Skip to main content

از کجا می‌آیی گل سرخ!

معرفی کتاب
دخترک در انتهای کوچه، روی خاک نشسته و منتظر است. او آرزو می‎کند که مرد تند و نفس‌گیر از کوه پایین بیاید و پیشانی‎اش خیس از عرق شود. مرد هم تند می‎آید و حالا وقت چیدن گل‌هاست! او به دنبال مرد راه می‌افتد و دامنش را پر از گل می‎کند! اما بچه‌ها با سنگ‌های ریز و درشت می‎آیند! دخترک روبه‌روی خدای خانه می‌‎ایستد و برای مرد دعا ‏می‌کند، مردی که از کنار پایش گل‌ می‎روید! راز گل‌ها را فقط دخترک می‎داند و حتی به پدرش نیز نمی‎تواند بگوید؛ چون پدر از آن مرد متنفر است! دخترک می‎خواهد گل‌هایی را که از عرق مرد می‎روید، بچیند و به بچه‌ها بدهد تا دیگر مرد را با سنگ نزنند؛ اما... .

شما یک دماغ زرد ندیدید؟

معرفی کتاب
این داستان درباره مرد بسیار تنبلی است که از صبح تا شب، فقط می‎خورد و می‎خوابد تا اینکه روزی چشم‌هایش از جایشان بیرون می‌آیند و تصمیم می‎گیرند با هم بروند و دنیا را ببینند! گوش‌ها هم از جای خودشان کنده می‎شوند و با هم می‎روند تا صداهای قشنگ دنیا را بشنوند! دست و پاها هم. چند ساعت بعد، پشه‌ای لُپ او را نیش می‎زند؛ ولی او چشم ندارد تا ببیند و دست که پشه را بزند. او می‎خواهد از جایش بلند شود؛ اما پا ندارد. مرد تنبل خیلی پشیمان است و می‎خواهد به دنبال چشم‌هایش برود؛ اما بدون پا چطور می‎تواند این کار را انجام دهد؟

سنگ قرمز کوچولو

معرفی کتاب
یک روز خاله‌سوسکه، سنگ کوچکی پیدا می‎کند که مثل انار قرمز است! او سنگ را نزد خیاط‌باشی می‌برد تا آن را به پیراهنش بدوزد؛ اما خیاط‌باشی نمی‎تواند این کار را بکند؛ چون سنگ سوراخ ندارد. خاله‎سوسکه سنگ را نزد کفاش می‎برد؛ اما کفاش هم نمی‎تواند سنگ را به کفش بچسباند؛ چون سنگ باید دوتا باشد تا اینکه زرگرباشی از سنگ قرمز، یک انگشتر زیبا برای خاله‌سوسکه درست می‎کند.

ماه‌پیشونی

معرفی کتاب
مادرِ دختر کوچولو سال‌ها پیش از دنیا رفته بود و پدرش با زنی ازدواج کرده بود که دختری به سن دخترک داشت. دخترها به هم قول دادند که خواهرهای خوبی برای هم باشند. روزی که دوخواهر گوسفندها را به صحرا برده و مشغول پشم‌ریسی بودند، تندبادی وزید و دوک پشم‌ریسی را به چاه انداخت. دو خواهر داخل چاه رفتند تا دوک را بیاورند؛ اما... .

وسلی آباد

معرفی کتاب
«وسلی» پسربچه‎ای است که در تمدن دور و برش هیچ جایی ندارد؛ او پیتزا دوست ندارد و از نوشابه‎های گازدار بدش می‎آید! به نظر وسلی، فوتبال، بازی احمقانه‌ای است و ... . او هیچ دوستی ندارد؛ ولی تعداد کسانی که آزارش می‎دهند، فراوان هستند. او برای تعطیلات تابستانی‌اش فکر فوق‎العاده‌ای به ذهنش می‎رسد و تصمیم می‌‏گیرد تمدن جدیدی را با فکر و سلیقه خودش در حیاط پشت خانه بنا کند. دنیای شگفت‌انگیز، رویایی و خارق‎العاده‎ای که نامش را «وسلی‌آباد» می‎گذارد!

دریانوردان شجاع

معرفی کتاب
پدر «سارا» و «امیر» کوچولو، کاپیتان کشتی است. او بعد از مدت‌ها به خانه بازگشته است و بچه‎ها از دیدنش بسیار خوشحال هستند. این‌بار کاپیتان از دلفین‌ها می‎گوید که موجوداتی بسیار باهوش و بازیگوش هستند. بچه‎ها دلشان می‌‏خواهد آن‌ها را از نزدیک ببینند. روز بعد امیر با پدرش به مدرسه می‎رود و به پرسش همه بچه‌ها درباره دریا و سفرهایش پاسخ می‎دهد. مدتی بعد، کاپیتان و خانواده‌اش می‎خواهند به سفر دریایی بروند؛ اما قبل از رفتن، خانه‌شان را بیمه آتش‌سوزی می‎کنند! در ادامه داستان، هنگامی‌که سارا و امیر با پدر و مادرشان به طرف چاه‌بهار می‎روند، پدر برایشان از حمل‌و‌نقل دریایی می‎گوید و اینکه در صورت هرگونه صدمه، شرکت بیمه، خسارت را پرداخت می‏‌کند و... .

سفر با دایناسور

معرفی کتاب
قهرمان داستان، پسربچه‎ای است که همراه پدر و مادرش با ماشین سفر می‏‌کند تا به دیدن مادربزرگش برود. پسرک برای دیدن مادربزرگ حسابی هیجان‌زده است؛ ولی این سفر ساعت‌ها طول می‎کشد و بعد از مدتی، حوصله پسرک سر می‎رود و شروع می‌‏کند به غُر زدن! هر دقیقه برای او یک ساعت و هر ساعت به اندازه یک روز می‏‌گذرد. پسر خسته شده است، پشتش درد گرفته و حسابی کلافه است تا اینکه فکری به ذهنش می‎رسد و... . حالا او از تک‌تک لحظه‌هایش لذت می‎برد.

یک چیز دیگر

معرفی کتاب
«یک چیز دیگر» هیچ دوستی ندارد و روی یک تپه تنها زندگی می‌‏کند. او هروقت سعی می‌‏کند با بقیه بازی کند یا قدم بزند یا کنار آن‌ها بنشیند، آن‌ها می‎گویند: «تو از ما نیستی! تو یک چیز دیگر هستی!» و او تلاش می‎کند مثل بقیه باشد. او سلام می‎کند، لبخند می‏‌زند و مثل آن‌ها ورزش می‎کند؛ ولی... تا اینکه شبی، وقتی برای خواب آماده می‌شود، صدای در خانه را می‎شنود. پشت در، چیزی روی پله ایستاده است و می‎خواهد وارد خانه شود! آن چیز می‏‌خواهد با یک چیز دیگر دوست شود؛ اما یک چیز دیگر او را نمی‎شناسد و از او می‎خواهد که فوراً خانه‎اش را ترک کند؛ ولی ناگهان موضوعی را به یاد می‌‏آورد و... .

وقتی مینا از خواب بیدار شد

معرفی کتاب
این داستان درباره دختری است که سعی می‏‌کند برای رهایی از دنیای نیستی، دنیای خود را به کمک یک صدا به وجود آورد. «مینا» ناگهان خود را در جهان خواب می‎یابد که همه‎چیز در آن از بین رفته است. او در این دنیای بی‎آب و رنگ و شکل، احساس سردرگمی می‏‌کند و تمام تلاش خود را به کار می‏‌گیرد تا به جهان بیداری بازگردد. نویسنده در این داستان با شکل‎گیری گفت‌وگویی میان مینا و صدا سعی می‏‌کند مخاطب را با گفته‎های سوال‎برانگیز در داستان شرکت دهد و ذهن او را به تصورات دور فراخواند.

وقتی ما نیستیم! رییس آزمایشگاه

معرفی کتاب
بچه‌ها در آزمایشگاه هستند که سرایدار مدرسه با یک ماکتِ بدنِ انسان وارد می‌شود. معلم می‎گوید: «این برای آشنایی با بدن است، درست مثل اسکلت». بعدازظهر، وقتی درِ آزمایشگاه بسته می‌شود، مولاژ از راه نرسیده، می‎خواهد قُلدربازی درآورد و رئیس باشد؛ اما یک رقیب بی‎مغز دارد که به راحتی از پسش برنمی‎آید! متر می‎گوید، قدشان را اندازه بگیرند، هرکسی بلندتر است، رئیس باشد، ترازو می‎گوید هرکسی که وزنش بیشتر است و همزن دعوا کردن را پیشنهاد می‏‌کند. اسکلت درِ گوش مولاژ می‎گوید کنار می‏‌کشد تا او رئیس باشد! اما به یک شرط. شرط اسکلت چیست؟