شما یک دماغ زرد ندیدید؟
معرفی کتاب
این داستان درباره مرد بسیار تنبلی است که از صبح تا شب، فقط میخورد و میخوابد تا اینکه روزی چشمهایش از جایشان بیرون میآیند و تصمیم میگیرند با هم بروند و دنیا را ببینند! گوشها هم از جای خودشان کنده میشوند و با هم میروند تا صداهای قشنگ دنیا را بشنوند! دست و پاها هم. چند ساعت بعد، پشهای لُپ او را نیش میزند؛ ولی او چشم ندارد تا ببیند و دست که پشه را بزند. او میخواهد از جایش بلند شود؛ اما پا ندارد. مرد تنبل خیلی پشیمان است و میخواهد به دنبال چشمهایش برود؛ اما بدون پا چطور میتواند این کار را انجام دهد؟
سنگ قرمز کوچولو
معرفی کتاب
یک روز خالهسوسکه، سنگ کوچکی پیدا میکند که مثل انار قرمز است! او سنگ را نزد خیاطباشی میبرد تا آن را به پیراهنش بدوزد؛ اما خیاطباشی نمیتواند این کار را بکند؛ چون سنگ سوراخ ندارد. خالهسوسکه سنگ را نزد کفاش میبرد؛ اما کفاش هم نمیتواند سنگ را به کفش بچسباند؛ چون سنگ باید دوتا باشد تا اینکه زرگرباشی از سنگ قرمز، یک انگشتر زیبا برای خالهسوسکه درست میکند.
ماهپیشونی
معرفی کتاب
مادرِ دختر کوچولو سالها پیش از دنیا رفته بود و پدرش با زنی ازدواج کرده بود که دختری به سن دخترک داشت. دخترها به هم قول دادند که خواهرهای خوبی برای هم باشند. روزی که دوخواهر گوسفندها را به صحرا برده و مشغول پشمریسی بودند، تندبادی وزید و دوک پشمریسی را به چاه انداخت. دو خواهر داخل چاه رفتند تا دوک را بیاورند؛ اما... .
داستان های ترمه و تپل 3 : خواهر کوچولو
معرفی کتاب
«ترمه» و «تپل» یک خواهر کوچولو به نام «تیتی» دارند. روزی پدر و مادر به خرید میروند و تیتی را به بچهها میسپارند و سفارش میکنند که مراقبش باشند. ترمه و تپل به اتاقشان میروند و مشغول بازی رایانهای میشوند و تیتی را فراموش میکنند و هنگامی سراغ بچه میروند که او سرجایش نیست! آنها با ناراحتی همهجا را میگردند تا اینکه او را پشت مبل پیدا میکنند. تیتی خودش را خیس کرده است و... . سرانجام آنها تصمیم میگیرند خواهر کوچولویشان را تمیز کنند؛ اما... .
داستان قلقلک
معرفی کتاب
این داستان شامل سه قسمت است. در قسمت اول، وقت به دنیا آمدن بچه است و آقا قلقلی دکتر «گردک» را خبر میکند و... . حالا خانم قلقلی و آقا قلقلی یک بچه کوچولو دارند که نه سفید سفید است، مثل مادرش و نه قرمز قرمز، مثل پدرش. او سفید و قرمز است و سالم و سرحال. دکتر گردک سفارش میکند که مراقب بچه باشند و تا یاد نگرفته است قِل بخورد، در سرازیری قِلش ندهند؛ چون ممکن است سرش به جایی بخورد و... . «قِل خوردن قلقلک» و « جشن قِل زدن»، نام دو قسمت بعدی داستان است.
لونای کلمه جمعکن
معرفی کتاب
«لونا»عاشق جمع کردن کلمههاست، کلمههای بامزه، کلمههای زیبا، کلمههای مهربانی که روح را در آغوش میگیرند و... . یک روز لونا متوجه میشود که تمام کلمههایش ناپدید شدهاند! او از پرندهها، ابرها و ... سراغ کلمهها را میگیرد و همه آنها یکصدا میگویند: «مردم تمام کلمههای زیبا را فراموش کردهاند و دیگر کلمهها برایشان مهم نیست؛ چون سرشان خیلی شلوغ است!» لونا راهی سفر میشود و هرجا خشم و نفرت وجود دارد، کلمههای عشق و دوستی را در قلب مردم میکارد، هرجا... تا جایی که تمام کلمههایش تمام میشوند؛ اما باز هم خوشحال است. اگر قرار است داشتههایمان را با دیگران قسمت نکنیم، جمع کردن آنها چه فایدهای دارد؟
قایق چارلی
معرفی کتاب
«لالا» گنجشکه، «اولیور» فیله و «چارلی» خرگوشه میخواهند ماهی بگیرند؛ اما چارلی فقط یک تکه چوب میگیرد. بعد هرکدام از آنها قایق کوچکی میسازند و قایقها با هم مسابقه میدهند و قایق چارلی آخر میشود! چارلی غمگین است و فکر میکند نه میتواند ماهی بگیرد نه قایق بسازد. اولیور پیشنهاد میکند قایق بزرگی بسازند تا چارلی هم قایق ساخته باشد هم ماهی بگیرد... . حالا چارلی اولین ماهیاش را میگیرد.
الفی: لاکپشتی که غیبش زد!
معرفی کتاب
این داستان درباره دختربچهای به نام «نیا» است. روزی که نیا ششساله میشود، لاکپشتی میخرد که او هم ششسالش است. نیا اسم لاکپشت را «اَلفی» میگذارد. نیا لاکپشتش را خیلی دوست دارد و برایش همه کار میکند؛ اما اَلفی هیچ توجهی به او ندارد. سرانجام دقیقاً در روز هفتسالگی نیا، اَلفی ناپدید میشود! ادامه داستان از زبان لاکپشت بیان میشود. او میخواهد برای جشن تولد نیا هدیهای پیدا کند و... .
لبخند بزن مموشی
معرفی کتاب
«مموشی» با لبخند به مادرش سلام میکند و مادر هم با لبخند جوابش را میدهد. مموشی به خورشیدخانم سلام میکند و خورشید هم با مهربانی لبخند میزند و پاسخ میدهد. مموشی به درخت پیر هم سلام میکند. او حتی به گل، سبزه، مورچه، حلزون و پروانه هم سلام میکند و همه آنها با لبخند پاسخ او را میدهند. وقتی مموشی به خانه بازمیگردد، برای مادرش تعریف میکند که همه با او مهربان بودهاند. مادر میگوید علتش این است که او هم با مهربانی با همه رفتار کرده است.
اول نقاشی
معرفی کتاب
«مموشی» و «خارپشت» در حال کشیدن نقاشی هستند که خرگوشک آنها را صدا میکند تا با هم بازی کنند. خارپشت تا صدای خرگوش را میشنود، نقاشی را رها میکند و میرود؛ اما مموشی میخواهد اول نقاشیاش را تمام کند. اردککوچولو هم مموشی را صدا میکند تا با هم بازی کنند؛ اما مموشی عذرخواهی میکند و میگوید در حال کشیدن نقاشی است. حالا بازی تمام شده است و خارپشت نقاشی مموشی را میبیند که بسیار زیبا شده است. چقدر خوب است که اول یک کار را تمام کنیم، بعد به سراغ کار دیگری برویم.