عجب اشتباهی!
معرفی کتاب
کمکم بهار از راه میرسید و حیوانات در فکر تهیه لانههای تازه بودند. کلاغ سیاه روی شاخه درخت همسایه، سنجابی دید. آنها با هم دوست شدند و قرار گذاشتند که توشه زمستان آینده را با هم جمع کنند. مدتی بعد کلاغ متوجه شد که دانههایش نصف شده است. کلاغها که سنجاب را مقصر میدانستند، او را به جایی دوردست تبعید کردند، بدون آنکه اجازه دهند سنجاب از خودش دفاع کند.
پیرمرد و پیرزن
معرفی کتاب
در این داستان پیرمرد و پیرزنی تنها در یک کلبه روستایی زندگی میکنند و هر روز و شب آرزوهایشان را برای یکدیگر بازگو میکنند و با نگرشی مثبت به آرزوهای دستنیافتنی خود روزگار را میگذرانند تا اینکه یک روز با اتفاقی ساده و تلاش آن دو، آرزوهای ساده؛ اما زیبایشان رنگ تحقق به خود میگیرد و نشاطی درونی برای آنها به وجود میآورد.
مرد ناشناس
معرفی کتاب
مردی از خاندان امامسجاد (ع) که بسیار فقیر و تنگدست است، در برابر ناشناسی که هر شب به او و خانوادهاش سر زده و به آنها کمک میکند، زبان به ناسزاگویی باز میکند. بعد از شهادت امامسجاد (ع) متوجه میشود که آن ناشناس، امامسجاد (ع) بوده است. بخشش در راه خدا و قضاوت نکردن دیگران از نکات مطرح در این داستان است.
کشتزارهای تشنه
معرفی کتاب
گرمای طاقتفرسای مکه و خشکسالی، مردم را بهشدت تنگدست و فقیر کرده بود و هر چه به درگاه پروردگار دعا میکردند، از باران و فراخی روزی خبری نبود. دعای امامسجاد (ع) در حق مردم، باعث بارش باران میشود و زندگی آنها را با رفاه همراه میسازد. تقرب و اخلاص در دعا و عبادت از نکات مطرح در این داستان است.
دو قرص نان
معرفی کتاب
مرد فقیری نزد امام سجاد (ع) میرود تا از ایشان کمک بخواهد. امام فقط دو قرص نان دارد و آن را هم به مرد میدهد. مرد فقیر در بازار نانها را با یک ماهی عوض میکند. او ماهی را به خانه میبرد و هنگام تمیز کردن آن، دو مروارید درشت پیدا میکند. در همین موقع ماهیفروش به سراغ مرد میآید. آیا او آمده تا ماهیاش را پس بگیرد؟