Skip to main content

صداهای هم‌آهنگ، حیوان‌های رنگارنگ

معرفی کتاب
در کتاب حاضر، کودک با روش آموزش تلفیقی و غیرمستقیم، آوای شنیداری ۲۴ حرف الفبا (صامت‌ها) را از طریق دیدن اَشکال، تلفظ کلمات و درنهایت، دقت و تأکید بر آوای آغاز کلمه می‎آموزد. شایان ذکر است که کودک در این مراحل به شکل نوشتاری حروف نیاز ندارد و نباید هم به آن‌ها توجه کند. با این روش، کودک به هیچ‎عنوان خواندن و نوشتن اصطلاحی را تجربه نمی‏‌کند و مقدمات خواندن و نوشتن را که همان آشنایی با صامت‌ها و مصوت‌هاست، می‎آموزد. همچنین از طریق دانسته‌هایش که نام اشکال است، متوجه تلفظ صحیح آواها (که پیش‌نیاز اصلی خواندن و نوشتن است) می‎شود.

آقای تاد در روز شوخی اول آوریل

معرفی کتاب
از نظر «جودی» آقای «تاد» بهترین معلم دنیاست. او سر کلاس از بچه‎ها درباره ماه آوریل و روزهای خاص آن می‎پرسد و جالب است که در این ماه، روزی هست به نام روز «فلان و فلان و فلان!» اما یک روز مخصوص دیگر هم هست و آن روز اول آوریل یا همان سیزده به در ماست، روز شوخی‎های سرکاری! جودی آرام و قرار ندارد؛ چون می‎خواهد روز اول آوریل، با آقای تاد شوخی کند. جودی یک دلیل دیگر هم برای دوست داشتن این روز دارد؛ روز تولدش است! جودی نگران است که مبادا همه غرق کارهای بامزه این روز شوند و تولد او را فراموش کنند!

به خاطر دوستی

معرفی کتاب
سنجاب کوچولو حوصله‌اش سر رفته است و دلش یک دوست می‎خواهد. خارپشت کوچولو از پشت بوته‌ها بیرون می‌آید و به او سلام می‎کند. سنجاب می‎خواهد با خارپشت دوست شود؛ اما خارپشت معنی دوستی را نمی‎داند... . آن‌ها به طرف جنگل می‌روند، در راه سنجاب تمشک می‌بیند و با کمک خارپشت آن‌ها را می‎چیند؛ اما بیشتر تمشک‌ها را برای خودش برمی‌دارد. خارپشت که تمشک دوست ندارد، همان مقدار کم را هم به سنجاب برمی‌‏گرداند و می‎گوید فقط به خاطر دوستی این کار را انجام داده است. در ادامه راه، هربار خارپشت دوستی‌اش را ثابت می‎کند و سرانجام... .

خواب روباه: هفت قصه برای کودکان

معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه سه‌جلدی «قصه‌های خوب ما»، حاوی هفت داستان از متون کهن است. «گرگ و چوپان»، «الاغ و بار نمک»، «شاه و پرنده» و «خواب روباه»، نام بعضی از این داستان‌هاست. در داستان «خواب روباه»، خربزه‎فروشی، بچه روباهی پیدا می‎کند و او را به خانه می‎برد. مرد از روباه به خوبی مراقبت می‌کند و روباه به خانه دل می‎بندد و خوشحال است که سرپناهی پیدا کرده است. روزی خربزه‌فروش، روباه را کنار بساطش می‎گذارد و سفارش می‎کند که مراقب خربزه‌ها و پول‌هایش باشد و خودش به دنبال کاری می‎رود. دزدی نزدیک می‌شود؛ ولی از روباه می‎ترسد. دزد گوشه‌ای می‌نشیند و شروع می‎کند به خمیازه کشیدن و... .

پولیچو ترسناکه

معرفی کتاب
«پولیچو» نام پلی چوبی است که دو طرف رودخانه را به هم وصل می‌کند. هروقت کسی از روی او رد می‌شود، پولیچو چوب‌هایش را بالا و پایین می‌کند و صدا درمی‌آورد و او را می‌ترساند تا اینکه روزی هرچه پولیچو صبر می‌کند، هیچ‌کس از رویش رد نمی‌شود. سرانجام سر و کله حلزون پیدا می‌شود و با شجاعت از روی پل می‌رود. او خرچنگ را آورده تا پیچ و میخ‌های پولیچو را محکم کند.

سنگریزه‌های بدون اسم

معرفی کتاب
خانم سنگ‌، سنگریزه‌هایش را کنار رودخانه می‌برد تا بازی کنند و خودش مشغول کتاب خواندن می‌شود. بچه‌ها تکه چوبی را روی آب می‌بینند که در حال شنا کردن است. سنگریزه‌ها از مادرشان می‌خواهد تا اجازه دهد آن‌ها هم شنا کنند. خانم سنگ سعی می‌کند برای بچه‌هایش توضیح دهد که آن‌ها هرگز نمی‌توانند شنا کنند؛ چون به محض ورود به آب غرق می‌شوند؛ اما سنگریزه‌ها متوجه نمی‌شوند و مدام اصرار می‌کنند. سرانجام... .

من می‌بینم

معرفی کتاب
«شانه‌به‌سرِ» جهانگرد به درخت بزرگی می‌رسد که جغدها در آن زندگی می‌کنند. شب در راه است و شانه‌به‌سر تصمیم می‌گیرد آنجا بماند؛ اما صبح روز بعد، جغدها مانع پرواز او می‌شوند. آن‌ها فکر می‌کنند هیچ‌کس در روز نمی‌بیند، پس چطور او می‌خواهد پرواز کند؟ شانه‌به‌سر برای جغدها توضیح می‌دهد که همه کارها در روز انجام می‌شود؛ اما آن‌ها نمی‌پذیرند و تصمیم می‌گیرند او را کور کنند! چه اتفاقی برای شانه‌به‌سر می‌افتد؟

غول سر دماغ

معرفی کتاب
«سردماغ»، غولی که سرش دماغش است، هر شب زیر درخت می‌خوابد؛ ولی خوابش نمی‌بَرد. یک شب تصمیم می‌گیرد ستاره‌ها را بگیرد و در کوزه بریزد. او شروع به بالا و پایین پریدن می‌کند و ستاره‌ها که فکر می‌کنند او می‌خواهد با آن‌ها بازی کند، کمی پایین می‌آیند و... . سردماغ هر شب تعدادی از ستاره‌ها را می‌گیرد تا اینکه آسمان خالی از ستاره می‌شود. «سردماغ» نمی‌تواند آخرین ستاره را بگیرد و... .

لباس عروس

معرفی کتاب
چشم‌های پیرمرد خیاط دیگر درست نمی‌بیند و او نگران است که مبادا چشم‌هایش را از دست بدهد. خیاط از خدا می‌خواهد که این روزی حلال را از او نگیرد. شبی کسی یا چیزی نورانی به کلبه پیرمرد می‌رود و از او می‌خواهد که برایش لباس عروسی بدوزد. پیرمرد غرغر می‌کند که وقت ندارد و دستش پُر است و... ؛ اما آن چیز نورانی اصرار می‌کند و سرانجام خیاط قبول می‌کند که لباس عروسی او را بدوزد؛ اما آیا پیرمرد خیاط از عهده این کار برمی‌آید؟

پسری که با یوزپلنگ حرف زد

معرفی کتاب
یوزپلنگ کوچولو از تپه پایین می‌آید و به روستا نزدیک می‌شود، آنجا خبری نیست! پدر و مادرش بی‌خود از آدم‌ها می‌ترسند؛ اما ناگهان صدای سگ‌ها بلند می‌شود و چند نفر با چوب دنبالش می‌کنند. در همین موقع «کیان» که در خانه پدربزرگش در روستاست، ناراحت است؛ چراکه او برای دیدن یوزپلنگ به آنجا آمده است؛ ولی حتی یک یوزپلنگ هم ندیده است. او از خانه بیرون می‌رود تا آسمان را تماشا کند که ناگهان... .