استنلی تخت
معرفی کتاب
«استنلی» دردسرهای زیادی دارد؛ اما صاف شدن، به دلیل افتادن تختی بزرگ بر روی او، چیزی است که استنلی فکر میکند همیشه با او میماند. با این همه، یک روز صبح متوجه میشود که اشتباه کرده است. کارهای زیادی وجود دارد که پسری به صافی او میتواند انجام دهد. شاید اینبار قرار است اتفاقی بیفتد تا دلیل همه چیز را بفهمد.
خرسکوچولو و پیرزن
معرفی کتاب
داستان درباره بچهخرسی است که شکارچیان، مادرش را شکار میکنند و بچه خرس را به خانه پیرزنی تنها میبرند تا از آن مراقبت کند. محبتهای پیرزن باعث میشود، خرس کوچولو به پیرزن خو بگیرد و مثل بچه انسان تربیت شود؛ اما پیرزن نگران است که مبادا اهالی روستاهای دیگر خرس را شکار کنند. در ادامه داستان، اتفاقاتی رخ میدهد که پیرزن مجبور میشود خرس را به نزد همنوعانش بفرستد.
اتوبوس
معرفی کتاب
کتاب مجموعه داستانهای کوتاهی است، از خاطرات نوجوانی نویسنده که ارزشهای اخلاقی را یادآوری میکند. «چشم بصیرت»، «اشتباه»، «حرص»، «مهربانی» و «تلخ زبانی» نام بعضی از این داستانهاست. داستان «اشتباه» به این نکته اخلاقی اشاره میکند که هرگز نباید از روی ظاهر آدمها، درباره آنها قضاوت کرد و داستان «تلخ زبانی» درباره آدمی است که همه را با حرفهایش ناراحت میکند و هیچکس از زبان او در امان نیست تا اینکه روزی نتیجه نیش زبانش را میبیند.
روزی که مداد شمعیها به خانه برگشتند
معرفی کتاب
یک روز «دانکن» نامههایی از مداد شمعیهای گمشدهاش دریافت میکند و به یاد میآورد که آنها را کجا و چطور گم کرده است. دانکن به اتاقش میرود و از گوشه و کنار اتاق همه آنها را پیدا میکند. مدادشمعیها آنقدر خراب شدهاند که دیگر در جعبه جا نمیشوند؛ اما دانکن فکری به ذهنش میرسد و کار جالبی میکند.
حلزون کوچولو
معرفی کتاب
حلزون کوچولو همیشه با دو دوستش، قورباغه و پروانه، بازی میکند و از اینکه در گرما و سرما خانه حلزونیاش مراقب اوست، خوشحال است؛ اما از اینکه نمیتواند تند راه برود، ناراحت است. او دوست دارد به آن سوی بیشه برود؛ ولی قورباغه میگوید که یک سال و هفت ماه و سیزده روز زمان نیاز است تا او به آن طرف بیشه برسد. حلزون با شنیدن این حرف غمگین میشود و به لانه خود پناه میبرد. پروانه و قورباغه برای کمک به دوستشان، نزد جغد دانا میروند تا راهحلی برای مشکل حلزون بیابند.
محاکمه گرگ بدجنس مهربان
معرفی کتاب
این نمایشنامه برای کودکان نوشته شده است. «گرگ بدجنس»، به اتهام رفتن به خانه «بزبزقندی» و دزدیدن بچههای او، محاکمه میشود. گرگ بچهها را دزدیده؛ ولی نخورده است. او از خود دفاع میکند و میگوید بچههای خانم بزی چه بلایی سرش آوردهاند. سرانجام «شیر» که قاضی دادگاه است، حکم را صادر میکند و گرگ با شنیدن آن از هوش میرود. قاضی چه حکمی داده است؟
قندیل کوچک
معرفی کتاب
نویسنده داستان، شهید فلسطینی، «غسّان کنفانی»، است که این داستان را به خواهرزادهاش «لمیس» تقدیم کرده است و لمیس رمزی از عشق او به بچههاست. امیرِ دادگر شهر از دنیا میرود و تنها بازماندهاش، دخترش است که بنا به وصیت پدر یا باید خورشید را به قصر بیاورد یا باید بقیه عمرش را در صندوق چوبی دربستهای زندگی کند؛ ولی این کار محال است. در طول داستان دختر متوجه منظور پدرش میشود و خورشید را به قصر میآورد و تاج را بر سر میگذارد.
هیس! ما یک نقشه داریم
معرفی کتاب
سه شکارچی میخواهند پرندهای را به دام بیندازند. آنها بارها نقشه میکشند و به پرنده حمله میکنند؛ ولی موفق نمیشوند و پرنده هر بار فرار میکند تا اینکه یکی از شکارچیان تصمیم میگیرد به پرنده غذا بدهد. با این کار، پرندههای زیادی اطراف آنها جمع میشوند. حالا شکارچیان میخواهند همه پرندهها را شکار کنند؛ اما این بار پرندهها هستند که به آنها حمله میکنند.
اسب و سیب و بهار
معرفی کتاب
این داستان روایت تنهایی اسب و سیب است. اسب از گله دور افتاده و سیب تنها بر شاخه مانده است. سیب بر یال اسب میافتد و مدتی همهجا همراه اسب است؛ اما سیب داخل جویبار میافتد و باز هر دو تنها میشوند تا اینکه پسرکی سیب را پیدا میکند و با گردنبندی آن را به گردن اسب میبندد. از آن به بعد، آنها همیشه با هم هستند. بهار از راه میرسد و... .