Skip to main content

گله‌دار ناقلا

معرفی کتاب
مرد گله‌داری گوسفندانش را به چوپانی می‎سپارد که درستکار و باخداست. چوپان گوسفندان را به چرا می‌برد و برایشان نی‎ می‌زند و به خوبی از آن‌ها مراقبت می‌کند و هنگام غروب آن‌ها را به آغل برمی‎گرداند و شیرشان را می‎دوشد و برای صاحب گله می‎برد. صاحب گله مقدار زیادی آب را با شیرها مخلوط می‎کند و از چوپان می‏‌خواهد تا شیرها را در بازار بفروشد. مرد چوپان سعی می‎کند او را از این کار منصرف کند؛ اما صاحب گله اصلاً به او توجهی نمی‎کند و این کار هر روز ادامه دارد تا اینکه... .

وزیر زیرک

معرفی کتاب
وزیرِ پادشاه، مردی دانا و کاردان است و همیشه سعی می‏‌کند مردم را راضی نگه دارد. او به شهرها و روستاها رسیدگی می‏‌کند و مراقب است مالیات زیاد نباشد. او درآمد اشراف و درباریان را نیز کم کرده است. به همین علت، اشراف نزد پادشاه از او بدگویی می‏‌کنند و آن‌قدر به این کار ادامه می‎دهند تا شاه تصمیم می‎گیرد او را برکنار کند. شاه وزیر را احضار می‎کند و می‎گوید هر مِلک و زمینی را که می‎خواهد انتخاب کند؛ اما وزیر از پادشاه یک دِه ویران می‌خواهد تا آنجا را آباد کند و همان‎جا بماند. پادشاه افرادش را به چهار گوشه کشور می‌‎فرستد تا روستاهای ویران را پیدا کنند و... .

نامه‌ رمزدار

معرفی کتاب
در زمان «سامانیان»، مردی به نام «بوعلی سیمجور»، حاکم «نیشابور» بود که از سامانیان اطاعت نمی‎کرد. کاتبِ بوعلی، مردی به نام «عبدالجبار خوجانی» بود که بسیار کاردان و درستکار بود و بوعلی در همه کارها با او مشورت می‌‏کرد. امیر سامانیان نیز کاتبی داشت به نام «احمدبن رافع» که او هم بسیار دانا و باکفایت بود و این دو کاتب از قدیم دوستان صمیمی بودند. امیر سامانیان فکر می‌‏کرد بوعلی به خاطر وجود عبدالجبار نافرمانی می‎کند. برای همین فرمان قتل او را صادر ‏کرد و این فرمان باید به دست احمد نوشته می‎شد؛ اما او چطور می‎توانست فرمان قتل بهترین دوستش را بنویسد؟

درخت شاهد

معرفی کتاب
مردی نزد قاضی دانا و باتدبیر شهر می‎رود و از دوستش شکایت می‏‌کند که صد دینار از او گرفته است؛ ولی حاضر نیست آن را پس بدهد. به امر قاضی دوست مرد در دادگاه حاضر می‌شود؛ ولی او می‎گوید که هیچ پولی از دوستش نگرفته است و... . مردی که پول داده است، هیچ شاهدی ندارد؛ ولی همچنان بر حرفش اصرار دارد. مرد دوم هم بر سر حرفش است که اصلاً از او پول نگرفته است. قاضی مرد اول را نزد درختی می‎فرستد که دو دوست زیر آن با هم صحبت کرده‌اند. قاضی مُهرش را به مرد می‎دهد و از او می‎خواهد که آن را به درخت نشان بدهد و از او بخواهد که برای شهادت نزد قاضی بیاید و... .

شاهزاده آهنگر

معرفی کتاب
«گشتاسب» پسر «لهراسب‌شاه» است؛ ولی پدرش هیچ توجهی به او نمی‏‌کند. سرانجام گشتاسب از پدر قهر می‎کند و بدون هیچ پولی از ایران می‎رود. او به «قسطنطنیه» می‌رود و به طور ناشناس در کارگاه آهنگری مشغول به کار می‎شود و به این ترتیب روزگارش را می‌‏گذراند. بعد از مدت‌ها، پیکی از طرف پدرش می‎آید. شاه از او خواسته بازگردد تا تاج و تخت را به او بدهد. وقتی گشتاسب به پادشاهی می‏‌رسد، از وزیرش می‎خواهد که به همه بزرگان و ثروتمندان اعلام کند که به فرزندان خود حرفه و صنعتی بیاموزند؛ چراکه زمان‌هایی پیش می‎آید که پدر توانگر داشتن یا از خانواده اشراف بودن به هیچ دردی نمی‎خورد.

مهمان زندانی

معرفی کتاب
وزیرِ حاکم، «ابن‌مقله»، مردی کاردان است و بیشتر کارهای مملکتی را او انجام می‎دهد. او افراد زیادی را مأمور جمع‎آوری مالیات کرده است و «نصربن منصور تمیمی» مأمور جمع‎آوری مالیات شهر بصره است. نصر مرد بخشنده‌ای است و زیاد به مردم سخت نمی‏‌گیرد؛ اما افرادی آن‌قدر پشت سر او بدگویی می‎کنند تا وزیر او را برکنار می‎کند. وزیر متوجه می‎شود که نصر مقدار زیادی به خزانه بدهکار است و نصر را مکلف می‎کند که این پول را بپردازد. نصر می‎خواهد این پول را از خودش بدهد؛ چون می‎داند که مردم فقیرند و از وزیر یک ماه وقت می‎خواهد تا این پول را فراهم کند. بعد... .

خیاط و کوزه‌اش

معرفی کتاب
پیرمرد خیاطی نزدیک قبرستان مغازه داشت و هروقت کسی از دنیا می‎رفت، باخبر می‎شد. او همیشه به این موضوع فکر می‌‏کرد که از آدم‌ها هیچ‎چیزی به غیر خوبی و بدی نمی‏‌ماند و دلش می‎خواست کاری بکند تا مردم متوجه این موضوع بشوند و اینقدر حرص مال دنیا را نداشته باشند. برای همین کوزه‌ای را به دیوار آویزان کرد و هرکسی از دنیا می‏‌رفت، سنگی در کوزه می‌‏انداخت و می‎گفت فلانی در کوزه افتاد! خیاط هر ماه کوزه را خالی می‌‏کرد و سنگ‌ها را می‎شمرد تا اینکه روزی... .

خواب عجیب هارون

معرفی کتاب
شبی «هارون‏‌الرشید» خواب می‌بیند که تمام دندان‌هایش از دهانش بیرون می‎ریزند و هراسان از خواب بیدار می‌شود. صبح روز بعد، خواب‌گزار را احضار می‎کند و می‎خواهد که هرچه زودتر خوابش را تعبیر کند. خواب‌گزار می‎گوید که این خواب تعبیر خوبی ندارد و معنی‎اش این است که همه نزدیکان و خویشان پادشاه قبل از او می‎میرند. هارون با عصبانیت دستور می‎دهد او را صد ضربه شلاق بزنند و به دنبال خواب‎گزار دیگری می‎فرستد. خواب‎گزار بعدی می‎گوید تعبیر خواب شما این است که از همه خویشان و نزدیکانتان بیشتر عمر می‏‌کنید! پادشاه خوشحال می‌شود و دستور می‏‌دهد که صد دینار به او پاداش دهند!

ماجرای کرم سبز

معرفی کتاب
سلطان «کیکاووس»، حاکم مازندران و گیلان، نزد امیر «ابوالسوار» به گنجه می‌‏رود. ابوالسوار پادشاهی عادل، شجاع و خوش‌صحبت است. آن‎ها به دوستانی صمیمی تبدیل می‎شوند و اقامت سلطان کیکاووس به چند سال می‎رسد. روزی سلطان کیکاووس از سرزمینش، «گرگان» می‎گوید و اینکه زن‌ها باید با کوزه، از چشمه آب بردارند و به دِه ببرند. او می‎گوید، زنی جلوی بقیه حرکت می‎کند تا مراقب باشد کسی کِرم سبزی که آنجا زندگی می‎کند را لگد نکند؛ چراکه اگر این کِرم کشته شود، آب داخل کوزه می‎گندد! ابوالسوار که این حرف‌ها را باور ندارد، رفتارش با کیکاووس تغییر می‏‌کند و... .

سینی نان در رودخانه

معرفی کتاب
خلیفه «متوکل»، غلامی به نام «فتح» دارد. فتح پسری درستکار و سربه‌زیر است و خلیفه او را بسیار دوست دارد. فتح همه هنرها و علم‌های مختلف را آموخته و حالا نوبت شنا است. خلیفه شناگران ماهری را برای این کار انتخاب می‎کند و بعد از روزها تمرین، فتح که فکر می‏‌کند دیگر می‏‌تواند به تنهایی شنا کند، به رودخانه دجله می‎رود و مشغول شنا می‌شود؛ اما جریان آب او را با خود می‌برد. فتح می‌تواند خود را به سوراخی برساند و آنجا پناه بگیرد. به خلیفه خبر می‎دهندکه فتح به رودخانه رفته و دیگر بازنگشته است. خلیفه برای کسی که او را پیدا کند، پاداش بزرگی درنظر می‌‏گیرد و... .