من مرد این خانهام: خاطرات زهرا قیداری
معرفی کتاب
کتاب، به قلمی داستانی مجموعه فعالیتهای اجتماعیوفرهنگی زهرا قیداری را در بحبوحهی سال 57 و جنگ تحمیلی و روزگار پسا جنگ به تصویر میکشد. زهرا در مسیر زندگی، همسر و برادرش را در دفاع مقدس از دست میدهد. او همچنین در این کتاب زندگی مشترک و چالشهایش را روایت میکند. دیدهها و شنیدهایش از جنگ و روزگاری که بر مردم منطقه گذشته است. او تا آخرین روزهای عمرش که در دوران کرونا به پایان رسید همچنان یک فعال اجتماعی پرتلاش بود و بهصورت خودجوش در راه ارتقای فرهنگی زنان کوشا بود.
کوچهای که تکرار میشود: زندگینامه داستانی شهید قاسم سجادیان
معرفی کتاب
کوچهای که تکرار میشود، از شهید قاسم سجادیان میگوید. شهیدی اهل سیّدان فارس. کسی که مردانگیاش، او را در همان دوران جوانی، بزرگ روستا میکند. در کتاب، خاطرات کودکی تا سال 1378 که آخرین امتحان زندگی برای محک خوردن ایمان او رقم میخورد، روایت شده؛ اتفاقی که بقیه از کنارش با بیتفاوتی گذشتند، ولی باعث عاقبتبهخیری قاسم شد. این کتاب به دو بخش تقسیم میشود. بخشی به خاطرات شهید سجادیان میپردازد و بخش دیگر، داستان معلمی را میگوید که قاسم زندگیاش را تغییر داد. معلمی که سر کلاس درس، تلاش میکند تا قاسم درون بچهها را بیدار و شیوه صحیح زندگی کردن و بیتفاوت نبودن را تزریق کند...
عروس حاجغلامحسین: روایت زندگی حاجیه خانم راضیه صادقی، مادر شهیدان اسحاق و مجید اسحاقی
معرفی کتاب
کتاب حاضر روایت زندگی راضیه صادقی مادر شهیدان اسحاق و مجید اسحاقی است. زنی که با وجود رنج زندگی در گذشته، جز زیبایی نمیبیند. خانمصادقی در این کتاب زندگی یازده شهید از نسل حاجغلامحسین اسحاقی را نیز روایت میکند. بیشک برگ برگ کتاب را با شوق خواهید خواند و خواهید دانست آسمانی شدن، نه بال میخواهد و نه پَر. بلکه دلی میخواهد بزرگ که خود را شبیه خوبان کنی. در این کتاب میخوانیم: «نُه سالِ تمام بود که مجیدم را از دست داده بودم و حتی یک تکه از وجودش را هم نداشتم. این سالها بارها خواب شهیدانم را میدیدم و دلم خوش بود به حضورشان؛ تا اینکه یک شب اسحاق به خوابم آمد و گفت: «مادر! شیخون زیاد اومدی و رفتی، از این به بعد گلزار شهدا برو و مجید رو تنها نذار.» بیدار که شدم، مطمئن بودم همین روزها مجیدم برمیگردد. پاییز سال 74 بود که از بنیاد شهید تماس گرفتند و خبر دادند پیکر شهیدتان پیدا شده. سراز پا نمیشناختم؛ قرار بود به دیدار عزیزم بروم. هم شاد بودم و هم سرگردان. چه دیداری بود دیدار مادر و فرزند بعد از سالها انتظار!
پرواز 33 فرانکفورت قدس: زندگینامه داستانی سردار سرتیپ شهید حاجدرویش شریفی
معرفی کتاب
پرواز 33 فرانفکورت قدس، روایتی داستانی از زندگی سردار سرتیپ شهید حاج درویش شریفی میباشد. داستان زندگی جوانی مسلمان که در روزهای جوانیاش از کویت عازم فرانکفورت آلمان شد. یاد گرفتن تعمیرات ماشینهای خارجی او را به دنیای جدید غرب کشاند و درهای تودرتویی را پیش روی او باز کرد. زمان در آلمان برای او به کندی میگذشت و گرههای زیادی را به گرههای فکریاش اضافه کرد. او سعی میکرد خودِ گمشدهاش را پیدا کند تا اینکه پس از 4ماه خوابی عجیب او را از خوابی بلند بیدار کرد. پای پنجره اتاقش رفت تا خوابش را صحنهبهصحنه مرور کند...
موسیو کمال
معرفی کتاب
ژروم ایمانوئل، تنها شهید اروپایی دفاعمقدس است. او متولد 9 آوریل سال 1964 در فرانسه؛ پدرِ تونسی و مادرِ فرانسویاش وقتی ژروم دوساله بود، از هم جدا شدند و پدر به کشور خود، تونس برگشت.
ژروم در سفری به تونس با دین اسلام آشنا و مسلمان شد. نامش را به «کمال» تغییر داد. او بعد از بازگشت به فرانسه، در جریان انقلاب اسلامی ایران با امام خمینی(ره) و اطلاعیههای او آشنا شد و در سال 1981 به ایران آمد و مدتی بعد مذهب شیعه را انتخاب کرد.
کمال با شروع جنگ تحمیلی، آمادگیاش را برای اعزام به جبهه اعلام کرد، اما به دلیل تابعیت فرانسویاش از حضور در جبهه منع شد تا اینکه با اصرار فراوان، بالاخره مجوز حضور در جبهه را دریافت کرد و همراه با «سپاه بدر» در سال 1363 به جبهه رفت.
کمال سرانجام در آخرین روزهای جنگ تحمیلی در سال 1367 و در جریان عملیات مرصاد به درجه رفیع شهادت نائل شد.
ژروم در سفری به تونس با دین اسلام آشنا و مسلمان شد. نامش را به «کمال» تغییر داد. او بعد از بازگشت به فرانسه، در جریان انقلاب اسلامی ایران با امام خمینی(ره) و اطلاعیههای او آشنا شد و در سال 1981 به ایران آمد و مدتی بعد مذهب شیعه را انتخاب کرد.
کمال با شروع جنگ تحمیلی، آمادگیاش را برای اعزام به جبهه اعلام کرد، اما به دلیل تابعیت فرانسویاش از حضور در جبهه منع شد تا اینکه با اصرار فراوان، بالاخره مجوز حضور در جبهه را دریافت کرد و همراه با «سپاه بدر» در سال 1363 به جبهه رفت.
کمال سرانجام در آخرین روزهای جنگ تحمیلی در سال 1367 و در جریان عملیات مرصاد به درجه رفیع شهادت نائل شد.
سر به زیر و سخت: روایت زندگی شهید محسن حیاتپور معاون گردان تخریب لشگر 27 محمد رسولاللهصلیاللهعلیهوآلهوسلم
معرفی کتاب
این کتاب روایت زندگی شهید محسن حیاتپور، جانشین گردان تخریب لشکر 27 محمد رسولالله است که در پنج بخش نگارش شده است. کتاب براساس خط زمانی، از کودکی شهید در قم، فرهنگ و جو خانوادهها در این شهر، خاطرات کودکی و جرقه علاقهی او به فوتبال آغاز میشود.
بخش دوم و سوم به نوجوانی و مسیر جدید زندگی محسن، یعنی دوران ورزش حرفهای در فوتبال و هندبال میپردازد و در نهایت با حوادث انقلاب و فعالیتهای بچههای قم در این ایام گره میخورد. شهید حیاتپور که جزء هسته اولیه نیروهای حاج احمد متوسلیان بوده؛ پس از تحرکات تجزیهطلبانه در کردستان خود را در شهریور 59 به مریوان میرساند و در فصلهای بعدی زندگی خود، پابهپای حاج احمد از مریوان و دزلی در کردستان تا دوکوهه در جنوب برای تشکیل تیپ 27، عملیاتهای فتحالمبین و الی بیتالمقدس و حتی تا لبنان و سوریه برای جنگ با اسراییل میرود و در نهایت 22 فروردین ماه 62 در جریان عملیات گشتی_ شناسایی در والفجر یک به شهادت میرسد.
بخش دوم و سوم به نوجوانی و مسیر جدید زندگی محسن، یعنی دوران ورزش حرفهای در فوتبال و هندبال میپردازد و در نهایت با حوادث انقلاب و فعالیتهای بچههای قم در این ایام گره میخورد. شهید حیاتپور که جزء هسته اولیه نیروهای حاج احمد متوسلیان بوده؛ پس از تحرکات تجزیهطلبانه در کردستان خود را در شهریور 59 به مریوان میرساند و در فصلهای بعدی زندگی خود، پابهپای حاج احمد از مریوان و دزلی در کردستان تا دوکوهه در جنوب برای تشکیل تیپ 27، عملیاتهای فتحالمبین و الی بیتالمقدس و حتی تا لبنان و سوریه برای جنگ با اسراییل میرود و در نهایت 22 فروردین ماه 62 در جریان عملیات گشتی_ شناسایی در والفجر یک به شهادت میرسد.
پسر رنج: خاطرات آزاده محمد رنجپور
معرفی کتاب
کتاب خاطرات بازیها، شیطنتها، دردها و رنجهای آزاده محمد رنجپور است. او در سال 1339 در محله قرهآغاج تبریز متولد شد. ایشان پس از کوچ به تهران مدتی در راهآهن مشغول کارشدند؛ اما او حس کرد گمشدهای دارد و آن را جبهه جا گذاشته است. وارد سپاه شد و داوطلب به مناطق جنگی اعزام گردید. تا سال 1366 درچندین عملیات بزرگ حضور فعال داشت تا اینکه نیمه شب 28 فروردین 1366 در منطقه ماووت کردستان به اسارت نیروهای بعثی در آمد و شکنجه او از همان جا آغاز شد. محمد را از سلولهای تنگ و تاریک، نمور و پر از ساس و شپش، به استخبارات و سپس به پادگان الرشیدو نهایت به مخوفترین اردوگاه با بیرحمترین شکنجهگران یعنی تکریت11 منتقل کردند. ایشان پنجم شهریور 1369 با افتخار و سربلندی به وطن بازگشت.
بچههای خیابان روبروی بهشت: زندگینامه شهدای مسجد رضایی
معرفی کتاب
کتاب «بچههای خیابان روبروی بهشت» روایتی از زندگینامه و خاطرات 74 شهید دلاور و 3 آزاده سرافرازی است که در کوچههای خیابان «شهید بنیطبا» واقع در خیابان خاوران میدان خراسان تهران نامشان میدرخشد. خیابان روبروی این خیابان قبل از تغییر نام، به خیابان «بهشت» موسوم بود و از همین رو نام این کتاب «بچههای خیابان روبروی بهشت» انتخاب شده است که خاستگاه بیشتر 74 شهید «مسجد رضایی» بود. این مسجد در جنوب شهر تهران با تقدیم بیش از هفتاد شهید نامآور، ماندگار و شنیدنی شد و نگارنده کتاب گوشهای از این تاریخ را به تحریر درآورده است.
دلنگران: روایتهایی از زندگی شهید احساناله قاسمیه فرمانده گردان امیرالمؤمنین (قدر) لشگر 27 محمد رسولاللهصلیاللهعلیهوآلهوسلم از دانشگاه کینگزویل تا دشت شلمچه
معرفی کتاب
احساناله قاسمیه فرزند عباس در سال 1336 در محله کلیمینشین سرپله کاشان در خانوادهای متمول و دیندار بدنیا آمد. مادرش خانهدار و پدرش از تجار چای و برنج کاشان و از بانیان هیئت قاسمبنالحسن کاشان بود. کودکی او پر شروشور و باجثهای درشت و قوی و در عین حال بسیار مهربان و شوخطبع بود. معروف است در مقر ریاست جمهوری، مقام معظم رهبری که آن زمان سمت ریاست جمهوری را داشت، وقتی صدای اذان احسان را می شنید میفرمود: «در اتاق محل کار را باز بگذارید قاسمیه اذان میگوید». پایان دوران سربازیش در سنندج، با علنی شدن انقلاب همزمان شد. در راهپیمایی که در دی ماه سال 57 به مناسبت تشییع جنازه استاد نجاتالهی برگذار شده بود مجروح شد. پدرش برای دور بودن او از فضای انقلاب او را برای ادامه تحصیل راهی آمریکا کرد. با شروع جنگ بر خلاف میل پدر درس را نیمه کاره رها کرد و به ایران بازگشت و عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و گردان 9 پادگان ولیعصر شد. با آغاز عملیات بیتالمقدس با سمت فرماندهی گردان به جنوب رفت. در ابتدای عملیات از ناحیه پهلو مجروح شد و درحالیکه درمانش کامل نشده بود از بیمارستان فرار کرد و خودش را به خط مقدم رساند و ادامه عملیات در 19 اردیبهشت 1361 در جبهه خونینشهر در حالی که بچههای گردان در محاصره قرار گرفته بودند به درجه رفیع شهادت نائل شد.
همسایه ماهیها: روایتی ناشنیده از 336 ساعت ملاقات با مرگ و اسارت اکبر کاظمی
معرفی کتاب
در دلِ سختیهای جنگ، رشدهای بزرگی هم بود. سختیهایی که اکبر کاظمی شاید یکی از آن آدمهایی باشد که مزهاش را خوب چشیده است، آن هم درست وسط میدان مین وقتی برای شناسایی منطقه عملیاتی والفجر8 وارد خاک عراق شد. اما از بد حادثه پانزده روز و شانزده شب بیخ گوش عراقیها و در چند فرسخیشان زمینگیر میشود، طوری که نه راه پیش داشته، نه راه پس! او در این معرکه نه تنها پایش روی مین رفته و توان حرکت کردن از او گرفته میشود. روزبهروز هم ضعیفتر میشود. چهرهاش هم آنقدر عوض میشود که موقع نجاتش همه او را یک سرباز عراقی میدانند تا یک رزمنده ایرانی. اتفاقی که حالا سیواندی سال از وقوع آن میگذرد...