مامان دیوید همیشه می گوید: نه، دیوید!
معرفی کتاب
وقتی «دیوید» پنجساله بود، این کتاب را نوشت و خودش هم آن را نقاشی کرد. دیوید در همه صفحههای کتاب نوشته بود: «نه دیوید!» او در هر صفحه، همراه این جمله، نقاشیای هم از خودش کشید که سرگرم کارهایی بود که نباید انجام میداد. مثلاً نباید با غذایش بازی کند، نباید با پاهای کثیف وارد خانه شود، نباید... . حالا دیوید حسابی بزرگ شده است؛ ولی بعضیچیزها هیچوقت عوض نمیشوند! مادرش او را از خیلی کارها منع میکند؛ ولی همیشه او را دوست دارد!
دنیا پر از مورچه شده!
معرفی کتاب
بچهفیلی به نام «فیلفیلی» زیر درخت خوابیده است. وقتی بیدار میشود، میبیند همهجا پر از مورچه است. او فریاد میزند، فرار کنید! فرار کنید! دنیا پر از مورچه شده است! او برای دوستانش، «میمون»، «پنگالو» و «کربگدن»، ماجرا را تعریف میکند و از آنها میخواهد که با هم فرار کنند؛ اما آنها میگویند که فیلفیلی خواب دیده است و خبری از مورچه نیست و او را تنها میگذارند. حالا فیلفیلی غمگین و تنهاست. ناگهان مورچهای از گوشه چشم فیلفیلی میگوید، دنیا پر از مورچه نشده... .
دردونهخانم و جیرجیری
معرفی کتاب
«دُردونه» عروسک دخترکوچولو است و همهجا همراه دخترک میرود؛ حتی وقتی دخترکوچولو به مدرسه میرود، دردونه در کیف دخترک مینشیند و گاهیوقتها در جامیز دخترک دراز میکشد! روزی دردونه در جامیز به خواب میرود و وقتی بیدار میشود، میبیند مدرسه تعطیل شده و او جامانده است. دردونه از ناراحتی و تنهایی به گریه میافتد؛ اما ناگهان متوجه صدای «جیرجیر» میشود!
تق تق تق...
معرفی کتاب
خرگوش در حال خوردن هویج است. در همین موقع، موش کور مشغول کندن تونل است و به فکر پیدا کردن یک دوست. موش کور صدایی از بالای سرش میشنود و میخواهد آن را کشف کند. خرگوش صدایی از زیر زمین میشنود و میخواهد بداند این صدا از چیست. خرگوش و موش کور هیچکدام یکدیگر را ندیدهاند و وقتی با هم روبهرو میشوند، با تعجب و وحشت از هم فرار میکنند... . حالا خرگوش و موش کور کنار هم نشستهاند و هویج میخورند!
خرگوشک و عروسکش
معرفی کتاب
خرگوشک درحالیکه هویج میخورد، گریه میکند! مورچهها که به دنبال دانه هستند، دور او جمع میشوند و علت گریهاش را میپرسند و متوجه میشوند عروسک او گم شده است. مورچهها به دو دسته تقسیم میشوند و... . عروسک در چالهای افتاده است. دو گروه مورچه به هم ملحق میشوند و با کمک هم عروسک را بیرون میکشند و به خرگوشک میدهند. حالا خرگوش خوشحال است و میخندد.
فسقلیها
معرفی کتاب
کتاب حاضر شامل پانزده داستان است. «دادا خودپسند»، «قلقلو دوقلو»، «فیفی خیالباف» و «جیجو جنگجو»، نام بعضی از این داستانهاست. در داستان اول، «دادا» خیلی از تیپ و قیافه خودش خوشش میآید. او در مدرسه مرتب از خودش تعریف میکند و حرص همه بچهها را درمیآورد تا اینکه... . داستان دوم درباره خواهران دوقلو، «رُزی» و «رُزا»، است. آنها آنقدر شبیه هستند که مادرشان هم بعضیوقتها آنها را اشتباه میگیرد؛ اما اخلاقشان اصلاً شبیه نیست! روزی دوقلوها با دوچرخه به اداره پست میروند و... . در داستان سوم «فیفی» خیالبافی درجه یک است و در خیالش به هرچیزی و هرکسی که میخواهد، تبدیل میشود. یک روز... . داستان چهارم... .
اسکار و مو
معرفی کتاب
دو بچهکلاغ، «مو» و «اسکار»، با هم دوست هستند. آنها همیشه با هم هستند و در جایی خلوت رازهایشان را به هم میگویند. مو و اسکار در روزهای برفی، شالگردنهای یکرنگ میاندازند، با هم قصه میخوانند، بازیهای خندهدار میکنند، وقتی اسکار پنهان میشود، مو او را پیدا میکند و...؛ البته گاهیاوقات با هم قهر میکنند؛ ولی همیشه خیلی زود آشتی میکنند. آنها بهترین دوستان یکدیگرند! در پایان داستان، نویسنده از کودک میخواهد بگوید که او چه کسی را دوست دارد.
روز بد خرس کوچولو
معرفی کتاب
خرسکوچولو روزی بدی داشت. اول از همه سرش محکم به میز خورد، بعد از روی چهارپایه افتاد و در پارک هم دوستانش، روباهک و کلاغزاغی، با او بازی نکردند. خرسکوچولو هربار پیش پدرش رفت و هربار خرسِ پدر با یک چسب کوچولو و یک ماچ گُنده مسئله را حل کرد. روز بعد وقتی خرسکوچولو به خانه آمد، خرس پدر را با نامهای در دستش، ناراحت دید. او سر و پا و گردن و شکم خرس پدر را غرق در بوسه کرد و سرانجام با چند تا چسب کوچک مسئله را حل کرد!
برگرد به تختخوابت، اد!
معرفی کتاب
«اِد» موش کوچولویی است که خیلی دوست دارد برای خواب آماده شود و به رختخواب برود؛ اما دوست ندارد در رختخواب بماند. او به اتاق پدر و مادرش میرود و به پدرش میگوید که نمیتواند بخوابد. پدر نمیتواند بخوابد؛ اما برای او توضیح میدهدکه بزرگ شده و باید در تخت خودش بخوابد. شب بعد هم اِد دوباره به اتاق پدر و مادر میرود. اینبار پدر و مادر، هر دو نمیتوانند بخوابند و صبح روز بعد، دیر سر کار میروند. هر شب همین برنامه است! تا اینکه فکری به ذهنشان میرسد و نقشهای میکشند!
شب بخیر امیلی
معرفی کتاب
شب است و «امیلی» باید بخوابد؛ اما خرس عروسکیاش، «آقای تدی»، را پیدا نمیکند. مادرش به جای آقای تدی، اردکِ عروسکیاش را به او میدهد. امیلی به اردک شببهخیر میگوید؛ ولی نمیتواند بخوابد. او گربه عروسکیاش را هم به تخت میبرد؛ ولی باز هم نمیتواند بخوابد. امیلی جغد را هم به تخت میبرد؛ اما... . امیلی سرانجام آقای تدی را زیر بالشش پیدا میکند. او عروسکهای دیگرش را سر جایشان میگذارد و به خواب میرود. حالا آقای تدی نمیتواند بخوابد!