Skip to main content

بازی ادامه دارد

معرفی کتاب
سال‌هاست مادربزرگ دور از هیاهوی شهر، در کُنجی خلوت، مشغول نوشتن کتاب‌هایش است. شهردار منطقه، سالن بزرگی را در اختیار بچه‌ها گذاشته است و مادربزرگ، هفته‌ای دوبار به آنجا می‌رود و برای بچه‌ها درباره داستان‌نویسی صحبت می‌کند و داستان می‌خواند؛ اما این روزها مادربزرگ خیلی نگران است. او برای نوشتن داستان جدیدش، دچار دردسر شده است. داستان قبلی را درباره نوه‌هایش نوشته است. حالا می‌خواهد درباره بچه‌های دخترخوانده‌اش، «مینا»، بنویسد؛ اما از همان اول داستان، با گره‌ای روبه‌رو شده و سردرگم است!

گاه روشن گاه تاریک

معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره بچه‌هایی است که به علت شرایط زندگی مجبورند مدتی در خانه تنها بمانند و برای اینکه استقلال خود را حفظ کنند و از همسایه‌ها درخواستی نداشته باشند، با مشکلاتی روبه‌رو می‌شوند. ماجرا از زمانی شروع می‌شود که پدر خانواده برای پیدا کردن کار از خانه بیرون می‌رود و هرگز باز‌نمی‌گردد. مادر مجبور است برای امرار معاش از دیگران پول قرض کند. پسر بزرگ، «اسماعیل»، با مقوا ماهی درست می‌کند و به همسایه ماهی‌فروش می‌دهد تا برایش بفروشد؛ اما با شنیدن خبر غرق شدن لنج مسافربری، وضعیت آن‌ها بد و بدتر می‌شود.

سیاره یخی

معرفی کتاب
«ریحانه» در همایشی علمی، درباره فرضیه‌اش صحبت می‌کند. او معتقد است که فرضیه «نیوتن» اشتباه است؛ اما حضار در سالن ، صحبت‌های ریحانه را به تمسخر می‌گیرند و آنجا را ترک می‌کنند. آقای «نیک‌منش»، دوست پدر ریحانه، برای اینکه ریحانه روحیه از دست رفته‌اش را بازیابد، از او می‌خواهد به همراه برادرش، در سفری فضایی، او و پدرشان را همراهی کنند. سفر آن‌ها برای کشف دانسته‌های علمی درباره مسکونی شدن سیاره «مریخ» است. پدر ریحانه که یکی از اعضای سازمان تحقیقات نیروهای طبیعی است، با سفر بچه‌ها مخالف است؛ اما آقای نیک‌منش، معتقد است که بچه‌ها با تخیل قوی بیشتر می‌توانند اهداف سازمان را محقق سازند.

مسافر دریا

معرفی کتاب
هنگامی که «مش‌رحمان» راهی دریا می‌شود، به پسرش، «عبدو» سفارش می‌کند که حواسش به مادرش، «لیلا» باشد. مش‌رحمان می‎رود و دیگر بازنمی‎گردد. «ننه‌هاجر»، مادر لیلا، مرتب به گوش دخترش می‌خواند که به فکر خودش باشد و دنبال زندگی‌اش برود و عبدو را به او بسپارد؛ اما لیلا دلش به پسرش گرم است و چشمش در انتظار بازگشت شوهرش تا اینکه روزی عبدو حرف‌های مادر بزرگش را می‌شنود و... .

نخل‌ها و نیزه‌ها

معرفی کتاب
«حُربن‌یزید» به دارالحکومه احضار شده است. او وظیفه دارد جلوی حرکت کاروان «حسین‌بن‌علی» را بگیرد. حُر با ۱۰۰۰ سرباز به راه می‎افتد و در میان راه متوجه می‌شود که آبی که همراه داشتند، تمام شده است. در آن دشت وسیع، هیچ‌چیز وجود ندارد، فقط تا چشم کار می‌کند، شن است و شن. هوا به شدت داغ است و تشنگی به همه فشار می‎آورد تا اینکه با کاروان حسین (ع) روبه‌رو می‌شوند. سواران حر کاروانیان را محاصره می‌کنند؛ اما تشنگی همه را از پای درآورده است. ناگهان صدایی از میان کاروان بلند می‌شود: «به این جماعت آب دهید و اسبانشان را نیز سیراب کنید!»

میهمانی دیوها

معرفی کتاب
مرد جوان دنبال پیرمرد می‌گردد و سرانجام او را در زمینش پیدا می‌کند. از پیرمرد می‌خواهد برایش قصه بگوید. او برای پیرمرد توضیح می‌دهد که در حال جمع‌آوری افسانه‌های قدیمی منطقه است و می‌خواهد چند افسانه از زبان پیرمرد بشنود. پیرمرد یکی از آن‌ها را شروع می‎کند. او تعریف می‌کند هنگامی که بچه بوده، پدرش او را به مزرعه هندوانه می‌فرستد و او در آنجا «محمد گازره» را می‌بیند، کسی که همیشه قصه‌اش را از مادر شنیده است. محمد گازره در حال گریه کردن است و... .

رابین هود

معرفی کتاب
داستان رابین هود، قصه دزدان معروف جنگل شروود در نزدیکی شهر ناتینگهام است. پس از این که شاه ریچارد شیردل، رهسپار جنگ می شود، برادرش تخت شاهی را غصب می کند و مالیات های سنگینی از مردم فقیر می گیرد. رابین هود که یکی از تیراندازان زبردست است از دادن مالیات سر باز می زند و داستان جدیدی رقم می خورد و....

آوای وحش

معرفی کتاب
باک سگی آرام و متین است تا این که روزی او را می دزدند و مجبور می شود در مناطق سرد و سخت یوکان سورتمه ای را بکشد. همین جاست کهآوای وحش را می شنود.
آیا پس از این باک می تواند دوباره به انسان ها اعتماد کند؟ یا از غریزه اش پیروی می کند که به دلیل سفر به مناطق وحشی و دورافتاده در او بیدار شده است؟

الف از ایران

معرفی کتاب
پدر «سهیل» عکاس است و برای مجله‌های مختلف عکس می‌گیرد. پدر و پسر شهر به شهر می‌گردند و از همه‌چیز عکس می‎گیرند. از یوزپلنگی که در قلب کوهستان، خرگوشی را شکار کرده است تا رُتیلی که وسط کویر خشک و سوزان سرگردان است. همه‌چیز خوب است به غیر چشم‌های سهیل که گاه و بی‌گاه تار می‌شوند و او نمی‌تواند جایی را ببیند. دکتر به پدر سهیل می‌گوید چشم‌های پسرش باید تخلیه شوند و آن‌ها باید برای سهیل چشم بخرند! ولی مگر چشم هم خریدنی است؟

برایم شمع روشن کن

معرفی کتاب
مادر «سارا» دچار مرگ مغزی شده و در بیمارستان است؛ اما سارا که فقط دوازده سال دارد، از همه‌جا بی‌خبر است. او فکر می‌کند مادرش بیمار است و به زودی به خانه بازمی‌گردد. در این میان در کشوی مادرش عکسی پیدا می‌کند، عکس مردی که شباهت عجیبی به مادرش دارد. سارا از طریق صفحه اینستاگرام با این شخص ارتباط برقرار می‌کند و مرتب برایش ایمیل می‌فرستد و همه‌چیز را برایش تعریف می‌کند. این مرد کیست؟ و آیا مادر سارا به زندگی باز می‌گردد یا سارا دیگر هیچ‌وقت نمی‌تواند او را ببیند؟