وقت خواب است خرس کوچولو!
معرفی کتاب
وقت خواب بچهخرسهاست؛ اما خرسکوچولو نمیخواهد بخوابد. خرسِ مادر، خواهر و برادر خرسکوچولو را به غار میبرد؛ ولی خرسکوچولو در دریاچه شنا میکند. به نظر او الان وقت خواب نیست... . خرسکوچولو از غار بیرون میرود تا خواهر و برادرش بدخواب نشوند. او بیرون از غار، جغد را میبیند که پرواز میکند. اگر جغد بیدار است، چرا او باید بخوابد؟ خرسکوچولو صدای زوزه گرگها را میشنود. اگر گرگها بیدارند، چرا او باید بخوابد؟ سپس هنگامیکه خرسکوچولو با تولهگرگی مشغول صحبت است، پدرش از راه میرسد و او را در آغوش میگیرد، خرس کوچولو نرسیده به غار خوابش میبرد!
خوب بخوابی پیشی زنجبیلی
معرفی کتاب
پیشی زنجبیلی خیلی دوست دارد بپرد، بدود و جست بزند؛ ولی از همه بیشتر دوست دارد بخوابد. او به همهجا سر میکشد؛ اما هیچجا راحت و نرم و گرم نیست. صندلی سفت است، داخل جعبه تاریک است و بوی بد میدهد، روی تختخواب هم نمیتواند بخوابد؛ چون سروکله یک نفر پیدا میشود. در کمد و درون کفش هم به درد چُرت زدن نمیخورد. پیشی سرانجام به اتاقی میرود و پسربچهای را میبیند و... درست است او را میشناسد. در آغوش گرم و نرم پسرک جای خوبی برای خوابیدن است.
سرجای من چه کار میکنی؟
معرفی کتاب
در شب سرد و تاریک زمستانی، پیشیکوچولو که جایی برای خواب ندارد، از دریچه روی درِ خانه وارد میشود و جای گرم و نرمی پیدا میکند. او خودش را جمع میکند و به خواب میرود؛ ولی ناگهان شش بچهگربه با سروصدا وارد میشوند و به پیشیکوچولو میگویند که جای آنها خوابیده است و... . پیشیکوچولو خودش را بین آنها جا میکند و همگی به خواب میروند. ناگهان با صدای کسی بیدار میشوند که میگوید جای او را گرفتهاند. او کیست؟
نترسید کوچولوهای من!
معرفی کتاب
تولهببرها «اَمبر» و ««کای»، شبهنگام، وقتی مادر به شکار میرود، باید منتظر بمانند تا برگردد؛ اما بعد از مدتی، وقتی ببرِ مادر نمیآید، اَمبر و کای به دنبالش میروند. درحالیکه آنها آرام لابهلای درختها راه میروند، از پشت سرشان صدایی میشنوند. آنها ترسیدهاند و فرار میکنند؛ ولی صدا هر لحظه نزدیکتر میشود. اَمبر و کای به رودخانه عمیق و تاریک میرسند و دیگر نمیتوانند جلوتر بروند. ناگهان از میان علفها، مادرشان بیرون میآید و... . حالا هر دو در آغوش مادر خوابیدهاند.
حالا دیگر شب بخیر!
معرفی کتاب
خرس بسیار خسته است و میخواهد بخوابد. چندهفته، شاید چندماه! وقتی خرس به رختخواب میرود، همسایهاش، اردک، در میزند. اردک حوصلهاش سر رفته است و از خرس میخواهد که با هم قدم بزنند، کارتبازی کنند، فیلم ببینند یا آهنگ بزنند؛ ولی جواب خرس در برابر همه این پیشنهادها منفی است. او میخواهد بخوابد. خرس دوباره به رختخواب میرود. ناگهان دوباره سروکله اردک پیدا میشود و... . خرس خوابش میآید. اردک دوباره میآید. اینبار نوکش زخمی شده است و خرس میخواهد بخوابد... ! حالا اردک به خواب رفته است؛ اما خرس بیچاره دیگر خوابش نمیآید!
هیس! ببر را بیدار نکنیم!
معرفی کتاب
دوستان ببر، موش، قورباغه، روباه، لاکپشت و لکلک، خیلی عجله دارند. آنها کارهای زیادی باید انجام دهند. ببر خواب است و آنها نمیخواهند که بیدار شود؛ ولی چطور باید از آنجا رد شوند؟ قورباغه فکر خوبی به ذهنش میرسد. آنها بادکنکهای زیادی به همراه دارند و هرکدام با بادکنکی در دست از روی ببر رد میشوند؛ البته هر لحظه ممکن است ببر بیدار شود. دوستانش یکبار دماغش را میخارانند، یکبار شکمش را و... تا ببر بیدار نشود. سرانجام ببر بیدار میشود؛ ولی ...
قورباغه بداخلاق
معرفی کتاب
قورباغه عاشق رنگ سبز است؛ ولی رنگهای دیگر را دوست ندارد؛ نارنجی گیجش میکند، قرمز او را عصبانی میکند و آبی قورباغه را به گریه میاندازد، از صورتی هم که اصلاً خوشش نمیآید. قورباغه عاشق بپربپر کردن است و عاشق بُردن؛ ولی وقتی میبازد، حسابی بداخلاق میشود. دوستانش او را تنها میگذارند و میروند. حوصله قورباغه سر رفته است. او نمیخواهد شنا کند؛ چون آب، آبی است. با خرگوش دوست نمیشود؛ چون او صورتی است. قورباغه خیلیخیلی عصبانی است تا اینکه سر از شکم تمساح درمیآورد! و... .
کارآگاهبازیهای یک سوسک کمحافظه
معرفی کتاب
در شهر «بیابانی»، «زاغ بور»، یکی از اعضای شورای شهر، به قتل رسیده است. وقتی این خبر در شهر میپیچد، همه جیغ میکشند و فرار میکنند، بعضیها گریه میکنند و چندنفری سکته! حتی زمین هم دچار لرزش میشود. حالا همه شهر جمع شدهاند تا قاتل را پیدا کنند. «مارمولک بیسرپرست»، معتقد است که قاتل باید خودش را معرفی کند، وگرنه از روی لیست اسامی و طبق حروف الفبا یکی را انتخاب میکند. «سوسک بیابانی»، آبدارچی شورا، به مغزش فشار میآورد به یاد یکی از اقوامش میافتد که شغلش قاتل پیداکُن است و... .
تفنگ اهلی
معرفی کتاب
آقای «فرهمند» محیطبان است و عاشق طبیعت و حیوانات، اما پسرش، «دامون»، برعکس پدر، عاشق شکارکردن است. در مدرسه «کیا»، دوست دامون، میخواهد بچهراکونی را که پدرش گرفته است، به دامون نشان بدهد؛ اما راکون فرار میکند و... . در راه بازگشت به خانه، کیا به دامون میگوید که مخفیگاه پدرش را پیدا کرده است و دامون به دنبال پیدا کردن آن، به دل جنگل میزند. او میتواند مخفیگاه را پیدا کند؛ اما... .
لاکپشت و مرغابیها
معرفی کتاب
آموزش مهارتهای زندگی به کودکان در قالب داستانهای کودکانهای با شخصیتهای حیوانات، شیوهای است که مجموعۀ چندجلدی «وقتی من این شکلیام» در پیش گرفته است. در کتاب حاضر از این مجموعه، داستانی را میخوانیم که موضوع همدلی را مورد توجه قرار دادهاست. مرغابیها میخواهند به برکهای بروند که آب کافی داشتهباشد و لاکپشت را هم با خود میبرند. البته این داستان با داستان معروف کلیله و دمنه فرق دارد.