Skip to main content

ضحاک مار ‌دوش

معرفی کتاب
این کتاب اقتباسی از داستان «ضحاک» در شاهنامه فردوسی است. داستان هفت راوی دارد؛ «مرداس»، پدر ضحاک، اهریمن، «شهرناز»، همسر ضحاک، «فرانک»، مادر «فریدون»، «کاوه»، فریدون و خودِ ضحاک. داستان با روایت مرداس شروع می‌شود. از کودکی پسرش می‌گوید و از عشقش به او. اهریمن داستان را ادامه داده و توضیح می‌دهد که چگونه ضحاک را فریب می‌دهد. راوی سوم از خواب ضحاک می‌گوید که او را به وحشت می‌اندازد. راوی بعدی... .

برف شادی

معرفی کتاب
کتاب حاضر درباره خانواده‌ای است که در روزی بهاری از کوهی بالا می‌روند و به قله می‌رسند. آن‌ها با خوش‌حالی مشغول خوردن صبحانه هستند که ناگهان ابرهای خاکستری همه‌جا را می‌پوشانند. اعضای خانواده سعی می‌کنند خود را خیلی سریع به پایین کوه برسانند؛ چون می‌دانند که طوفان و رعدوبرق در کوهستان خیلی خطرناک است؛ اما آن‌ها جایی برای پناه گرفتن پیدا نمی‌کنند تا اینکه... .

نوبت من

معرفی کتاب
این کتاب حاوی پنج داستان از زندگی امام خمینی (ره) است؛ داستان «صبر کنید در بزنم»، از اهمیتی می‌گوید که امام برای احترام به بزرگ‌تر قائل بودند، «کمک» درباره محبت امام به همسرشان است، داستان «نوبت من» رسیدگی ایشان به کارهای خانه و کمک به دیگران را روایت می‌کند، داستان بعدی... .

جشن خرگوش‌ها

معرفی کتاب
در محله خرگوش‌ها جشن بزرگ هویج برپا بود و همه مشغول پایکوبی بودند. خرگوش‌ها خوش‌حال بالا و پایین می‌پریدند. ناگهان یکی از خرگوش‌هایِ مادر متوجه شد که پسرش ناپدید شده است و در همان لحظه، یکی از خرگوش‌های پدر هم متوجه نبودِ دخترش شد و همین مسئله باعث شد که جشن آن‌ها تبدیل به بحث و جدل شود! از آن طرف روباه بزرگ، «روپیر» به شدت عصبانی بود و آرام و قرار نداشت. او منتظر وزیرش، «روبیچ»، بود؛ ولی هیچ‌کس خبری از او نداشت!

ماهک و پارچه‌باف‌های کلینجا ملینجا

معرفی کتاب
«ماهک» ملکه آدم‌فضایی‌های پارچه‌ای را از دست غول‌ها نجات می‌دهد. آن‌ها هم سنگی درخشان به او می‌دهند و... . در این داستان، عمه ماهک از کشور هند آمده و در بین تکه‌پارچه‌های فراوانی که به عنوان هدیه برای او آورده است، یک آدمک پارچه‌ای کوچک هم است؛ اما عمه با دیدن آدمک، فوراً آن را از دست ماهک می‌گیرد و می‌گوید آدمک دیگری برای او می‌خرد! چرا عمه آن را بین کادو‌ها به ماهک می‌دهد و چرا سریع آن را پس می‌گیرد؟ راز آن آدمک چیست؟

خاطرات یک میخ

معرفی کتاب
آقای کفاش، میخی بر‌داشت تا به پاشنه کفشی بکوبد؛ اما میخ در رفت و چکش روی دست کفاش ‌خورد. او که حسابی عصبانی شده بود، میخ را دور ‌انداخت. باران می‌بارید و میخ نگران بود که زنگ بزند؛ اما برگی از درخت کنده ‌شد و روی آن را ‌پوشاند. روز بعد مردی که آنجا را جارو می‌کرد، میخ را پیدا کرد و... .

خاطرات یک مداد

معرفی کتاب
مداد خیلی خوش‌حال است؛ چون می‌تواند روی میز قِل بخورد؛ اما ناگهان از روی میز می‌افتد و نوکش می‌شکند. او با تراش آشنا می‌شود و او نوک مداد را می‌تراشد. پاک‌کن تمام خط‌هایی که مداد روی کاغذ کشیده است، پاک می‌کند. مداد و خط‌کش باهم نقاشی می‌کشند؛ اما دعوایشان می‌شود! مداد گم می‌شود و گریه می‌کند و... .

خاطرات یک کتاب

معرفی کتاب
کتاب برای اولین‌بار وارد کیف پسرکوچولو ‌شده و آنجا با مداد، پاک‌کن، تراش و دفتر دوست می‌شود. آن‌ها همه باهم به مدرسه می‌روند. او در مدرسه، کتاب‌های دیگری می‌بیند که دقیقاً شکلِ خودش هستند. وقتی کتاب روی زمین می‌افتد، پسر کوچولو آن را برمی‌دارد و تمیز می‌کند. وقتی در آشپزخانه قطره‌ای روغن روی کتاب می‌افتد، مادر آن را به شکل گلی درمی‌آورد. وقتی... .

خاطرات یک طناب

معرفی کتاب
طناب از اینکه به خانه‌ دخترکوچولو آمده، خوش‌حال است. مادر لباس‌های شسته را روی آن پهن می‌کند و طناب بیشتر از همه، لباسِ صورتی دخترک را دوست دارد. روز بعد دوتا گنجشک روی طناب می‌نشینند و تاب می‌خورند. وقتی برای بار دوم گنجشک‌ها روی طناب می‌نشینند، گربه بالا می‌پرد و سعی می‌کند آن‌ها را بگیرد؛ اما... .

خاطرات یک عروسک

معرفی کتاب
مادر عروسک بچگی خودش را به دخترِ کوچولویش ‌داد. دخترک با عروسک دوست ‌شد. روز بعد وقتی دخترک و عروسک با هم بازی می‌کردند، یکی از چشم‌های عروسک گم شد. مادر دکمه‌ای سبز به جای آن دوخت! وقتی که شب شد، دخترک عروسکش را در حیاط جا گذاشت و عروسک، زیر باران خیس شد. شبی دخترک، عروسکش را در کیف پدرش خواباند و بعد هم یادش رفت آن را بردارد. صبح روز بعد پدر با عروسک به اداره رفت و... .