Skip to main content

آن‌جا که ماه خانه دارد

معرفی کتاب
این داستان درباره یک خواهر و دو برادر است. آن‌ها پدر و مادرشان را مدتی پیش از دست داده بودند و با مادربزرگشان در انگلستان زندگی می‌کردند. حالا مادربزرگ نیز از دست رفته بود و آن‌ها تنها و بی‌سرپناه شده‌ بودند. آن زمان، حدود سال 1940 بود. جهان در اوج جنگ جهانی دوم و درگیر قحطی، مرگ و مشکلات بود. در این شرایط بهم‌ریخته و ترسناک، سرنوشت سه کودک 9-11 و 12 چه می‌شود؟ آن‌ها می‌توانند برای خودشان جایی مناسب زندگی پیدا کنند و مجبور به جدانشدن از همدیگر نشوند و همچنان یک خانواده باقی بمانند؟ این قصه سرنوشت عجیب این سه نفر را بازگو می‌کند.

سینما، سوگل و مادربزرگ

معرفی کتاب
سوگل که تابستانها پیش مادربزرگش در تهران زندگی می کند، به بازیگری علاقه زیادی دارد. طی یک اتفاق می تواند در یک فیلم بازی کند که البته زمان فیلمبرداری وسط سال تحصیلی است. این کار باعث افت تحصیلی سوگل می شود و او را به این فکر می اندازد که نقشش در فیلم را در جهان واقعی بازی کند ....

تنگه‌ سیاه‌گرگ

معرفی کتاب
«پدرام» و «پیام» دو برادر هستند که پدرشان پس از گرفتن کارنامه تحصیلی و دیدن نمره‌های پایین‌شان تصمیم می‌گیرد آن‌ها را به خانه خاله «منیر»‌شان بفرستد، یک روز پدرام و پیام به همراه «حسین آقا» به بیرون از باغ خاله منیر می‌روند و مجبور می‌شوند با اتفاقی که برای حسین آقا شوهرِ خاله منیر رخ می‌دهد شبی را در تنگه‌ای به‌نام «تنگه سیاه‌گرگ»، صبح کنند. وقتی افسانه‌ها رنگ حقیقت به خود می‌گیرند دیگر جرئت و جسارت به تنهایی برای رویارویی با آن‌ها کافی نیست، با وجود این آیا اندوخته‌ها و تجربیات پدرام و پیام آن‌ها را از این مهلکه نجات می‌دهد؟

عمونوروز و چهل‌دزد

معرفی کتاب
کتاب عمو نوروز و چهل دزد داستان ظفر دزد است که از آمدن عید خوشحال نیست. همه برای آمدن نوروز خوشحال هستند جز ظفر، او نه کار دارد نه خانه نه پول. در همین زمان چشمش به پیرزنی می‌افتد که قالیچه می‌تکاند، او شنیده است که ننه سرما و عمو نوروز نباید هم را ببینند تا بهار بیاید، او فکری به سرش می‌زند، تصمیم می‌گیرد ننه را بدزدد...

می‌شوم اندازه یک نقطه

معرفی کتاب
داستان پسر بچه ای است که به علت بیکاری پدر، فرزند دوم خانواده به مادربزرگ داده شده و این پسر هم به سختی کار می کند. مادر باردار شده و قصد سقط جنین دارد ولی همان موقع اتفاقی برای بچه‌ی کوچک در منزل می افتد و تا حد مرگ می رود. مادر متنبه و پشیمان شده، . پدر و پسر کارهای جدید و بهتری پیدا می کنند.

تنی

معرفی کتاب
این کتاب، رمانی در ژانر اجتماعی است که تلاش می‌کند تصویری ملموس از زندگانی یک خانواده روحانی و زیستِ طلبگی، ارائه کند. داستان از زبان پسری 17ساله روایت می‌شود؛ پسری که در جامعه مذهبی، اولین سال‌های جوانی خود را می‌گذراند و در یافتن رشته و راه زندگی دچار تردید و ابهام است. گم شدن «عطا»، برادر او، در بازیافتن راهی که گم کرده، اثرگذار می‌شودو....

آدم‌های خانه عنقا

معرفی کتاب
این کتاب مجموعه‌ای از 10 داستان با نویسندگان گوناگون درباره موضوعات اجتماعی و سبک زندگی ایرانی‌اسلامی با محوریت خانواده است. در این داستان‌ها به حوادث تاریخی همچون جنگ تحمیلی و فاجعه منا اشاره شده است. هدف داستان‌ها این است که مخاطب را با اهمیت نهاد خانواده آشنا کند و لزوم تلاش‌کردن برای حفظ ارتباط خوب بین اعضا را به او نشان دهد.

خواهر بزرگ، خواهر کوچک

معرفی کتاب
خواهر بزرگ همه‌جا و همه‌وقت کنار خواهر کوچکش بود و در همۀ کارها به او کمک می‌کرد. خواهر بزرگ مراقب همه‌چیز بود و اجازه نمی‌داد خواهر کوچکش هیچ کاری را تنهایی انجام دهد؛ اما خواهر کوچک هم کارهایی بلد بود که دلش می‌خواست به تنهایی انجام دهد، بااین‌حال همیشه حرف‌های خواهر بزرگ را گوش می‌داد تا اینکه حسابی از دست خواهرش خسته شد و دیگر حوصله امر و نهی او را نداشت. برای همین یک روز... .

شازده کدو

معرفی کتاب
«ممل» در روستای «براسان» با خانواده‌اش زندگی می‌کرد. او با شوق‌ و‌ ذوق روی زمین کوچکی که پدرش به او عیدی داده بود، مشغول کار شد. وقتی جالیز آمادۀ‌ کاشت شد، آن را به سختی آبیاری کرد و تخم‌های خیس‌خوردۀ کدو، ‌ خربزه و هندوانه را کاشت. بعد هم به تقلید از پدرش، با لباس‌های کهنه، مترسک کوچکی برای جالیزش درست کرد. در کنار کار زیاد روی جالیز، نمرۀ درس‌های ممل چندان تعریفی نداشت؛ ولی همه امیدش به جالیز و محصول آن بود تا نشان دهد که پسر تنبل و بی‌هنری نیست. او هم نگران بادهای گرم بود، هم دغدغۀ نمرۀ درس‌هایش را داشت. سرانجام... .

خوش‌مزه‌ترین کلوچه

معرفی کتاب
خروس آواز خواند و پسرک بیدار شد. از پنجره بیرون را نگاه کرد و به خودش گفت: «چقدر دوست دارم برای صبحانه یک کلوچۀ بزرگ بخورم!» او سراغ مادرش رفت و از او کلوچه خواست. مادر برای درست کردن کلوچه احتیاج به آرد و شیر و تخم‌مرغ داشت. او از پسرش ‌خواست به گندمزار برود، مقداری گندم درو کند، آن را به آسیاب ببرد و آرد بگیرد. پسرک... .