Skip to main content

دایناسور‌های همسایه بغلی

معرفی کتاب
آقای «پوف» مخترع است و خانه‌اش پر از اختراع‌های شگفت‎انگیز. این‌بار اختراع آقای پوف آن‌قدر هیجان‎انگیز است که به سراغ دوستش، «سام» در خانه کناری می‌‏رود و از او می‎خواهد بیاید و شاهکارش را ببیند. آقای پوف با یک سبد تخم دایناسور وارد اتاق می‌شود و بعد از چند لحظه، تخم‌ها یکی پس از دیگری تَرَک برمی‎دارند و سرِ کوچک دایناسورها بیرون می‎آید. دایناسورها هر لحظه بزرگ و بزرگ‎تر می‎شوند. سام و آقای پوف بدون معطلی باید کاری بکنند!

اژدهای مدرسه

معرفی کتاب
این کتاب حاوی سه داستان است، با نام‌های «اژدهای مدرسه»، «ترول گم‌شده» و «شبح موذی». قهرمان داستان‌ها پسری به نام «جیک‎کیک» است که اتفاقات خنده‎دار و هیجان‎انگیزی برایش رخ می‎دهد. در داستان اول، جیک با اشاره خانم «گرامپ»، به زیرزمین می‏‌رود تا از آقای «نایت» بپرسد چرا کلاس گرم نیست! جیک در زیرزمین صدای ناله‎ای می‎شنود و با ترس‌و‌لرز صدا را دنبال می‌‏کند. او در گوشه‎ای، اژدهای قرمزی را در حال لرزیدن می‎بیند! این اژدها از کجا آمده است و اینجا چه کار می‏‌کند؟

شما یک دماغ زرد ندیدید؟

معرفی کتاب
این داستان درباره مرد بسیار تنبلی است که از صبح تا شب، فقط می‎خورد و می‎خوابد تا اینکه روزی چشم‌هایش از جایشان بیرون می‌آیند و تصمیم می‎گیرند با هم بروند و دنیا را ببینند! گوش‌ها هم از جای خودشان کنده می‎شوند و با هم می‎روند تا صداهای قشنگ دنیا را بشنوند! دست و پاها هم. چند ساعت بعد، پشه‌ای لُپ او را نیش می‎زند؛ ولی او چشم ندارد تا ببیند و دست که پشه را بزند. او می‎خواهد از جایش بلند شود؛ اما پا ندارد. مرد تنبل خیلی پشیمان است و می‎خواهد به دنبال چشم‌هایش برود؛ اما بدون پا چطور می‎تواند این کار را انجام دهد؟

سنگ قرمز کوچولو

معرفی کتاب
یک روز خاله‌سوسکه، سنگ کوچکی پیدا می‎کند که مثل انار قرمز است! او سنگ را نزد خیاط‌باشی می‌برد تا آن را به پیراهنش بدوزد؛ اما خیاط‌باشی نمی‎تواند این کار را بکند؛ چون سنگ سوراخ ندارد. خاله‎سوسکه سنگ را نزد کفاش می‎برد؛ اما کفاش هم نمی‎تواند سنگ را به کفش بچسباند؛ چون سنگ باید دوتا باشد تا اینکه زرگرباشی از سنگ قرمز، یک انگشتر زیبا برای خاله‌سوسکه درست می‎کند.

ماه‌پیشونی

معرفی کتاب
مادرِ دختر کوچولو سال‌ها پیش از دنیا رفته بود و پدرش با زنی ازدواج کرده بود که دختری به سن دخترک داشت. دخترها به هم قول دادند که خواهرهای خوبی برای هم باشند. روزی که دوخواهر گوسفندها را به صحرا برده و مشغول پشم‌ریسی بودند، تندبادی وزید و دوک پشم‌ریسی را به چاه انداخت. دو خواهر داخل چاه رفتند تا دوک را بیاورند؛ اما... .

وسلی آباد

معرفی کتاب
«وسلی» پسربچه‎ای است که در تمدن دور و برش هیچ جایی ندارد؛ او پیتزا دوست ندارد و از نوشابه‎های گازدار بدش می‎آید! به نظر وسلی، فوتبال، بازی احمقانه‌ای است و ... . او هیچ دوستی ندارد؛ ولی تعداد کسانی که آزارش می‎دهند، فراوان هستند. او برای تعطیلات تابستانی‌اش فکر فوق‎العاده‌ای به ذهنش می‎رسد و تصمیم می‌‏گیرد تمدن جدیدی را با فکر و سلیقه خودش در حیاط پشت خانه بنا کند. دنیای شگفت‌انگیز، رویایی و خارق‎العاده‎ای که نامش را «وسلی‌آباد» می‎گذارد!

سفر با دایناسور

معرفی کتاب
قهرمان داستان، پسربچه‎ای است که همراه پدر و مادرش با ماشین سفر می‏‌کند تا به دیدن مادربزرگش برود. پسرک برای دیدن مادربزرگ حسابی هیجان‌زده است؛ ولی این سفر ساعت‌ها طول می‎کشد و بعد از مدتی، حوصله پسرک سر می‎رود و شروع می‌‏کند به غُر زدن! هر دقیقه برای او یک ساعت و هر ساعت به اندازه یک روز می‏‌گذرد. پسر خسته شده است، پشتش درد گرفته و حسابی کلافه است تا اینکه فکری به ذهنش می‎رسد و... . حالا او از تک‌تک لحظه‌هایش لذت می‎برد.

وقتی مینا از خواب بیدار شد

معرفی کتاب
این داستان درباره دختری است که سعی می‏‌کند برای رهایی از دنیای نیستی، دنیای خود را به کمک یک صدا به وجود آورد. «مینا» ناگهان خود را در جهان خواب می‎یابد که همه‎چیز در آن از بین رفته است. او در این دنیای بی‎آب و رنگ و شکل، احساس سردرگمی می‏‌کند و تمام تلاش خود را به کار می‏‌گیرد تا به جهان بیداری بازگردد. نویسنده در این داستان با شکل‎گیری گفت‌وگویی میان مینا و صدا سعی می‏‌کند مخاطب را با گفته‎های سوال‎برانگیز در داستان شرکت دهد و ذهن او را به تصورات دور فراخواند.

داستان قلقلک

معرفی کتاب
این داستان شامل سه قسمت است. در قسمت اول، وقت به دنیا آمدن بچه است و آقا قلقلی دکتر «گردک» را خبر می‏‌کند و... . حالا خانم قلقلی و آقا قلقلی یک بچه کوچولو دارند که نه سفید سفید است، مثل مادرش و نه قرمز قرمز، مثل پدرش. او سفید و قرمز است و سالم و سرحال. دکتر گردک سفارش می‎کند که مراقب بچه باشند و تا یاد نگرفته است قِل بخورد، در سرازیری قِلش ندهند؛ چون ممکن است سرش به جایی بخورد و... . «قِل خوردن قلقلک» و « جشن قِل زدن»، نام دو قسمت بعدی داستان است.

آخرین دانه سحر‌آمیز

معرفی کتاب
زنگ درِ خانه «زویی» و گربه‎اش، «ساسافراس»، یک زنگ جادویی است و وقتی به صدا درمی‎آید، یعنی حیوانات جادویی از آن‌ها کمک می‎خواهند. حالا یک دوست قدیمی برای دیدن زویی به اصطبل آمده و با خود یک چیز عجیب و درخشان آورده که شبیه غلاف دانه است. زویی و گربه‎اش و «پیپ»، به کمک هم باید کشف کنند که این گیاه جادویی و مرموز برای رشد کردن به چه چیزی نیاز دارد؛ اما باید بجنبند تا همه دانه‌های آن به مشتی خاکستر بنفش تبدیل نشده است!