سایبانی برای زمین
معرفی کتاب
عنوان این کتاب کاملاً محیط زیستی است که با حال و هوای تهران بزرگ ارتباط دارد، به روزهای پر از دود و آلودگی که ساکنان تهران چندسالی است با آن دستوپنجه نرم میکنند. نویسنده واقعیت دردناکی را درباره تخریب باغهای پربار و باارزش کمربند سبز تهران، در قالب رمانی ماجراجویانه برای مخاطبانش به تصویر میکشد و از نوجوانی میگوید که به دلیل مشکل فراموشی ناگهانی پدربزرگش، درگیر مسئله تخریب باغ قدیمی و خانوادگیشان میشود و در این راه ماجراهایی برایش پیش میآید.
بهمن65
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی پنج داستان به هم پیوسته است. راوی داستان دختر نوجوانی است که برادرش، «عباس»، به جبهه رفته است. او خواهربزرگتری هم به نام «معصوم» دارد که البته میانه خوبی با هم ندارند و مرتب در حال جر و بحث هستند. معصوم به خواهر کوچکش میگوید بالاخره روی دست مادر میماند؛ اما راوی داستان میخواهد نویسنده شود و اصلاً برایش مهم نیست که خانهداری و آشپزی بلد نیست. هروقت جایی بمباران میشود، داداش عباس زنگ میزند؛ ولی اینبار تماس نگرفته است. پدر میرود تا سری به او بزند و... .
وقتی در آغوش کوه بودیم
معرفی کتاب
«میترا» دختر نوجوانی است که با بازگشایی مدارس، به کلاس دوم راهنمایی میرود. او تمام وسایلش را خریده و همهچیز برای فردا، اول مهر، آماده است؛ اما خبر حمله عراق به ایران، همهجا میپیچد و میترا و دوستانش، «راضیه» و «گلنار»، را نگران میکند. جنگ بر تمام ابعاد زندگی دخترها تأثیر گذاشته است، بر مدرسه رفتنشان، غذا خوردن و خوابیدنشان و حتی تفریحشان! پدر روی شیشهها را چسب میزند و پتوی سربازیاش را با میخ به پشت پنجره میکوبد... . چند روزی است که راضیه مثل همیشه شاد و شنگول نیست و میترا فکر میکند با او قهر کرده است؛ اما چرا؟
آب و زنجیر
معرفی کتاب
این کتاب مجموعهای از داستانهای کوتاه و به هم پیوستهای درباره چند نوجوان اهل مشکینشهر است. آنها کنار رود خیاوچای که از سبلان سرچشمه میگیرد، زندگی میکنند. «غلام»، «قادر» که غلام او را سوغان صدا میکند و «جیار»، یکی دیگر از دوستان غلام، برای استراحت بعد از امتحانات خرداد، به یکی از آب گرمهای شهرشان میروند. آنجا حسابی خوش میگذارنند، آنجا شاهد جدالی نابرابر بین آدمها و خرس بزرگ و کشته شدن خرس هستند و آنجاست که میفهمند دوستشان، «فیاض»، قصد دارد به جبهه برود!
مثل یک خواب عمیق
معرفی کتاب
پدر شنیده است که در شهر کبودان، کسی پیدا شده است که آرزوها را برآورده میکند! او از پسرش، «رستم»، میخواهد که مثل خیلی از جوانهای دیگر به آنجا برود. به عقیده پدر رستم، او مجبور است برود تا شاید بتواند نحسی را از خانه دور کند! رستم چندساعت قبل از تحویل سال به دنیا آمده است و دقیقاً در همان لحظه زلزله شدیدی به وقوع میپیوندد که باعث مرگ بسیاری از اقوام و خویشاوندان میشود و به این علت است که همه او را نحس میدانند. صبح روز بعد، رستم راهی سفر میشود. او در شهر کبودان دوستش، مهراب»، را نیز میبیند و... .
قصه ما مثل شد
معرفی کتاب
کتاب حاضر از مجموعه دهجلدی « قصه ما مثل شد» است. قصههایی که مثل شدهاند، سرگذشت و زندگینامه بعضی از مثلها را بازگو میکنند. نویسنده کوشیده است موضوع قصهها مناسب حال و هوای نوجوانان باشد، زبان قصهها را به زبان گفتار نزدیک و برای هر قصه نامی انتخاب کرده است. «پشتش به خاک نمیرسد»، «دستش به انگور نمیرسد، میگوید ترش است»، «یکی از یکی بدتر»، «شکر نعمت، نعمتت افزون کند» و «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است»، بعضی از این مثلهاست.
مرد قورباغهای
معرفی کتاب
پدر «بیتا» غواص است. چندسال است که جنگ تمام شده است؛ ولی خبری از پدر نیست. هیچکس از او خبر ندارد. بیتا و مادرش «آلما» با احتمال اسارت، امید به بازگشت او دارند. آلما هرروز به دنبال پیدا کردن کار، همهجا را زیرپا میگذارد؛ اما بینتیجه است. بیتا از خانم دکتری که از کودکی پزشکش بوده است، میخواهد برایش کاری پیدا کند؛ اما آلما رضایت نمیدهد. او نمیتواند اجازه دهد دختر چهاردهسالهاش سرِ کار برود و خودش در خانه بنشیند. بیتا تمام تلاشش را میکند و آلما که حسابی کلافه شده است، قبول میکند و... .
شب هزار و دوم
معرفی کتاب
«علی بینا» در بیمارستان است و تنها چیزی که به یاد دارد، اسمش است. آن هم به این دلیل که روی تابلوی کوچکی بالای سرش نوشته شده است. مرد نوع بیماری و نام پزشک معالجش را نمیداند و گذشتهاش را به یاد نمیآورد! از وقتی یادش میآید، در این بیمارستان بوده است. شاید همینجا به دنیا آمده است! یا شاید خانوادهاش به علت مشکلات جسمانی، ترکش کردهاند! یا... . روزی چندبار پرستار میآید و از او خون میگیرد و بدون اینکه حرفی بزند یا پاسخ پرسشهای مرد را بدهد، میرود! مرد سعی میکند از اتاق خارج شده و کمی قدم بزند؛ اما... .
باران در خودم میبارد
معرفی کتاب
کتاب حاضر مجموعهای از اشعار در قالب شعر نو است. شاعر شعرها را به پدرش که از دنیا رفته است، تقدیم میکند. او دستهای باد را پُر از یادگار پدر میبیند، بادی که بیدرنگ میرود و یاد پدر را با خود میبرد. شاعر غروب پنجشنبهای را به تصویر میکشد که با دیسی پُر از سیب بر مزار پدر حاضر شده است و گویی با او قرار دارد؛ اما خبری از پدر نیست، مگر نامش بر سنگ و غم سنگین شاعر که عمیقتر میشود. شاعر پدرش را در پیراهنی از کلمات تصور میکند، روی اعلامیههایی که در گوش دیوارها پچپچ میکنند که دست پدر از دنیا کوتاه شده است... .
فاجعه در ساحل
معرفی کتاب
این داستان درباره دختری به نام «دانا» است که به دلیل حضور پدر و مادرش در پروژهای محیط زیستی، مورد نفرت بعضی از همسن و سالانش قرار میگیرد. در شهر ساحلی آنها فُکهای زیادی زندگی میکنند و ماهیگیران صید خوبی ندارند؛ اما پروژه «نپتون»، گروهی داوطلب که پدر و مادر دانا تشکیل دادهاند تا از محیط زیست حفاظت کرده و حیوانات زخمی را نجات دهند، معتقد است که کم شدن ماهیها به دلیل حضور فُکها نیست و باید از شکار فکها جلوگیری کرد. به همین دلیل، مردم شهر موافق اقدامات خانواده دانا نیستند و از هر راهی برای ردِ ادعای این گروه استفاده میکنند.