چاه تاریکی
معرفی کتاب
این کتاب، جلد سوم از رمان سهگانهای است که در ژانر وحشت و برای نوجوانان نوشته شده است. وقایع اصلی داستانها در دوره قاجار رُخ میدهد و در آنها جزئیاتی از تاریخ تهران قدیم و آدمهای آن دوران روایت میشود. داستان این جلد، ادامه ماجرایی است که رضا پشت سر میگذارد. او اینبار وارد ماجرای دیگری میشود و برای کمک به شخصی، خودش وارد جهان مردگان میشود و در موقعیتی خاص قرار میگیرد که باید بین منافع شخصی و شرافتش یکی را انتخاب کند
عمو دردسر
معرفی کتاب
این کتاب شامل شش داستان به هم پیوسته بوده و ماجراهای پسربچهای است که به همراه عموی مادرش که هنرمند است و دستی در شعر دارد، هربار خواسته یا ناخواسته خرابکاری و دردسر تازهای را تجربه میکنند. «نوید» که عمو، او را «هوشنگ» صدا میکند، مثل خیلی از نوجوانان، میخواهد تواناییهای خود را به همه اثبات کند؛ اما در مسیر اثبات استعدادهای خود با چالشهایی مواجه میشود. در اولین داستان، نوید یا همان هوشنگ از طرف عمو مأموریت دارد که در نبودِ او به گلهایش رسیدگی کند؛ اما... .
قطار سنگی
معرفی کتاب
در روستای «گِلرود»، سالها بود که بچهها از قطار سنگی حرف میزدند؛ اما هیچکس آن را ندیده بود. این کتاب، داستان چند نوجوان شهری است که به روستا میروند و میخواهند همراه دوست روستاییشان به دیدن قطار سنگی بروند. آنها مدام باهم دعوا کرده و در مسیر ماجراهایی را تجربه میکنند. آیا اصلاً این قطار وجود خارجی دار د؟ و آیا آنها به این قطار میرسند؟
فانوس نقرهای
معرفی کتاب
«سعید» پسر نوجوانی است که با گالشهای پاره به مدرسه میرود. در روزهای بارانی این گالشها عذاب مضاعفی برای او به وجود میآورد. سقف اتاقشان نَم کشیده و هرازگاهی تکهای گچ به سر و رویشان میریزد. پدر هم از کار بیکار شده و در این وانفسا پدربزرگ به خانه آنها میآید تا چندروزی مهمانشان باشد. وقتی پدربزرگ از ماجرا باخبر میشود، قول میدهد فانوس نقرهایاش را بفروشد و مشکلات را حل کند؛ اما... .
مرغک مینای من
معرفی کتاب
«سینا» دلش میخواهد مرغ مینا داشته باشد. وقتی پدر از این موضوع باخبر میشود، او را نزد دوستش که جانباز است میبرد. عمو«سردار» مرغ مینایی دارد که میخواهد آن را به سینا بدهد؛ اما مرغ مینا هیچ حرفی نمیزند. عموسردار به سینا تأکید میکند که به مینا حرفهای مهم یاد بدهد و سینا نمیداند حرفهای مهم یعنی چه؟ سینا از همه درباره حرفهای مهم میپرسد و هرکس جوابی میدهد. سینا سعی میکند به مینا حرف زدن را یاد بدهد؛ اما مینا اصلاً حرف نمیزند. درنهایت سینا و پدرش تصمیم میگیرند مینا را نزد عموسردار برگردانند و... .
گونهشناسی انواع بابا
معرفی کتاب
پسر نوجوانی به نام «حسام» نوزادی را روی پله مسجدی پیدا میکند. او را به اتاقش (غارش) میبرد و بیخبر از پدرومادرش او را تروخشک میکند. او تک فرزند خانهشان است و تجربهای در بچهداری ندارد؛ اما... . در فصل ماقبل آخر، حسام متوجه میشود که رنگ و روی بچه زرد است! او به دوست پدرش زنگ میزند و... . در پایان داستان، دادگاه پدرِ نوزاد را جریمه نقدی میکند و حسام را میبخشد. حسام با نوزاد خداحافظی میکند و صلح بین حسام و پدرش برقرار میشود.
یک شغل نان و آبدار
معرفی کتاب
این داستان مصداق این ضربالمثل است، «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید». جوان کلبه کوچکی داشت و تکهزمینی که در آن گندم میکاشت، بزی که از شیرش استفاده میکرد و مرغی که هرروز برایش تخم میگذاشت و... . روزی از چندنفر شنید که میتواند آن طرف رودخانه شغل نان و آبداری پیدا کند و زندگی بهتری داشته باشد. او هرروز نقشه میکشید که چطور به آن طرف رودخانه برود و چگونه حیوانات و وسایلش را با خودش ببرد و سرانجام کاری کرد که سگ و گربهاش فرار کردند، بز و خوشه گندمش را دربرابر مقداری نان به چوپانی فروخت و... . جوان به آن طرف رودخانه رسید، درحالیکه از سرما به خود میلرزید و گرسنه بود و... .
دریا اسب من شده است
معرفی کتاب
کتاب حاضر دربرگیرنده زندگینامه داستانی و شرح سفرها و ماجراهای «شمس تبریزی»، پیر و مرشد «مولانا»، است. پدر محمد، پارچهفروش بود. او پسرش را از صمیم قلب دوست داست؛ اما چیزی در محمد بود که دیگران را به تعجب میانداخت. او با بچهها بازی نمیکرد و عاشق خواندن کتاب بود. شبها به پشت بام میرفت و به ستارهها خیره میشد. از همه وجود محمد سوال میجوشید. او حالات غیرعادی و غریبی داشت و... .
فصل پنجم: سکوت
معرفی کتاب
پسرک نوجوانی از جنوب شهر تهران که روزهایش را با فروش بستنی یخی میگذراند، ناگهان متوجه میشود، بیآنکه بداند با پرحرفیهایش، مبارزی انقلابی را به ساواک لو داده است که منجر به شهادت آن فرد میشود. این ماجرا نوجوان را متحول میکند تاجاییکه حتی وقتی ساواک او را دستگیر میکند، به رغم سن کمش، دیگر کلامی به زبان نمیآورد و... .
کوه مرا صدا زد
معرفی کتاب
«جلالِ» نوجوان، در دهکدهای در کوههای سبلان زندگی میکند. او با اسبش به دهکده همسایه میرود تا برای پدرِ بیمارش حکیم بیاورد. به توصیه حکیم، عمو»اسحاق» پدر را برای معالجه به شهر میبرد؛ اما حکیم و پزشکان نمیتوانند او را نجات دهند. جلال تصمیم میگیرد بنا به توصیه پدر، جای خالی او را در خانواده پر کند. روزی، وقتی عمو اسحاق برای گرفتن کبک به کوهستان میرود، جلال که نتوانسته رضایت او را جلب کند، پنهانی به دنبالش میرود. در بین راه عمو متوجه حضور جلال شده و از سر دلسوزی او را هم با خود همراه میکند و... .