مسواک میثم: تشویق کودکان به مسواکزدن با نگاه اسلامی
معرفی کتاب
یکی از راههای حفظ سلامت دهان و دندان مسواک زدن است و جالب اینکه در احادیث دینی نیز به آن سفارش شده است. کتاب حاضر داستانی است فانتزی دربارۀ مسواکزدن. در طول داستان، با ذکر دلایل علمی و حفظ سلامت، کودک به زدن مسواک تشویق میشود و در آخر قصه نیز توصیههایی دینی را دراین باره از زبان مادر میشنود. در صفحههای آخر کتاب نیز نویسنده احادیثی از بزرگان در این زمینه آوردهاست.
چیستان و حکایت دربارۀ جانوران
معرفی کتاب
چیستانها در واقع سرگرمیهایی هستند که به تقویت قدرت تفکر و هوش نیز کمک میکنند. کتاب حاضر شامل چیستانهایی است دربارۀ حیوانات. در صفحات انتهایی کتاب، در قسمت پاسخها، توضیحاتی دربارۀ بعضی حیوانات داده شدهاند. ابتکار نویسنده این است که در شمارش معماها، از اعداد فارسی، حروف الفبای فارسی به ترتیب، اعداد ترکی، حروف الفبای انگلیسی و اعداد یونانی استفاده کرده است.
من نمیخواهم قورباغه باشم
معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره قورباغهای است که نمیخواهد قورباغه باشد. درواقع او هر چیزی میخواهد باشد، به غیر از قورباغه! چرا؟ چون فکر میکند، قورباغهها خیس و لیز هستند و زیادی حشره میخورند؛ ولی یک نفر هست که برای او توضیح میدهد چرا نمیتواند مثلاً خوک یا خرگوش یا جغد باشد. در پایان داستان قورباغه به این نتیجه میرسد که قورباغه بودن اصلاً چیز بدی نیست و فکر میکند که چقدر خوششانس است که یک مگس نیست؛ چون مگسها خوراک قورباغهها میشوند!
دست از سرم بردارید!
معرفی کتاب
این داستان، قصه مادربزرگی است که ظاهراً بیحوصله است و دوست دارد تنها باشد و ژاکت ببافد؛ اما هر جا میرود، شلوغ است. او بالاخره یک جای ساکت پیدا میکند، ولی وقتی کارش تمام میشود، خیلی زود احساس تنهایی میکند و نزد نوههایش باز میگردد و به هر کدام ژاکتشان را میدهد. مادربزرگ متوجه میشود که تنهایی همیشه خوب نیست و گاهی بهتر است از حضور خانواده و دوستانش لذت ببرد و خوش بگذراند.
هیچ کس یک دیو را دوست ندارد
معرفی کتاب
در اعماق سیاهچال، دیو بیدار میشود تا روز تازهای را آغاز کند. او مشغول انجام دادن کارهای روزانه است که صدای برخورد چند جفت چکمه روی کف سنگی سیاهچال، همهچیز را تغییر میدهد. چند ماجراجو «اسکلت»، دوست صمیمی دیو، را میدزدند. دیو تصمیم میگیرد اسکلت را نجات دهد؛ اما او میداند که هیچکس از یک دیو خوشش نمیآید. با این حال، راه میافتد و کوهها را پشت سر میگذارد تا اینکه با کشاورزی روبهرو میشود. مرد کشاورز که از دیو ترسیده است، او را دنبال میکند. دیو فرار میکند تا به مسافرخانهای میرسد و... .
هیولای هزاردندان
معرفی کتاب
شاهزادهخانم «ماگنولیا» خیلی خسته است؛ چون تمام شب با هیولاها جنگیده است. دقیقاً زمانی که میخواهد بخوابد، صدایی میشنود. شاهزادهخانم لباس سیاهش را میپوشد و به چراگاه بزها میرود. هیولای هزاردندان آنجاست و میخواهد همه بزها را بخورد. ماگنولیا از او میخواهد که به سرزمین هیولاها بازگردد؛ اما هیولا او را در دستش میگیرد و دهانش را باز میکند؛ ولی در همین موقع یک نفر دُم هیولا را میکشد و... .
خرگوشهای بزخور
معرفی کتاب
«ماگنولیا»، یک شاهزادهخانم زیبا و یک ابرقهرمان شجاع است. او راز مهمی دارد که نمیخواهد هیچ کس از آن خبردار شود. هر وقت زنگ خطر هیولا به صدا درمیآید، شاهزادهخانم لباس پفپفی و کفشهای شیشهایاش را در انبار مخفی میکند و لباس سیاه میپوشد، نقاب مشکی خود را میزند و از داخل تونل مخفی سُر میخورد و بیرون میرود. ماگنولیا اسبی به نام «نفس طلا» دارد که همیشه همراه اوست. شاهزاده سیاهپوش با هیولاهای بدجنس و خطرناک مبارزه میکند. اینبار زنگ خطر از چراگاه بزها به گوش میرسد. یعنی چه اتفاقی افتاده است؟
تولد پردردسر
معرفی کتاب
تولد شاهزادهخانم «ماگنولیا»ست و او میخواهد همه چیز عالی باشد. او لباس پفیاش را میپوشد و کفشهای شیشهایاش را برق میاندازد و... هر لحظه ممکن است میهمانها از راه برسند؛ اما ناگهان انگشتر جواهرنشانش زنگ میزند، هیولا حمله کرده است. شاهزادهخانم لباس و کفشش را درمیآورد و لباس سیاهی میپوشد و نقاب میزند و از تونل مخفیاش از قصر بیرون میرود تا با هیولا بجنگد. هیچ کس نمیداند که او شاهزاده سیاهپوش است!
مهمان فضول
معرفی کتاب
دوشسِ «موبرجی»، مهمان شاهزادهخانم «ماگنولیا» است. آنها در حال خوردن شکلات داغ و کیک فنجانی هستند که انگشتر شاهزادهخانم به صدا درمیآید. دوشس که خیلی دلش میخواهد راز ماگنولیا را کشف کند، کنجکاو میشود؛ اما شاهزادهخانم بهانهای میآورد و به سرعت از آنجا دور میشود. او به مخفیگاهش میرود، لباس صورتیاش را درمیآورد، لباس سیاهش را میپوشد و از توی تونل مخفیاش سُر میخورد و پایین میرود؛ زیرا او شاهزاده سیاهپوش است که با هیولاها مبارزه میکند!