من زی هستم: بابای زی
معرفی کتاب
"زی" یک بچه قورباغه است و شبی تصمیم میگیرد همراه پدرش تا صبح بیدار بماند. آخر بعضی از حیوانات شبها نمیخوابند؛ مثل وزغها و سیرسیرکها. آنها در کنار هم، صداهای زیبایی در شب تولید میکنند. درست مثل یک گروه نوازندگی. در تمام صفحات کتاب جز صفحۀ آخر، "زی" در قسمتی جداگانه قرار گرفته است که کودک بتواند آن را هم ورق بزند و جذابیت بیشتری برایش به وجود آید.
خرگوش کوچولو خیلی گرسنه است
معرفی کتاب
"خرگوش کوچولو" گرسنه است و باید غذا پیدا کند. سنجاب به او پیشنهاد میدهد تا با هم بلوط بخورند. اما غذای خرگوش بلوط نیست. پرنده از خرگوش میخواهد تا با هم دنبال کِرم بگردند. اما خرگوش کِرم دوست ندارد. جوجه اردک میگوید: بپر توی آب، اینجا کلی ماهی هست. ولی خرگوش کوچولو شنا کردن بلد نیست. تا اینکه ناگهان به یک باغچه پر از سبزیجات میرسد. این بهترین غذا برای خرگوشها است.
جوجه اردکه میخواد بره شنا کنه
معرفی کتاب
"جوجه اردکه" امروز میخواهد یک کار هیجانانگیز انجام دهد. هرکس به او پیشنهادی میدهد: پیشی به او میگوید با کلاف کاموا بازی کنند، قورباغه میخواهد با او بالا و پایین بپرد و موش کور دوست دارد با اردک، چالهای بکند. اما جوجه اردکه نمیتواند چنین کارهایی انجام دهد. باید چه کند؟ تصویر جوجه اردک در تمام صفحات به شکل عروسکی وجود دارد و کودک میتواند آن را فشار دهد تا صدایش را بشنود.
گربههای من
معرفی کتاب
نویسنده ضمن سخن گفتن از زیبایی و بازیگوشی گربهها، به کودکان گوشزد میکند که نباید به گربههای آلوده و بیمار نزدیک شوند. او کودکان را به دنیای خیالی خود دعوت میکند. در این دنیا او با گربهها حرف میزند، بازی میکند، سفر میرود و حتی پرواز میکند. در دنیای او گربهها میتوانند دُمی مانند طاووس داشته باشند یا همراه مهتاب وارد اتاق شوند یا رنگینکمان را بر پشت خود حمل کنند و... .
کلاه پرسروصدا
معرفی کتاب
"زیزیلی" یک زرافۀ کوچک بامزه است. اما وقتی شروع به خوردن برگهای درختان میکند دیگر نه چیزی میشنود نه چیزی میبیند. برای همین او هنوز نفهمیده است که یک لانۀ پرنده روی سرش است. یک لانه با دو تخم که جوجههایش در حال بیرون آمدن هستند. حالا انگار کمکم گوشهایش دارد باز میشود و صدای جیکجیک جوجهها را میشنود. اگر هر چه سریعتر شاخهای دیگر پیدا نکند تا لانه را بر آن بگذارد، گوشهایش از صدای بلند جوجهها از کار میافتند.
قرمز خالخالی
معرفی کتاب
"زیزیلی" یک زرافۀ کوچک است که خالهای سیاهش را خیلی دوست دارد. اما امروز خالهای دوستداشتنیاش قرمز شدهاند. شاید زنبورها خالهای او را نیش زدهاند که اینطور شده است، شاید هم دوستانش، وقتی که زیزیلی خواب بوده، آنها را رنگ کردهاند. این مشکل را فقط دکتر زرافهها میتواند حل کند. باید پیش او برویم.
توپبازی زیزیلی
معرفی کتاب
"زیزیلی" همینطور که در علفها قدم میزد چشمش به یک توپ قهوهای و زرد افتاد. بچه فیل هم از آن طرف به زیزیلی پیوست تا با این توپ جدید بازی کنند. بچه فیل توپ را شوت کرد و زیزیلی با سرش به آن ضربه زد. ناگهان هر دو متوجه شدند زخمی شده اند. اما چرا؟ شاید آن چیز قهوهای و قشنگ اصلا توپ نبوده است...
شال و کلاه زیزیلی
معرفی کتاب
"زیزیلی" یک زرافۀ کوچک و بامزه است. اما گاهی حواسش پرت میشود و وسایلش را در مدرسه جا میگذارد. مثل همین امروز که موقع مدرسه رفتن فهمید شال و کلاهش نیست. به بیرون از خانه نگاه کرد. یک عالمه برف روی زمین نشسته بود. ناگهان در خانه به صدا در آمد. بچه فیل بود که میخواست خبر تعطیلی مدرسهها را در این روز برفی به دوستش بدهد. او یک خبر خوب دیگر هم برای زیزیلی داشت...
گیلیگیلی توی سایه
معرفی کتاب
"گیلیگیلی" گرمش بود و دنبال سایهای خنک برای خودش میگشت، فقط برای خودش. یک درخت بزرگ دید که یک عالمه انگور رسیده داشت. به طرف آن دوید و شروع به خوردن انگورها کرد. فکر میکرد تمام انگورها برای اوست و تا تمامشان نکند نباید از آنجا برود. انگورها تمام نمیشدند اما کمکم ظرفیت شکم گیلیگیلی داشت تمام میشد. ناگهان...