پیامبر و ابر
معرفی کتاب
«ابر» در آسمان مشغول بازی با دوستانش است که چشمش به «محمد» میافتد. محمد کودکی زیباست، آنقدر که ابر، از تماشای او سیر نمیشود. محمد با عمویش به سفر آمده است. عموی محمد سعی میکند با دستش جلوی تابش خورشید را بگیرد تا او اذیت نشود. ابر خودش را بالای سر محمد میرساند و طوری میایستد که سایهاش روی او بیفتد. در ادامه داستان، ابر متوجه میشود که این کودک در آینده پیامبر خدا میشود و مردم را به یکتاپرستی دعوت میکند. ابر تصمیم میگیرد همیشه نزد محمد بماند و بالای سرش حرکت کند.
جانمی! مرا به تیم راه دادند
معرفی کتاب
از «فرنکی» و «اشلی» خواسته شده است که در تیم بسکتبال کلاس دوم بازی کنند. شنیدن این خبر «هنک» را ناراحت میکند؛ چون او کاملاً بیخبر است. هنک دوست دارد او هم در تیم بازی کند؛ ولی بازی بسکتبال او اصلاً خوب نیست. هنک در تمرینهای آزمایشی شرکت میکند و خیلی شانس میآورد که با حضور آقای مدیر، خانم مربی او را هم به عنوان بازیکن ذخیره انتخاب میکند؛ اما هنک حتی نمیتواند درست دریبل بزند.
مواظب سالاد پرنده باشید
معرفی کتاب
روز سرِ کار رفتن با والدین است و «هنک» تصمیم میگیرد با مادرش به اغذیهفروشی او برود؛ اما هنک نمیتواند سفارش مشتریها را به سرعت یادداشت کند یا آنها را به یاد بیاورد. به همین علت وقتی مجبور میشود از مشتریهای مهم سفارش بگیرد، باید از تنها شانسی که دارد، استفاده کند و همهچیز را حفظ کند؛ ولی آیا هنک میتواند این کار را به درستی انجام دهد؟
اتراق در باد و باران
معرفی کتاب
«هنک» مجبور است برای تکلیف مدرسهاش، درباره طبیعت شعر بگوید؛ اما نمیداند از کجا باید شروع کند. پدر و مادر هنک تصمیم میگیرند به دل طبیعت بروند تا او الهام بگیرد و شعر بگوید؛ البته با وجود آن همه حشره و حیوان و باد و باران، ماندن در طبیعت کمی ترسناک است. آیا هنک و خانوادهاش میتوانند از آن شب توفانی جان سالم به در ببرند؟
کوفته قلقلی را نمیتوان با نی خورد؟
معرفی کتاب
«هنک» هیچوقت سعی نمیکند بچههای کلاس را بخنداند، ولی هر روز این اتفاق میافتد و بچهها را میخنداند. او اصلاً شبیه دخترخالهاش، «جودیت»، نیست. جودیت هم دانشآموز خوبی است هم آشپزی فوقالعاده. در مسابقات آشپزی، هنگامی که یکی از شرکتکنندگان کنار میرود، فرصت خوبی برای هنک پیش میآید تا به جودیت ثابت کند او هم میتواند آشپز خوبی باشد؛ اما آیا واقعاً اینطور است و هنک میتواند غذایی درست کند که قابل خوردن باشد؟
چگونه یک فیل را بغل کنیم؟
معرفی کتاب
«هنک» با بچههای کلاس و معلمشان، خانم «فلاورز»، به باغوحش میروند. خانم معلم به بچهها و به خصوص هنک، سفارش میکند که از بچههای دیگر جدا نشود. آنها در دنیای گوریلها توقف میکنند؛ ولی هنک برای رسیدن به فیلها لحظهشماری میکند و بعد ناگهان هنک گم میشود! و گردش در باغوحش به کابوس تبدیل میشود. او نمیداند بچههای کلاس کجا هستند و این گردش علمی به ماجراجویی هیجانانگیزی تبدیل میشود که هنک هرگز آن را فراموش نمیکند.
زامبی در حمام
معرفی کتاب
«هنک» و دوستش، «فرنکی»، همیشه شب هالووین، در اتاق مینشینند، چراغها را خاموش میکنند و فیلم ترسناک میبینند. امسال آنها دوست جدیدشان، «اشلی» را هم برای دیدن فیلم دعوت میکنند و اشلی فیلم «حمله زامبیها» را با خود میآورد. هنک نمیخواهد کسی متوجه ترسش بشود، برای همین با دیدن فیلم موافقت میکند؛ اما بعد از تمام شدن فیلم، هر وقت چشمانش را میبندد، زامبیها را میبیند. درست زمانی که هنک به این نتیجه میرسد که زامبیها واقعیت ندارند، آدمهایی را میبیند که مانند مردههای متحرک هستند.
مار قلابی و شعبدهباز عجیب
معرفی کتاب
در جلد سوم از کتاب «ماجراهای هنک»، «امیلی»، خواهر کوچک «هنک»، خود را برای جشن تولدش آماده میکند؛ اما او از اینکه نمیتواند در این جشن، نمایش خزندهها را داشته باشد، ناراحت است. هنک پنج راه به ذهنش میرسد که به امیلی کمک کند تا او از تولدش لذت ببرد. هنک از میان این پنج راه یکی را انتخاب میکند و تصمیم میگیرد تغییر قیافه بدهد و خودش را یک شعبدهباز معرفی کند. او میخواهد یک مار ظاهر کند؛ اما یاد گرفتن این حُقه سختتر از آن است که هنک فکر میکند.
قورباغه گمشده
معرفی کتاب
در جلد دوم از کتاب «ماجراهای هنک»، آقای مدیر وارد کلاس خانم «فلاورز» میشود تا یکی از بچهها را برای نگهداری از قورباغهاش، «فِرِد»، انتخاب کند؛ چون قصد دارد به سفر برود. خانم فلاورز، هنک را برای این کار پیشنهاد میکند و هنک قبول میکند؛ ولی یک روز فراموش میکند در ظرف را ببندد و قورباغه فرار میکند. حالا هنک تا دوشنبه فرصت دارد که قورباغه را پیدا کند و به آقای مدیر تحویل بدهد.
نشانههای کتاب هم آدماند
معرفی کتاب
در جلد نخست از کتاب «ماجراهای هنک»، خانم «فلاورز»، معلم هنک، بچههای کلاس را به اجرای نمایشنامه در مدرسه دعوت میکند. داستان نمایش درباره پسری است که در کتابخانه خوابش میبرد و وقتی از خواب بیدار میشود، کتابها زنده میشوند و از قفسهها بیرون میپرند. هنک تنها کسی است که از شنیدن این موضوع هیجانزده و خوشحال نمیشود؛ چون او در خواندن ضعیف است. آیا هنک میتواند در کنار دوستانش نقشی در این نمایش داشته باشد؟