مدرسه مردودیها
معرفی کتاب
«نیکی» دختر کوچولویی است که به علت سوراخ کردن چرخ ماشینهای راهسازی از مدرسه اخراج شده است و حالا با مادرش آمده تا در مدرسه «مردودیها» ثبتنام کند. تمام بچههای شیطان سراسر دنیا در این مدرسه جمع شدهاند. سه قاچ از قاچهای کره زمین گم شده، نظم روز و شب به هم خورده است و همه مردم شهر قاتی کردهاند! حالا بچههای مدرسه باید با هم متحد شوند تا این مسائل را حل کنند؛ اما آنها چطور میتوانند این کار را انجام دهند؟
دختر مودرختی
معرفی کتاب
کوهنورد در تاریکی از قطار پیاده میشود و همانجا چادر میزند. او تصمیم میگیرد صبح اول وقت، پیادهرویاش را شروع کند؛ اما وقتی کفشهایش را درمیآورد، یک لنگه کفشاش از دره پایین میافتد. او به دنبال لنگه کفش تا پایین دره میرود و با دختری آشنا میشود که موهایش مثل شاخههای درختِ انگور درهم پیچیده و سبز هستند. او به دنبال دختر مودرختی به دهکدهاش میرود و با مردمی عجیب آشنا میشود که معتقدند کفش از آسمان افتاده آنها را نجات میدهد!
وااای چه اشتباهی!
معرفی کتاب
این داستان برای جهت دادن به تخیل کودک، ارتباط عاطفی و درست اعضای خانواده، به کارگیری کلمات «لطفا» و «ببخشید» در جای درست و برخورد صحیح با اشتباهات است. پدر «امیرعلی» بیمار است و در خانه استراحت میکند. امیرعلی سعی میکند آرام بازی کند تا مزاحم پدرش نشود. او با سس گوجهفرنگی خرسی بازی میکند و آن را روی پتوی پدر رها میکند و سس روی پتو میریزد. امیرعلی متوجه اشتباهش میشود و عذرخواهی میکند.
اراذل و اوباش: حمله زامپیشیها
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه کتابهای «اراذل و اوباش» است و به سبک «کمیک استریپ» نوشته شده است. در این داستان، دکتر «مربا»، ارتشی از پیشیهای زامبی راه انداخته است که به «زامپیشیها» معروفند. این زامپیشیها، بامزه و پشمالو هستند و البته حسابی مرگبار. آنها از آب خوششان نمیآید؛ ولی موقع دیدن این پیشیها فقط یک راه باقی میماند، فرار! گروه اراذل و اوباش باید به کمک مامور روباه، بداخلاقترین و تیزدندانترین و گرسنهترین ننه دنیا را پیدا کنند تا بتوانند پادزهر چندشآور زامپیشیها را به دست آورند.
آقای هندوانه
معرفی کتاب
هندوانهای از پشت ماشین به زمین میافتد. او سعی میکند خودش را به ماشین برساند؛ اما موفق نمیشود. بنابراین، تصمیم میگیرد مغازهها را نگاه کند. او از کنار مغازه عینکفروشی رد میشود و دلش عینک میخواهد؛ ولی پولی ندارد. به همین علت، در مقابل یک قاچ از خودش، عینک را میخرد. در مغازه بعدی او در برابر قاچ دیگری از خودش، لباس میخرد. در مغازه بعدی... . حالا او دلش بستنی میخواهد؛ ولی فقط یک قاچ از هندوانه باقی مانده است. آیا او میتواند بستنی بخورد؟
سربالایی و سرپایینی
معرفی کتاب
«سرپایینی» و «سربالایی» با هم دوست هستند. آنها همیشه زیر آفتاب دراز میکشند و به آسمان نگاه میکنند و... تا اینکه روزی یک نفر از سربالایی، بالا میآید و حسابی خسته میشود. او وقتی از سرپایینی پایین میرود، با خوشحالی میگوید که پایین آمدن چقدر راحتتر از بالا رفتن است و... . سرپایینی از این تعریف خیلی خوشحال میشود و مرتب آن را به رخ سربالایی میکشد و بالاخره آنقدر کار بالا میگیرد که آنها با هم قهر میکنند و از هم جدا میشوند. حالا چه اتفاقی رخ میدهد؟ آیا سربالایی و سرپایینی دوباره با هم دوست میشوند؟
پیرزن دوچرخهسوار
معرفی کتاب
این داستان درباره دختر دوچرخهسواری است که گربه دوچرخهاش را میگیرد و خودش سوار میشود. چند دقیقه بعد، پسری دوچرخه را از گربه میگیرد و چند دقیقه بعد یک سگ دوچرخه را از پسرک میگیرد و... . حالا الاغی سوار دوچرخه است. او پیرزنی را میبیند و سوارش میکند. پیرزن با ترفندی دوچرخه را از الاغ میگیرد و به صاحب اصلی آن که دخترک باشد، پس میدهد؛ چون دخترک نوه اوست. از آن به بعد هیچکس جرئت نمیکند به دوچرخه دختر نزدیک شود.
مادر پروانهها
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه «قصههای کوچولوموچولو»، شامل یازده داستان کوتاه است. «دوست خیلی خیلی خوب»، «مادرِ پروانهها»، «آینه»، «پشت بام» و «مهمان» نام بعضی از این داستانهاست. قهرمان داستانِ «مادرِ پروانهها»، دختر کوچولویی است که پروانهای وارد اتاقشان میشود. او دوست دارد آن را بگیرد؛ اما مادرش مانع این کار میشود. پروانه روی روسری مادر مینشیند و دخترک فکر میکند چقدر مادرش زیبا شده است. نماز خواندن، مهماننوازی، نگهداری از حیوانات و شیطنتهای کودکانه از دیگر موضوعهای این داستانهاست.
دوست بانمک، دوست شیرین!
معرفی کتاب
شکر و نمک با هم بحث میکنند؛ چون هر کدام فکر میکند که از آن یکی بهتر است تا اینکه خانم خانه، نمک را برمیدارد و با آن آب نمک درست میکند تا پنیر را در آن نگه دارد. بعد از چند روز شکر که دلش برای نمک تنگ شده است، چای «امیر» کوچولو را شیرین میکند و... . نمک و شکر که حالا هر دو به مزههای شور و شیرین تبدیل شدهاند، سر صبحانه، یکدیگر را میبینند. آنها حرفهای زیادی دارند که به هم بگویند.
بچه زمین
معرفی کتاب
دانه در دل خاک به جوانهاش میگوید به سمت بالا برود و سرش را از خاک بیرون کند؛ اما جوانه کوچک دلش میخواهد همانجا بماند. دانه برای فرزندش، جوانه، توضیح میدهد که بیرون از خاک، نور، گرما، آب و نسیم هست و او میتواند با جوانههای دیگر بازی کند. جوانه متوجه میشود که در آغوش مادرش، «زمین»، قرار دارد و او مواظبش است. جوانه با اطمینان سر از خاک بیرون میبرد و زیر نور خورشید تبدیل به بوتهای زیبا میشود.