پندهای گنجشک
معرفی کتاب
در باغ بزرگی که پُر از درختان گوناگون است، پرندههای زیبایی زندگی میکنند. روزی باغبان به فکر میافتد که دامی پهن کند و پرندهای بگیرد تا برایش آواز بخواند. روز بعد گنجشک کوچکی در دام میافتد. گنجشک سعی میکند خود را نجات دهد و به باغبان میگوید اگر آزادش کند، سه پند به او میدهد. باغبان راضی نمیشود؛ اما گنجشک آنقدر اصرار میکند تا سرانجام باغبان او را رها میکند. آیا گنجشک واقعاً پندی برای باغبان دارد؟یا باغبان فریب خورده است؟
طوطی و بازرگان
معرفی کتاب
بازرگانی که طوطی زیبایی دارد، تصمیم میگیرد به هندوستان سفر کند. او بعد از اهالی خانه، از طوطیاش میپرسد که چه میخواهد تا برایش بیاورد. طوطی از بازرگان میخواهد که به طوطیهای هند سلام برساند و بپرسد که چرا به یاد او نیستند و به دیدنش نمیآیند. بازرگان به هندوستان میرود و بعد از انجام کارهایش، به جنگل میرود تا پیام طوطی را برساند و... .
دو مرغ عشق عاشق
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی شش داستان کوتاه و تخیلی است. «ابر و آرش»، «دو مرغ عاشق» و «شاهزاده و پلنگ»، نام بعضی از این داستانهاست. تمام داستانها درباره محیط زیست است و از روزگاری سخن میگوید که انسانها همهچیز را از بین بردهاند. دود سیاه غلیظی آسمان را پوشانده است و سالهاست که مردم خورشید را ندیدهاند. جنگلها نابود شدهاند و از درختان چیزی جز اسکلتشان باقی نمانده است. حیوانات وجود خارجی ندارند و آنچه هست عروسکهای ساخته دست انسانهاست و... .
دختر پروانهای
معرفی کتاب
«نازپری» دختر کوچکی است که روی دستش لکهای سیاه دارد، لکهای شبیه پروانه؛ اما به مرور زمان لکهها یا همان پروانهها زیاد میشوند و تمام بدن دخترک را میپوشانند. نازپری آنقدر مشغول پروانههاست که همهچیز را از یاد میبرد. پروانههای او حواس بچههای کلاس را هم پرت میکنند و خانم معلم عصبانی میشود. گاهی بعضی از پروانهها هوس میکنند بپرند و بعضی میمانند، آن وقت بدن دخترک سوراخ سوراخ میشود! پدر نازپری هم از این مرض عجیب و غریب ذله شده است تا اینکه روزی... .
مامان و بابای کوچولو
معرفی کتاب
مدادرنگی بنفش قدبلند است؛ اما پدر و مادرش، مداد آبی و مداد قرمز، خیلی کوچک هستند. مداد بنفش فکر میکند نباید بچه آنها باشد و برای پیدا کردن پدر و مادر واقعیاش، مداد آبی و مداد قرمز را ترک میکند. مداد بنفش همهجا را میگردد و از قلممو و درخت بزرگ میخواهد که پدر و مادرش شوند؛ اما آنها قبول نمیکنند. چه سرنوشتی در انتظار مداد بنفش است؟ آیا او نزد پدر و مادرش بازمیگردد؟
پولیچو ترسناکه
معرفی کتاب
«پولیچو» نام پلی چوبی است که دو طرف رودخانه را به هم وصل میکند. هروقت کسی از روی او رد میشود، پولیچو چوبهایش را بالا و پایین میکند و صدا درمیآورد و او را میترساند تا اینکه روزی هرچه پولیچو صبر میکند، هیچکس از رویش رد نمیشود. سرانجام سر و کله حلزون پیدا میشود و با شجاعت از روی پل میرود. او خرچنگ را آورده تا پیچ و میخهای پولیچو را محکم کند.
سنگریزههای بدون اسم
معرفی کتاب
خانم سنگ، سنگریزههایش را کنار رودخانه میبرد تا بازی کنند و خودش مشغول کتاب خواندن میشود. بچهها تکه چوبی را روی آب میبینند که در حال شنا کردن است. سنگریزهها از مادرشان میخواهد تا اجازه دهد آنها هم شنا کنند. خانم سنگ سعی میکند برای بچههایش توضیح دهد که آنها هرگز نمیتوانند شنا کنند؛ چون به محض ورود به آب غرق میشوند؛ اما سنگریزهها متوجه نمیشوند و مدام اصرار میکنند. سرانجام... .
من میبینم
معرفی کتاب
«شانهبهسرِ» جهانگرد به درخت بزرگی میرسد که جغدها در آن زندگی میکنند. شب در راه است و شانهبهسر تصمیم میگیرد آنجا بماند؛ اما صبح روز بعد، جغدها مانع پرواز او میشوند. آنها فکر میکنند هیچکس در روز نمیبیند، پس چطور او میخواهد پرواز کند؟ شانهبهسر برای جغدها توضیح میدهد که همه کارها در روز انجام میشود؛ اما آنها نمیپذیرند و تصمیم میگیرند او را کور کنند! چه اتفاقی برای شانهبهسر میافتد؟
غول سر دماغ
معرفی کتاب
«سردماغ»، غولی که سرش دماغش است، هر شب زیر درخت میخوابد؛ ولی خوابش نمیبَرد. یک شب تصمیم میگیرد ستارهها را بگیرد و در کوزه بریزد. او شروع به بالا و پایین پریدن میکند و ستارهها که فکر میکنند او میخواهد با آنها بازی کند، کمی پایین میآیند و... . سردماغ هر شب تعدادی از ستارهها را میگیرد تا اینکه آسمان خالی از ستاره میشود. «سردماغ» نمیتواند آخرین ستاره را بگیرد و... .