مورچههای ندانمکار
معرفی کتاب
در آخرین روزهای تابستان، مورچهها به سختی کار میکنند تا غذای کافی برای زمستان طولانی جمع کنند. یکی از مورچهها روی بوته خیار، شتههایی سبزرنگ میبیند که شیره برگها را میخورند. از زیر شکم شتهها، شیرهای شیرین و خوشمزه میچکد. مورچه و دوستانش تصمیم میگیرند شتهها را به لانه ببرند و از شیره شتهها تغذیه کنند. آیا این کار امکانپذیر است؟ آیا مورچهها دیگر احتیاجی به کار کردن ندارند؟
قلقلجان و دنباله جادویی
معرفی کتاب
«قلقل» جان، موشی بازیگوش و شکمو است. او آرزو دارد هرجا میخواهد برود و هرچه میخواهد بخورد؛ اما دست هیچ گربهای به او نرسد و از هیچکس کتک نخورد. او به دیدن موش کور، جادوگر موشها، میرود و چاره کار را از او میپرسد. موش کور با پوست گردو، پر کلاغ و یک تکه نخ، دنبالهای درست میکند و به دُم قلقلجان میبندد و تأکید میکند که نباید تمشک بخورد وگرنه جادو باطل میشود؛ اما قلقلجان عاشق تمشک است.
هندونه قلقلهزن
معرفی کتاب
مادربزرگ خیلی کوچولو و لاغر است. روزی او به مهمانی دخترش دعوت میشود. مادربزرگ در خانهاش را قفل میکند و راه میافتد؛ اما در راه گرگ بزرگی را میبیند که میخواهد او را بخورد. مادربزرگ برای گرگ توضیح میدهد که خیلی لاغر است و اگر او اجازه بدهد، به خانه دخترش برود و خوب بخورد و چاق شود و موقع برگشت، گرگ او را بخورد. آیا گرگ گول میخورد و حرف مادربزرگ را قبول میکند؟
زاک خیرخواه
معرفی کتاب
«هانا» خواهر «زاک»، تصمیم گرفته است در طول روز، چند کار خوب انجام بدهد. زاک هم دوست دارد مانند هانا این کار را انجام دهد؛ اما هر بار مشکلی به وجود میآید. زاک برای شروع، بشقابی شیرینی برای دوستش، «احمد» میبرد؛ اما آنقدر سریع راه میرود که تعادلش را از دست میدهد... و شیرینیها روی زمین پخش میشوند. زاک خیلی ناراحت است؛ ولی مادرش او را با بیان یک حقیقت دینی، خوشحال میکند.
مردی که بطریهای اقیانوس را باز میکرد
معرفی کتاب
شغل بطریبازکن اقیانوس، بینهایت مهم است. او هر بار که یک بطری پیدا میکند، باید آن را باز کند و با دست خودش پیغام آن را به صاحبش برساند. او عاشق شغلش است؛ با این حال، همیشه آرزو میکند ای کاش روزی نامهای برای خودش بیاید تا اینکه روزی بطریای پیدا میکند که هیچ اسمی ندارد. او سعی میکند پرده از این راز بردارد و سرانجام چیزی پیدا میکند که همیشه آرزویش را داشت.
واقعا دارم از دست میروم!
معرفی کتاب
قهرمان کوچولوی این داستان، حرفهایی میشنود که حسابی میترسد. مادربزرگ میگوید جلوی زبانت را بگیر و قهرمان کوچولو فکر میکند؛ یعنی زبانم ممکن است از دهانم بیرون بیافتد؟ و با نگرانی زبانش را محکم میبندد. پدرش کمک لازم دارد و به او میگوید دستی برسان و قهرمان کوچولو فکر میکند؛ یعنی باید یک دستم را به پدر بدهم؟ و برای محکمکاری از یک دستکش و کلی چسب استفاده میکند. خانم معلم میگوید قبل از ورزش باید دست و پایتان را خوب بکشید تا بدنتان گرم شود؛ اما قهرمان ما نمیخواهد دست و پایش از این بلندتر شود، پس آنها را با چوب میبندد و در اتاقش پنهان میشود تا اینکه پدر و مادر به دادش میرسند. آنها برای تمام این حرفها توضیحات خوبی دارند.
خواندن این کتاب ممنوع!
معرفی کتاب
این کتاب دربردارنده ۱۰ داستان کوتاه است. «اِلی سربهزیر»، «آمپول شکلاتی»، «اضافهبار ممنوع» و «چه کسی از تمساح میترسد؟»، نام برخی از این داستانهاست. داستان «خواندن این کتاب ممنوع» درباره کودکی است که خیلی چیزها برایش ممنوع شده است. بستنی خوردن، روی بلندی راه رفتن، بعد از ساعت ۱۰ شب بیدار ماندن، خواندن این کتاب در مدرسه و... ؛ اما چرا همه این چیزها ممنوع است؟
آدمک کاهی
معرفی کتاب
مدتهاست که آدمک کاهی وسط مزرعه ایستاده است و هیچ کلاغی جرئت نمیکند به مزرعه نزدیک شود. روزی باد به آدمک میگوید از اینکه اینجا تنها ایستادهای خسته نیستی؟ آدمک جواب میدهد که برای نگهداری از مزرعه مجبور است این کار را بکند. باد به او میگوید میتواند او را به سرزمینی زیبا و رنگارنگ ببرد تا از آن آفتاب داغ و کلاغها راحت شود؛ اما آدمک نگران مزرعه است.
دختری که بالا میرفت
معرفی کتاب
کتاب حاضر داستان دختری به نام «آنا» را روایت میکند که دوست دارد از همهچیز بالا برود. او از یخچال و کمد لباسش بالا میرود؛ ولی به زمین میافتد. پدر و مادرش به او میگویند که نباید از چیزی بالا برود. آنا تصمیم میگیرد جای مناسبی برای بالا رفتن پیدا کند. بنابراین، از درخت بالا میرود. آنا بار اول به زمین میخورد؛ اما دوباره امتحان میکند و اینبار تا نوک درخت بالا میرود. پدر و مادر آنا سعی میکنند او را پایین بیاورند؛ ولی هر دو به زمین میافتند.
قرمزی
معرفی کتاب
کتاب حاضر از مجموعه کتابهای «قصههای کوچولوموچولو» است و هشت داستان کوتاه دارد. «توپ پرتغالی»، «قابلمه خوشحال»، «سیب مهربان»، «شاه قوقولی» و «قرمزی» نام بعضی از این داستانهاست. داستان «قرمزی» درباره رنگ قرمز است. او دور سفره هفتسین میچرخد و فکر میکند که کجا باید باشد؟ روبان دور سبزه باشد یا ماهی داخل تُنگ؛ اما در همین وقت، تخممرغی وارد سفره میشود و دنبال رنگ قرمز میگردد. قرمزی هم سرتاپای تخممرغ را قرمز میکند.