دختر دوستداشتنیام (مادر)
معرفی کتاب
«دختر دوست داشتنیام (مادر)» ادای احترامی به پیوند بیهمتا و عمیق بین مادر و دختر است. این کتاب بهعنوان هدیهای عاشقانه و بهعنوان پیامی صمیمانه بین مادر و دختر، بر ارتباط عمیق و نیرومندی را که زندگی یک دختر را از همان روزهای اولیه شکل میدهد، تأکید میکند. در هر صفحه این کتاب لحظات آرام و خاطرات روزمره را بیان میکند و بهطور ماهرانه حضور پایدار و همیشه در دسترس مادر را در لحظات مختلف زندگی دختر نمایان میسازد. این کتاب، یادآور لطیفی است که چگونه عشق مادرانه میتواند شجاعت، مهربانی و عزت نفس را در دختران پرورش دهد. کتاب درباره صحبتهای مهربانانه و جرأتبخش مادری به دخترش است.
شکموی مهربون
معرفی کتاب
من، علی و بچههای دیگر چوب بستنیهایمان را رنگ کردیم و انداختیم داخل جوی آب و مسابقه قایقرانی راه انداختیم. هر قایقی به شکلی از دور مسابقه خارج شد جز قایق من و علی. در همین حال ناگهان پدر علی را از دور دیدیم که خیلی ناراحت و در فکر بود. از علی دلیل ناراحتی پدرش را پرسیدم. او گفت از وقتی بعثیها جنگ را به دریا کشاندند بابا نتوانسته ماهی صید کند و برای همین ناراحت است. علی گفت دوست دارد که به پدرش کمک کند اما نمیداند چطور!
کاوه پنجهطلا
معرفی کتاب
کاوه یکی از بچههای کار درست مدرسه به دست طلایی مشهور شده بود؛ چون در دروازهبانی کسی به گرد پایش هم نمیرسید. آن روز قرار بود یک مسابقهی مهم فوتبال در مدرسه برگزار شود. آقا معلم هم مثل همهی ما معتقد بود که کاوه استعداد فوقالعادهای در فوتبال دارد و باید او را در منطقه معرفی کنیم تا استعدادش پرورش پیدا کند و یک روز بازیکن تیم ملی شود. آن روز درست نزدیک شروع مسابقه صدای اذان از گلدستهی مسجد بلند شد و همه متوجه شدیم که کاوه نیست. آنقدر دنبال او گشتیم تا اینکه او را در نمازخانه پیدا کردیم...
بیمارستان اسبها
معرفی کتاب
طوفان، اسب بزرگ و سفیدی بود که روزگاری در کنار سایر اسبها در خط مقدم جبهه استفاده میشد. میگفتند که رزمندهها با این اسبها آذوقه و مهمات جابهجا میکردند. حالا برخی از این اسبها زخمی بودند و به مداوا نیاز داشتند. من، رضا و پدربزرگ به اسبها رسیدگی کردیم تا حالشان خوب شود. بعد از مدتی طوفان را که دیگر خوب شده بود برای مسابقه آماده کردیم. آن روز در آن مسابقهی مهم دل تو دل هیچ کداممان نبود و از خدا میخواستیم که طوفان برنده شود اما اتفاق عجیبی افتاد که همه چیز را تغییر داد...
بهنام
معرفی کتاب
کتاب حاضر داستانی از شجاعت و دلاوری یکی از نوجوانان غیور ایران زمین را روایت میکند. در این داستان میخوانید که بهنام پسر شجاع و نترس از اینکه پرچم رژیم بعث بر گنبد مسجد خودنمایی میکند ناراحت است و تصمیم میگیرد هرطور که شده به جای آن پرچم، پرچم ایران را بر گنبد مسجد به اهتزاز درآورد. آیا بهنام موفق میشود؟ ...
اینجا کسی تشنه نیست (مجموعه 28 قصه در موضوعات دفاعمقدس)
معرفی کتاب
مجموعة حاضر دربرگیرندة 28 قصه دربارة دفاعمقدس است. دوران دفاعمقدس یکی از روزگاران فراموشنشدنی تاریخ است. در این دوران، قهرمانان و جوانمردانی بودند که ایستادگی کردند و به جنگ با باطل شتافتند تا یک وجب از خاک پاک ایران به دست دشمنان نیفتد. این مجموعه داستانهایی از این دوران را روایت میکند که سراسر آموزنده، تربیتی و اخلاقی هستند.
دنیای شلخته (مجموعه 16 قصه در موضوعات آداباجتماعی)
معرفی کتاب
مجموعة حاضر دربرگیرندة 16 قصه دربارة آداباجتماعی است. همه نوجوانان و جوانان لازم است که با آداب اجتماعی آشنا شوند و بدانند که در هر موقعیتی چگونه باید رفتار کنند. پیروی از قانون، هدایت و راهنمایی کردن همدیگر با دوستی و محبت، دفاع از حق و مراقبت از یتیم، بخشندگی، مراقب از حیوانات و کمک به همدیگر از جمله موضوعاتی هستند که در این داستانها به آنها توجه شده است. در ضمن بخشی از این داستانها از زندگی شخصیتها و قهرمانان واقعی اقتباس شدهاند.
قصههای تصویری از زهرالربیع: شاعر زیرک
معرفی کتاب
مجموعه حاضر ترجمهای است از کتاب زهرالربیع سید جزایری. این مجموعه به زبان طنز نوشته شده است و شامل حکایتهای اخلاقی، دینی، حکایتهایی درباره ضربالمثلهای عربی و حتی حکایتهایی درباره موجودات عجیب و غریب است. در داستان «شاعر زیرک»، ابودلامه شاعری توانا برای خلیفه شعری میسراید و در محضر خلیفه میخواند. خلیفه شعر ابودلامه را تحسین میکند و از او میپرسد در مقابل دوست داری چه هدیهای دریافت کنی؟ ابودلامه زیرک و سیاستمدار هم از خلیفه سگی شکاری طلب میکند و...
قصههای تصویری از زهرالربیع: عارف و کیسهی زر
معرفی کتاب
مجموعه حاضر ترجمهای است از کتاب زهرالربیع سید جزایری، این مجموعه به زبان طنز نوشته شده است و شامل حکایتهای اخلاقی، دینی، حکایتهایی درباره ضربالمثلهای عربی و حتی حکایتهایی درباره موجودات عجیبوغریب است. در داستان «عارف و کیسهی زر»، عارفی است که قصد سفر کرد. در راه عارف با دیدن موجودات مختلف در طبیعت مدام با خودش فکر میکرد که موجودات چقدر راحت و آزاد زندگی میکنند و هیچ تعلق خاطری ندارند. این فکرها باعث شد که عارف کیسه پولی را که از ابتدای سفر با خودش به همراه آورده بود دور بیاندازد تا شاید او هم از تعلقات دنیایی رها شود، اما...