جناب تام یاد میگیرد بچه خوبی باشد
معرفی کتاب
«آنجلا» همیشه تنها زندگی میکند تا اینکه روزی گربهای را پشت در خانهاش پیدا میکند و تصمیم میگیرد او را نگه دارد. او نام گربه را «جناب تام» میگذارد. تام همیشه در حال بازیگوشی و دردسر درست کردن است. یک روز آنجلا به مهمانی ملکه دعوت میشود، یک مهمانی خیلی اشرافی و مهم! آنجلا تصمیم میگیرد جناب تام را هم با خودش ببرد و از او میخواهد که مودب باشد؛ اما آیا تام میتواند از خودش جنگولکبازی درنیاورد؟
جناب تام به مریخ میرود
معرفی کتاب
این کتاب جلد سوم از مجموعه «جنگولکبازیهای جناب تام» است. «آنجلا»، زنی که همیشه تنها زندگی میکند، گربهای پیدا میکند و نامش را «جناب تام» میگذارد. تام همیشه بازیگوشی میکند و دردسرهای زیاد و البته بامزهای برای آنجلا میتراشد. آنجلا برای خوشحال کردن تام، خانه کوچکی میخرد. تام خانهاش را مرتب کرده و نقشهای پیدا میکند و آماده رفتن به مریخ میشود. آیا او میتواند به این سفر برود؟
جناب تام صاحب خانه و زندگی میشود
معرفی کتاب
در جلد نخست از مجموعه «جنگلولکبازیهای جناب تام»، آنجلا که تنها زندگی میکند، روزی متوجه میشود که گربه کوچولوی عجیب و غریبی پشت در خانهاش است. او کنجکاو میشود و گربه را به خانه میبرد و تصمیم میگیرد آن را نگه دارد. آنجلا گربه کوچولو را «جناب تام» صدا میکند؛ اما جناب تام، گربه آرامی نیست و هزار و یک جور جنگولکبازی درمیآورد. آنجلا که از دست تام کلافه شده است، او را از خانه بیرون میکند و... .
ماهیگیر زبل
معرفی کتاب
امروز برای «ماهیگیر زبل» یک روز معمولی است؛ اما او در این روز معمولی میخواهد معمایی را حل کند؛ چون او یک کارآگاه است. برای ماهیگیر زبل نامهای آمده که در آن نوشته شده است، ماهیها، خرچنگها، اسبهای آبی و... مریض شدهاند. او چوب و نخ ماهیگیری و قلابش را برمیدارد و نزد آنها میرود. خرچنگها چنگالهایشان درد میکند، لاکپشت دلش درد میکند و... .ماهیگیر زبل چگونه میتواند این معما را حل کند؟
سلام مامان! سلام بابا!
معرفی کتاب
«اژی» و «قوری» متوجه میشوند که پدر و مادرشان در درّه گیر افتادهاند. اژی و قوری برای نجات آنها کلی فکر میکنند تا راهحل درستی پیدا کنند. آنها با کمک گوسفندها، طناب پشمی خیلی بلندی درست میکنند و سر طناب را پایین میاندازند و ناگهان اژی و قوری قشنگترین صدای دنیا را میشنوند، صدای پدر و مادرشان را!
خاله گوسفندها
معرفی کتاب
«اژی» و «قوری» میدانند که پدر و مادرشان بالای کوه هستند. برای همین، به سختی از کوه بالا میروند. اژی آتش درست میکند و همه دور آن جمع میشوند که غذا بخورند. قوری ملخ میآورد و اژی این غذا را دوست ندارد؛ اما سرانجام گرسنگی اژی را مجبور میکند تا ملخ را بخورد. در همین موقع، صدایی به گوششان میرسد. کسانی کمک میخواهند! آنها پدر و مادر اژی و قوری و خاله گوسفندها هستند!
اومدیم مامان! اومدیم بابا!
معرفی کتاب
«اژی» و «قوری» که همهجا را دنبال پدر و مادرشان گشتهاند، به کوه بلندی میرسند. آنها در حالی که از کوه بالا میروند، مادر و پدرشان را صدا میکنند که ناگهان صدای عجیبی به گوششان میرسد: «بعبعبع» و با کلی گوسفند روبهرو میشوند! اژی و قوری در حال بازی با گوسفندها هستند که صدای پدر و مادرشان را میشنوند و به راهشان ادامه میدهند.
من از دکمه میترسم
معرفی کتاب
دخترک از دکمه میترسد؛ چون همهجا او را دنبال میکند؛ وقتی مشق مینویسد، وقتی بازی میکند، حتی وقتی خواب است، دکمه را میبیند که از بالای کمد روی تختش میافتد! دخترک میداند چرا همهجا دکمه را میبیند؛ چون او از دکمه جامدادی دوستش که خیلی شبیه آبنبات است، خوشش میآید و آن را میکَند و بعد دکمه را گم میکند! دخترک تصمیم میگیرد همهچیز را به دوستش بگوید؛ اما چگونه میتواند این کار را انجام دهد؟
نامه مال منه
معرفی کتاب
آقای پستچی در حال نگاه کردن به پلاکهاست. همه همسایهها از کنار پنجره خانهشان به او نگاه میکنند و دلشان میخواهد آن نامه برای آنها باشد. آقای پستچی نمیتواند پلاک مورد نظرش را پیدا کند و خسته و کلافه روی سنگی مینشیند. همسایهها که میخواهند به او کمک کنند، شماره پلاکشان را بلند میگویند؛ اما هیچکدام شمارهای نیست که روی نامه نوشته شده است. حالا آقای پستچی چگونه آن خانه را پیدا میکند؟