزمان با این کارها یک نابغه واقعی میشوند!
چگونه یک غول برفی بسازیم؟
معرفی کتاب
«مکس» و «مالی»، دوقلوهای هشتساله در حیاط پشتی خانهشان مشغول کار مهمی هستند! مالی یکی از صندلیهای غذاخوری را آورده و روی آن ایستاده است و روی سرِ مکس برف میریزد! آنها میخواهند اولین پیستِ پرشِ اسکیِ جهان را برای خوکچههای هندی درست کنند؛ اما... . در این داستان مکس و مالی کوهِ برف سرِ خیابان را جابهجا میکنند تا مادرشان برود پیتزا بخرد و خیلی اتفاقی یک غول برفی هم میسازند!
خرس شمشیر بهدست
معرفی کتاب
خرس بزرگ برای اثبات تیزی شمشیرش، همهچیز را تکهتکه میکرد! او تمام درختهای جنگلی را قطع کرد و وقتی حسابی خسته و گرسنه شد، به قلعهاش رفت تا استراحت کند؛ اما آب وارد قلعه محکم خرس شد! خرس با عصبانیت دنبال کسی میگشت که باعث این کار شده بود. او به سراغ نگهبانان سد رفت و خواست آنها را از وسط نصف کند؛ ولی متوجه شد که کار آنها نبوده است. بعد خرس نزد گراز، روباه و پرندهها رفت؛ ولی هیچکدام مقصر نبودند، پس چه کسی آب را وارد قلعه خرس کرده بود؟
خوش آمدید
معرفی کتاب
این داستان با الهام از بحران پناهجویان سوری نوشته شده است و هدفش تقویت حس پذیرا بودن در کودکان است. سه خرس قطبی روی یخها زندگی میکنند و همهچیز خوب است تا اینکه روزی یخ میشکند و آنها از خانه دور میشوند. حالا باید خانه جدیدی پیدا کنند. آنها از دور خشکی را میبینند؛ اما آنجا گاوها زندگی میکنند. گاوها به خرسها خوشآمد نمیگویند. گاوها فکر میکنند خرسها زیادی پشمالو، بداخلاق و گندهاند و... .
چند تا درخت؟
معرفی کتاب
هریک از حیوانات فکر میکنند میدانند که چندتا درخت، یک جنگل میشود؛ گوزن فکر میکند ۱۵۰۰ و خرس فکر میکند ۵۰۰ درخت؛ اما روباه معتقد است ۸۵ درخت کافی است. خرگوش میگوید چهل، شصت یا هشتاد درخت برای فرار کردن از دست شکارچیها بس است؛ اما نظر موشکوچولو چیز دیگری است، او میگوید چهار درخت! ناگهان همه حیوانات از پشت بوتهها صدایی میشنوند! این صدای مورچه است که میگوید با یک درخت میشود یک جنگل درست کرد؛ اما این چطور ممکن است؟
روزی که بابا عضو تیم فوتبالمان شد
معرفی کتاب
پدر همیشه برای تماشای بازی فوتبال میآمد و از همه بلندتر تشویقمان میکرد. روزی که مربی گفت یکی از والدین میتوانند برای کمک دواطلب شوند، پدر خیلی سریع پرید وسط زمین و همراه بقیه شروع کرد به گرم کردن! پدر انرژی و هیجان زیادی داشت و فکر میکرد، فوتبال بازی کردن یعنی برنده شدن. برای همین وقتی تیم مقابل گُل زد، از دروازهبان عصبانی شد، انگار او به عمد اجازه داده که حریف گل بزند و وقتی میخواست توپ را در دروازه شوت کند و یکی از بازیکنان اتفاقی او را به زمین انداخت، حسابی از کوره دررفت. از مربی به خاطر کارهای پدر عذرخواهی کردم؛ اما مربی... .
نیکی و هدیه هیجانانگیز تولد
معرفی کتاب
تولد مامان خرگوشه است و بچهها هرکدام هدیهای برای او درست کردهاند، به جز «نیکی». او به هدیه بهخصوصی فکر میکند. خواهرها و برادران نیکی برای مادرشان نقاشی کشیدهاند و از نیکی میخواهند که عجله کند تا همه با هم به مادر هدیه بدهند؛ اما نیکی هنوز در حال فکر کردن است. وقتی بچهها هدیههایشان را به مادر میدهند، نیکی در آشپزخانه است و برای مادر نقاشی شگفتانگیزی میکشد. نیکی چه کشیده است؟
کی امشب به من شببهخیر میگوید؟
معرفی کتاب
وقت خواب است و بره کوچولو خوابش میآید؛ اما نمیتواند مادرش را پیدا کند. حالا چه کسی به او شب به خیر بگوید؟ خانم گاو میگوید میتواند این کار را انجام دهد و بره را محکم لای پتو میپیچد؛ اما نه! اینجوری نیست! خانم گربه، خانم اسب، خانم خوک و... سعی میکنند بره کوچولو را بخوابانند؛ اما بیفایده است تا اینکه خانم گوسفند از راه میرسد و... .