راهبندان
معرفی کتاب
رباعی یکی از قالبهایی است که مضامین متنوع فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اخلاقی، عرفانی و... را در خود میپذیرد. این قالب شعری به دلیل کوتاه بودن، بیشتر در یاد میماند و از این رو در همه تاریخ ادبیات حضور قوی خود را حفظ کرده و محمل نازکاندیشیهای شاعران گوناگون بوده است. میلاد عرفانپور از شاعرانی است که شیفته این قالب شعری است و بسیای از کشفهای شاعرانه خود را در این قالب بیان کرده است. کتاب حاضر مجموعهای از 73 رباعی است که در شش فصل دستهبندی شده است.در یکی از رباعیهای فصل اول آمده است: «با اینکه دمی نبوده خرسند از من/ هرگز نبریده است پیوند از من/ از این همه عیبپوشیاش حیرانم/ انگار حیا کرد خداوند از من».
برهنه در برهوت
معرفی کتاب
«میلاد» با همسرش، «نازنین» و دو فرزندش، «مائده» و «مسعود»، به نیشابور میروند تا به مادر نازنین سر بزنند؛ اما میلاد وارد جادهای خاکی میشود و راه را گم میکند. آنها سر از ایستگاه قطار متروکهای درمیآورند که پیرمردی به نام «حیدر» در آن زندگی میکند. قبل از رسیدن به ایستگاه، روی تپهای استخوانهای آدمهایی را میبینند که از قبر بیرون آمده است. نازنین خیلی ترسیده است و اصرار میکند که بازگردند؛ اما میلاد همچنان ادامه میدهد. در ایستگاه، آقا حیدر حرفهایی میزند که ترس آنها به خصوص نازنین بیشتر میشود. این ترس زمانی به اوج خود میرسد که پیرمرد دیگری به نام درویش به جمع آنها اضافه میشود و....
ابدی
معرفی کتاب
«امیرعلی» تازه وارد دانشگاه شده است که بساط نامزدی خواهرش پهن میشود. آقای داماد، «امین»، هر سال، چندبار به کربلا میرود. در مهمانیای که دو خانواده جمع هستند، بحث رفتن به کربلا بالا میگیرد و ماجرا تا جایی پیش میرود که امیرعلی که تا به حال بدون پدر و مادر هیچجا نرفته است، همسفر امین میشود... . امین میخواهد مخفیانه و شبانه با چند نفر از دوستانش به کاظمین برود و فردا صبح برگردد. امیرعلی قصد رفتن ندارد؛ اما هنگامیکه ماشین را میبیند، کنجکاو میشود. او تا دم در ماشین میرود و وانمود میکند که برای بدرقه آنها آمده است؛ ولی دست سرنوشت او را به داخل ماشین میکشد و همراه آنها میشود؛ سپس... .
صورت زخمی
معرفی کتاب
این داستان درباره پسر نوجوانی است که به تازگی همراه خانوادهاش در دهکدهای دورافتاده، به نام «لاگوپیل»، در خانهای ویلایی ساکن شده است، دهکدهای که خانههایی شیک دارد؛ اما کوچکترین اثری از ساکنان آنها نیست. قهرمان داستان روی صورتش جای زخمی دارد که از زیر چشم راستش شروع میشود و تا زیر چانهاش ادامه مییابد. او در دهکده لاگوپیل که به نظر خالی از سکنه میآید، به آزادی با مادرش قدم میزند، بدون آنکه نگران نگاههای مردم باشد. شبی که پسرک برای قدم زدن میرود، جلوی در ورودی یکی از خانهها، صدای سگی که به شدت پارس میکند، او را میترساند. شاید هم پسرک خیالاتی شده است! چون وقتی پدرش به کمک او میآید، سگی نمیبیند!
دشت متلاطم
معرفی کتاب
«کاکایی» در اتاقش نشسته است و در تاریکی مطلق مشغول بازی با کامپیوتر است. ناگهان در به شدت باز میشود، پدرش است؛ اما کاکایی مهلت حرف زدن به او نمیدهد و به سمت دستشویی میدود! پدر از پشت در چیزهایی میگوید و میرود. چیزهایی که کاکایی از آنها سردرنمیآورد. قتل! بیگناه! رفتن! وقتی کاکایی از دستشویی بیرون میآید، پدر رفته است؛ ولی کجا؟ و چرا؟ پدر کاکایی، خان منطقه محسوب میشود و به خاطر قتل غیرعمد، سر به دشت و بیابان میگذارد و آنها را نیز آواره میکند. خاله «بلقیس» کاکایی را با خواندن وردی، جادو میکند تا با نیروی شگفتی که به دست میآورد، به کمک پدرش برود.
هیتی عروسک یکصدساله
معرفی کتاب
کتاب حاضر روایت زندگی عروسکی است به نام "هیتی" که بیش از یکصد سال عمر دارد. او از آرامش فروشگاه عتیقهفروشی استفاده میکند تا ماجراهای زندگیاش را روایت کند. او در این داستان برای ما از سفرهای دریاییاش، از شکار نهنگ، غرقشدن و نجاتیافتن، برخورد با قبایل وحشی، سفر به هند و اروپا، از خانوادهها و فرهنگهای گوناگون و از خردسالان و بزرگسالان و سالخردگان حرف میزند.
کشتی سیراف
معرفی کتاب
این داستان درباره کشتیای به نام «سیراف» است و مرد ناشناسی که هر چه میگوید به حقیقت میپیوندد. کشتی به طرف شعلههای آتش کشیده میشود. ملوانان به ناخدا خبر میدهند که دیگر نمیتوانند کشتی را مهار کنند و از او میخواهند کشتی را غرق کند؛ چراکه غرق شدن در آب را به سوختن در آتش ترجیح میدهند. حرفهای ناخدا و امید دادن او بینتیجه است. ناخدا نمیداند چه کند. ناگهان مرد ناشناس جلو میآید و میگوید مطمئن باشید که هیچ اتفاقی برای کشتی نمیافتد! در ادامه داستان، همانطور که مرد ناشناس گفته بود، کشتی و ساکنانش جان سالم به در میبرند؛ اما چطور؟ این مرد ناشناس کیست؟
یک قورتش بده غول پیکر!
معرفی کتاب
برای دختری مثل «قورتشبده»، قورت ندادن آدمهای بد از همهچیز سختتر است. پسرها به طرف گربهای سنگ میاندازند. گربه خودش را از درخت بالا میکشد؛ اما پسرها آنقدر سنگ میاندازند تا لیز میخورد و پایین میافتد. قورتشبده دل خوشی از گربهها ندارد؛ اما اذیت کردن کسی که از تو خیلی کوچکتر است، کار خیلی بدی است. قورتشبده انگشتش را در دهانش میگذارد و خودش را باد میکند و بزرگ و بزرگتر میشود تا پسرها را بترساند. پسرها فریاد میزنند: «هیولا! هیولا!» و فرار میکنند. قورتشبده هاج و واج است. او واقعاً باد شده است؟ چطور ممکن است؟
خورشید را برایم قورت میدهی؟
معرفی کتاب
«قورتشبده» دختری هشتساله است. او میتواند هرچیزی را قورت بدهد، هرچقدر که بزرگ یا دور باشد. اول آن چیز را قورت میدهد، بعد آن را روی کاغذ بالا میآورد و آن چیز عکسبرگردان میشود. قورتش بده عکسبرگردان همه چیزهایی را که قورت داده است، نگه میدارد. اولین چیزی که او قورت میدهد، گربهای است که میخواهد پرندهها را بخورد، بعد با چیزهای دیگر امتحان میکند و ... . حالا دختری از او میخواهد خورشید را قورت بدهد. آیا قورتشبده میتواند این کار را بکند؟ چه بلایی سرِ شهر و سرِ خورشید میآید؟