یک فاجعه تمامعیار
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه «پنی قشقرق» است و سه داستان دارد. «پنی قشقرق و موش»، «پنی قشقرق در زنگ ببین و بگو» و «پنی قشقرق و فاجعه فجیع گربهای» نام این داستانهاست. در داستان «پنی قشقرق و موش»، آقای «شومان»، مدیر مدرسه، پیشنهاد میکند که بچهها یک حیوان خانگی انتخاب کرده و در کلاس از آن نگهداری کنند و آخر هر هفته یکی از بچهها آن را به خانه ببرد. موش حیوانی است که انتخاب میشود و در اولین هفته قرعه به نام «پنی» میافتد. آیا پنی میتواند به خوبی از موش نگهداری کند؟ مادر و مادربزرگ چه عکسالعملی نشان میدهند؟ آیا آنها از این کار راضی هستند؟
آهنربای دردسر
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه کتابهای «پنی قشقرق» است و سه داستان دارد. «پنی قشقرق آرایشگر میشود»، «پنی قشقرق و بازرس مدرسه» و «پنی قشقرق و دستیار وفادارش»، نام این داستانهاست. نام قهرمان داستان «پنلوپه جونز» است؛ اما این لقبی است که پدرش برای او گذاشته است. پنی فکر میکند اصلاً هم قشقرق نیست؛ فقط بعضی وقتها ایدههای درخشانی به ذهنش میرسد که البته همیشه هم درخشان از آب در نمیآیند! در داستان «پنی قشقرق آرایشگر میشود»، پنی متوجه میشود، بهترین دوستش، «کاسمو»، کچل شده است. چرا؟ چون... . پنی فکر میکند میتواند آرایشگر شود و بدهیاش را به مادرش بپردازد.
این دگمه مال کیه؟
معرفی کتاب
آدم آهنیای به نام «تیم» دکمهای را در خیابان پیدا میکند و دلش میخواهد آن را به صاحبش برساند. او در پیادهرو به راه میافتد؛ اما آنجا بسیار شلوغ است و هر لحظه ممکن است زیرپا له شود تا اینکه به چراغ راهنمایی میرسد و از آدمک چراغ میپرسد که صاحب دکمه را میشناسد؟ اما آدمک بدون آنکه پاسخی به تیم بدهد، سبز میشود و میرود! تیم به جستوجو ادامه میدهد و برای پیدا کردن صاحب دکمه به آنطرف خیابان میرود و... .
آرزوی دانه و هسته
معرفی کتاب
کتاب حاضر مجموعهای از شش داستان کوتاه است. «ورود ممنوع»، «جاپای شیطان»، «آرزوی دانه گندم و هسته زردآلو» و... نام این داستانهاست. داستان «آرزوی دانه گندم و هسته زردآلو» درباره یک دانه گندم و یک هسته زردآلوست که در گوشه باغچهای کوچک با هم صحبت میکنند و از آرزوهایشان میگویند. دانه گندم آرزو دارد به نان خوشمزه تبدیل شود و آرزوی هسته زردآلو، تبدیل شدن به یک درخت است. خدای بزرگ صدای آنها را میشنود و به باد فرمان میدهد تا ابر را بالای باغچه ببرد. ابر بر باغچه میبارد و... . شایان ذکر است که هر داستان مزین به آیهای از قرآن کریم است.
اژدهای زمین
معرفی کتاب
«دریک» پسر یک مزرعهدار است. او در حال کار روی زمین است که یکی از سربازان پادشاه سر میرسد و در یک چشم برهم زدن او را سوار اسبش میکند و با خود میبرد. به کجا؟ این سوالی است که دریک هم جوابی برای آن ندارد... . او وارد قلعه شاه «رونالد» میشود و... . دریک خود را مقابل یک اژدها میبیند، اژدهایی که آتش از دهانش بیرون میآید... . او متوجه میشود که استاد اژدهاست و سنگ اژدهای جادویی او و سه نفر دیگر را انتخاب کرده است تا اژدهاها را آموزش بدهند. آیا دریک میتواند با اژدهایش ارتباط برقرار کند؟
من کی هستم؟
معرفی کتاب
«ناروالها» نوعی نهنگ دنداندار هستند که روی سرشان عاج بلند و پیچخوردهای دارند. داستان کتاب درباره یک بچه ناروال، به اسم «کِلپ» است که در اعماق اقیانوس به دنیا میآید. او از همان ابتدا، متوجه میشود که با بقیه ناروالها فرق دارد تا اینکه روزی جریان قوی آب او را با خودش میبرد و... . کِلپ میفهمد که یک اسب تکشاخ است. در کنار اسبهای تکشاخ خیلی به او خوش میگذرد؛ اما کلپ دلش برای دوستان ناروالش تنگ شده است و نمیتواند تصمیم بگیرد که کجا باشد.
الیوت، فیل خالخالی
معرفی کتاب
«الیوت» فیلی است که با بقیه خیلی فرق دارد. بدن او پر از خالهای رنگی است و او خیلی کوچک است. این کوچک بودن، برایش مشکلساز شده است. او نمیتواند در را باز کند، نمیتواند تاکسی بگیرد و حتی نمیتواند از داخل یخچال خوراکی بردارد. الیوت خیلی کیک فنجانی دوست دارد؛ اما در شیرینیفروشی هیچکس او را نمیبیند و... . الیوت با موش کوچکی آشنا میشود که از الیوت هم کوچکتر است و... . حالا الیوت کیک فنجانی دارد و شاید یک چیز بهتر! شایان ذکر است که تصاویر کتاب همراه متن، داستان را روایت میکنند.
دارم از دست میروم!
معرفی کتاب
این داستان درباره پسر کوچولوی پنج سالهای است که متوجه میشود موهایش میریزد، پوست پایش کنده شده، دندانش لق شده است و... . پسرک فکر میکند که در حال مرگ است؛ ولی او نمیخواهد بمیرد؛ چون تازه پنج سالش است. او فکر میکند که بعد از این چه بلایی سرش میآید و میخواهد چارهای پیدا کند. او به ذهنش میرسد که... . وقتی پدر و مادر پسر کوچولو او را میبینند، علت این تغییرات را برایش توضیح میدهند.
دختری که بالا میرفت
معرفی کتاب
کتاب حاضر داستان دختری به نام «آنا» را روایت میکند که دوست دارد از همهچیز بالا برود. او از یخچال و کمد لباسش بالا میرود؛ ولی به زمین میافتد. پدر و مادرش به او میگویند که نباید از چیزی بالا برود. آنا تصمیم میگیرد جای مناسبی برای بالا رفتن پیدا کند. بنابراین، از درخت بالا میرود. آنا بار اول به زمین میخورد؛ اما دوباره امتحان میکند و اینبار تا نوک درخت بالا میرود. پدر و مادر آنا سعی میکنند او را پایین بیاورند؛ ولی هر دو به زمین میافتند.
اراذل و اوباش: گوگولیها انتقام میگیرند
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه «اراذل و اوباش»، به سبک «کمیک استریپ» نوشته شده است. در این قسمت، گرگ و دوستانش، مرغهای مرغداری را نجات میدهند و همه را متعجب میکنند. حالا آنها میخواهند خوکچههای هندی را نجات دهند که قرار است، بولدزرها خانههایشان را خراب کنند؛ اما ناگهان دکتر «مربا»، دانشمند خوکچهها، آنها را دستگیر میکند. چرا؟ چون مرغداری متعلق به دکتر مرباست و او میخواهد انتقام بگیرد. آیا گرگ و دوستانش میتوانند جان سالم به در ببرند؟