Skip to main content

گرگ و هفت بزغاله

معرفی کتاب
بُز مادر برای جمع کردن علف به جنگل می‌رود و به بزغاله‌هایش سفارش می‌کند که مراقب گرگ بدجنس باشند. گرگ بدجنس وقتی دور شدن بُز مادر را می‌بیند، به خانه او می‌رود و خودش را بُز مادر معرفی می‎کند؛ اما بزغاله‌ها به این راحتی گول نمی‌خورند. سرانجام گرگ نقشه‌ای می‌کشد و وارد خانه می‌شود.

جوجه اردک زشت

معرفی کتاب
جوجه‌اردک‌ها یکی پس از دیگری از تخم بیرون می‌آیند؛ اما آخرین جوجه بسیار زشت و بزرگ است. حیوانات مزرعه او را اذیت می‌کنند. سرانجام جوجه اردک طاقتش تمام می‌شود و از آنجا فرار می‌کند. او به جاهای مختلفی می‌رود؛ ولی هیچ‌کس او را قبول نمی‌کند تا اینکه جوجه اردک، پرنده‌های سفیدی را می‌بیند که برق می‌زنند و... .

یک روز فوتبالی با ویزگول

معرفی کتاب
«ویزگول» یک مگس است و دوست خوبی به نام «ویزی» دارد. ویزی فوتبال بازی می‌کند و ویزگول مشوق خوبی برای اوست. روز مسابقه ویزگول شانس می‌آورد و می‌تواند به جای یکی از بازیکنان، بازی کند. ویزی و ویزگول نقشه‌شان را اجرا می‌کنند و پیروز می‌شوند.

ویزگول و غذای قلنبه قهوه‌ای

معرفی کتاب
«ویزی» نام پسری است که دوستی به نام «ویزگول» دارد. ویزگول یک مگس است. ویزی برای ویزگول یک اتاق دنج و یک هواپیمای شخصی ساخته است. ویزگول غذای مخصوصی هم دارد که بسیار بدبو است. یک روز ویزی، همراه خانواده‌اش به پیک‌نیک می‌رود. ویزگول گم می‌شود. همه ویزگول را از خودشان دور می‌کنند و سرش فریاد می‌زنند تا اینکه ویزگول، ویزی را پیدا می‌کند و به غذای مورد علاقه‌اش می‌رسد.

خانه‌ای برای مورچه

معرفی کتاب
مورچه تنبل دلش نمی‌خواهد هیچ کاری بکند. به همین علت، مورچه‌ها او را از شهر بیرون می‎کنند. مورچه تنبل یک کندوی عسل پیدا می‌کند؛ اما نمی‌تواند عسل درست کند. سپس یک سیب پیدا می‌کند؛ ولی حتی نمی‌تواند سیب را هم سوراخ کند. او تصمیم می‌گیرد به شهر مورچه‌ها بازگردد و همراه آن‌ها کار کند.

فیل دماغ

معرفی کتاب
فیل بدون دماغ است و خرطوم هم بدون فیل. آن‌ها هر کدام فکر می‌کنند بدون هم می‌توانند زندگی کنند و به راه خودشان ادامه می‌دهند؛ اما هر دو به این نتیجه می‌رسند که باید با هم باشند. فیل به خرطوم قول می‌دهد که دیگر از هم جدا نشوند.

مشکی بر دوشی

معرفی کتاب
زنی چادرنشین که در بیابان‌های اطراف مدینه زندگی می‌کرد، هر روز کنار چاه آبی می‌نشست تا با سطل از چاه آب بردارد. شوهر او بیمار بود و زن هر چند روز یک بار این کار را انجام می‌داد. روزی رسول خدا (ص) و یکی از یارانش که تشنه بودند، به پیرزن کمک می‌کنند تا از چاه آب بردارد. پیرزن آن روز طعم مهربانی و همدردی کردن رسول خدا (ص) را چشید.

نرمولک بی‌ادب

معرفی کتاب
دختر کوچولو یک تکه ابر را می‌گیرد و با خود به خانه می‌برد. ابر هر کاری می‌کند، دختر کوچولو آن را رها نمی‌کند. او می‌خواهد با ابر بازی کند و آن را به رختخواب می‌برد. صبح که دختر کوچولو از خواب بیدار می‌شود، مادر نگاهی به تشک او می‌اندازد و عصبانی می‌شود؛ ولی آخر چرا؟

تو دیگه کی هستی؟

معرفی کتاب
گوجه فرنگی و سیب‌زمینی و فلفل، بادمجان را نمی‌شناسند و آن را به خاطر رنگ سیاهش سرزنش می‌کنند. بادمجان با ناراحتی از آن‌ها دور می‌شود؛ اما وقتی مادر به آشپزخانه می‌آید، دنبال بادمجان می‌گردد؛ چون غذا بدون بادمجان اصلاً خوشمزه نمی‌شود.

خاک بهار بچه‌هاست

معرفی کتاب
زن و شوهر جوانی در مشاجره‌ای درباره بازی فرزندانشان، تصمیم می‌گیرند که او را تنبیه کنند تا دیگر خاک‌بازی نکند؛ اما با برخورد مناسب رسول خدا (ص)، متوجه می‌شوند که توجه به نیاز کودکان در سنین مختلف، موجب رشد و تعالی آن‌ها می‌شود.