Skip to main content

مموشی نازنازی، می‌ره به مسواک‌بازی

معرفی کتاب
دندان‌های «ببری» خراب شده است و «مموشی» نمی‎خواهد دندان‌هایش مثل او شود. مادر می‎گوید اگر هر روز مسواک بزند، دندان‌هایش سالم می‌ماند؛ اما مموشی بلد نیست مسواک بزند. مادر به او یاد می‎دهد چطور این کار را بکند. مادر یک لیوان را آب می‎کند و خمیردندان را روی مسواک می‎مالد. او اول دهانش را با آب می‎شوید، بعد مسواک را روی دندان‌هایش می‎مالد. از بالا به پایین، از پایین به بالا و حتی پشت دندان‌ها. حالا نوبت مموشی است که این کار را انجام دهد.

آی کلاه مموشی، پر در آوردی؟ کوشی؟

معرفی کتاب
«مموشی» با کلاه آبی‌‌اش به خانه دوستانش می‌رود تا با هم بازی کنند؛ اما وقتی وارد خانه می‎شود، کلاه را به زمین می‎اندازد و هربار دوستانش کلاه را برمی‎دارند و روی جالباسی می‎گذارند. به مموشی خیلی خوش می‎گذرد و درنهایت وقتی به خانه باز می‎گردد یاد گرفته است که جای کلاه روی جالباسی است نه روی زمین!

شکم مموشی یخچال شده

معرفی کتاب
«مموشی» موش کوچولویی است که یخچالشان را خیلی دوست دارد؛ چون پر از بستنی و نوشیدنی‌های خنک و خوشمزه است. وقتی مموشی بیرون از خانه بازی می‎کند، گرمش می‎شود و عرق می‎کند. او به سراغ یخچال می‎رود و تمام چیزهای خنک را پشت سر هم می‎خورد و... . حالا مموشی دل‌درد گرفته است و گریه می‎کند. مادر او را به دکتر می‎برد و می‎گوید نباید این همه خوراکی خنک را با هم بخورد!

راز سمور آبی

معرفی کتاب
خرگوش و لاک‌پشت و سنجاقک، کنار رودخانه بازی می‎کنند که می‎بینند یک نفر، وسط رودخانه، سمور آبی را با علف‌ها بسته است. آن‎ها با عجله به کمک او می‎روند. سنجاقک بال‌هایش را به صورت سمور می‌زند، چشم‌های سمور بسته است؛ اما سبیل‌هایش تکان می‌خورد. خرگوش برای باز کردن علف‌ها، پشت لاک‌پشت سوار می‌شود؛ اما در آب می‎افتد و لاک‌پشت او رانجات می‌دهد. در همین موقع، سمور بیدار می‌شود و از رودخانه بیرون می‎آید. او تازه متوجه ماجرا شده است و رازش را برای دوستانش فاش می‎کند.

پیشته و چخه

معرفی کتاب
«پیشته» و «چخه» با هم دوست هستند. پیشته گربه‎ها را می‌ترساند و چخه سگ‌ها را. روزی پیشته سرما می‎خورد و از دوستش، چخه، می‌خواهد به جای او گربه‌ها را بترساند. چخه اول سراغ سگ‌ها می‎رود و آن‌ها پا به فرار می‎گذارند؛ اما گربه‌ها از او نمی‎ترسند. گربه‌ها که نمی‎دانند چرا خبری از پیشته نیست، به خانه آن‌ها می‎روند و پیشته را می‎بینند که مریض و بی‎حال در رختخواب افتاده است. گربه‌ها دلشان برای او می‎سوزد و تصمیم می‎گیرند آن شب همان‌جا بمانند و برای پیشته آواز بخوانند. صبح روز بعد... .

قالیچه پرنده

معرفی کتاب
قالیچه پرنده مهربان، هرکسی را به مقصد می‎رساند، بالای کوه، آن طرف دریا یا لابه‌لای درخت‌ها. وقتی قالیچه خسته می‎شود، روی دست باد یا در چمنزار می‎خوابد. قالیچه با پری‌دریایی دوست است و گاهی برای دیدن او به کنار دریا می‎رود. روزی هنگامی‌که قالیچه در حال استراحت است، غول بزرگی روی او می‎پرد و می‌خواهد نزد پری‌دریایی برود! قالیچه به پرواز درمی‎آید؛ ولی بعد از مدتی، خسته می‎شود؛ اما غول اجازه استراحت به او نمی‎دهد. آن‌ها سرانجام به دریا می‎رسند. غول چراغش را می‎خواهد؛ چون فکر می‎کند ممکن است کسی آن را پیدا کند و دوباره مالک غول شود؛ اما... .

خرس سیاه و سفید و خرس سفید و سیاه

معرفی کتاب
دو خرس سفید و سیاه و سیاه و سفید در دو کوه زندگی می‎کنند. وسط این دو کوه رودخانه پرآبی است و دامنه یک کوه پر از گل‎های زرد است و دامنه کوه دیگر پر از گل‌های سرخ. خرس‌ها همیشه با هم دعوا دارند؛ چون هر دو عسل را بسیار دوست دارند و سرِ کندوها به هم می‎پرند! روزی خرس سفید و سیاه به دور از چشم خرس سیاه و سفید، به سراغ کندو‌ها می‎رود و فکر می‎کند حالا هر قدر دلش بخواهد، می‎تواند عسل بخورد؛ اما او دوست دارد با خرس سیاه و سفید دوست شود و با هم عسل بخورند و در یک لانه زندگی کنند؛ .... دعوا همچنان ادامه دارد؛ البته نه به خاطر عسل، بلکه به خاطر....

لاکو لاک ندارد

معرفی کتاب
«لاکو» لاک‌پشته می‎خواهد به «مومو» میمونه شنا یاد بدهد. «خرسو» خرسه که شنیده آدم‌ها کنار رودخانه هستند، به آن‌ها می‎گوید که مراقب باشند؛ اما آدم‌ها به طرف آن‌ها شلیک می‎کنند و لاکِ لاکو می‎شکند. خرسو صدا را می‎شنود و به کمک آن‌ها می‎رود. مومو و خرسو لاکو را به خانه می‎برند و چند روز بعد، حال لاکو بهتر می‎شود؛ اما لاکو غمگین است. خرسو و مومو سعی می‎کنند لاک دیگری برای او پیدا کنند تا اینکه یکی از آدم‌ها، کلاهش را به آن‌ها می‎دهد. این کلاه نمی‎تواند بهترین لاک باشد؛ اما لاکو بهترین دوستان را دارد.

یک دانه گردو

معرفی کتاب
سوسک و جیرجیرک و مورچه، گردویی را می‎بینند که روی زمین افتاده است. هرکدام از آن‌ها می‎خواهند گردو را برای خودشان بردارند و از هر طرف گردو را می‎کشند. سنگ فکر می‎کند آن‌ها بازی می‎کنند و می‎خواهد او را هم بازی دهند. به محض اینکه سنگ وارد بازی می‎شود، گردو می‎شکند و مغز آن چند تکه می‎شود. یک تکه را جیرجیرک، یک تکه را سوسک و یک تکه را مورچه برمی‎دارد. یک تکه هم سهم کرم کوچکی می‎شود که از آن بیرون می‎آید!

دنیا پر از مورچه شده!

معرفی کتاب
بچه‌فیلی به نام «فیلفیلی» زیر درخت خوابیده است. وقتی بیدار می‎شود، می‎بیند همه‌جا پر از مورچه است. او فریاد می‎زند، فرار کنید! فرار کنید! دنیا پر از مورچه شده است! او برای دوستانش، «می‌مون»، «پنگالو» و «کربگدن»، ماجرا را تعریف می‎کند و از آن‎ها می‎خواهد که با هم فرار کنند؛ اما آن‌ها می‎گویند که فیلفیلی خواب دیده است و خبری از مورچه نیست و او را تنها می‎گذارند. حالا فیلفیلی غمگین و تنهاست. ناگهان مورچه‌ای از گوشه چشم فیلفیلی می‎گوید، دنیا پر از مورچه نشده... .