Skip to main content

تایرون جرزن

معرفی کتاب
بچه‌دایناسورها برای یک هفته به جزیره باتلاقی رفتند تا آنجا اردو بزنند. همه خوش‌حال بودند، به جز «بولاند»؛ چون بزرگ‌ترین دشمن او، «تایرون» هم در گروه بود. تایرون، بدجنس و حقه‌باز بود و با تقلب در همه مسابقه‌ها برنده شد. بولاند که به تایرون شک کرده بود، او را زیر نظر گرفت و متوجه دغل‌بازی او شد؛ اما تایرون قسم خورد که کار اشتباهی نکرده است. سرانجام بولاند نقشه‌ای کشید و... .

تایرون و دارودسته‌اش

معرفی کتاب
«بولاند»، دایناسور کوچولو، با پدرومادرش زندگی می‌کرد و با همه بچه‌دایناسورهایی که در همسایگی آن‌ها زندگی می‌کردند، دوست بود، به غیر از «تایرون» که از همه بزرگ‌تر و قوی‌تر و البته بدجنس‌تر بود. تایرون، بولاند را کتک می‌زد، ساندویچش را می‌دزدید و... . بولاند به راه‌های مبارزه با تایرون فکر کرد؛ اما هیچ راهی نبود تا اینکه دوستش، پیشنهاد کرد که بولاند سعی کند با تایرون دوست شود! چطور ممکن است بولاند با کسی‌که همیشه مسخره‌اش کرده و کتکش زده است، دوست شود؟ و آیا این کار جواب می‌داد؟

تایرون وحشتناک

معرفی کتاب
«بولاند»، دایناسور کوچولو، با پدر و مادرش زندگی می‌کرد و با همه بچه‌دایناسورهایی که در همسایگی آن‌ها زندگی می‌کردند، دوست بود، به غیر از «تایرون» که از همه بزرگ‌تر و قوی‌تر و البته بدجنس‌تر بود. تایرون، بولاند را کتک می‌زد، ساندویچش را می‌دزدید و... . بولاند به راه‌های مبارزه با تایرون فکر کرد؛ اما هیچ راهی نبود تا اینکه دوستش، پیشنهاد کرد که بولاند سعی کند با تایرون دوست شود! چطور ممکن است بولاند با کسی‌که همیشه مسخره‌اش کرده و کتکش زده است، دوست شود؟ و آیا این کار جواب می‌داد؟

دختر کوچولو و شیرین

معرفی کتاب
«لوئیزه» یک شیر دارد، شیری بزرگ که با هم در یک خانه زندگی می‌کنند. شیر همه‌جا همراه دخترک است؛ حتی در مدرسه و کلاس درس! ولی همه طوری رفتار می‌کنند، انگار شیر را نمی‌بینند؛ نه بچه‌ها، نه آقای معلم و نه حتی مادر لوئیزه در خانه! تا اینکه اتفاق عجیبی رخ می‌دهد. آن‌ها همسایه جدیدی پیدا می‌کنند. او شکارچی است، با یک تفنگ شکاری بزرگ! شیر گویی از ترس فلج شده است. لوئیزه او را پنهان می‌کند و امیدوار است که شکارچی هیچ‌وقت شیر را پیدا نکند. تا اینکه روزی... .

ریزه

معرفی کتاب
گربه ریزه گم شده بود و ریزه حسابی غصه‌دار بود. در راه مردی را دید. وقتی برای او ماجرا را تعریف کرد، مرد گفت چیزهای مهم‌تری گم کرده است. ریزه به راهش ادامه داد و افراد مختلفی را دید که مسائل مهم‌تری داشتند و هیچ‌کس به غم او توجهی نمی‌کرد تا اینکه به اسکیموها رسید، آنجا سگ کوچکی دید و... .

جعبه به دوش

معرفی کتاب
وقتی لاک‌پشت‌کوچولو به دنیا آمد، لاک نداشت. پدر و مادرش به جای لاک، یک جعبه برایش انتخاب کردند و گفتند: «ارزش یک لاک‌پشت، خیلی بیشتر از لاک اوست»؛ لاک‌پشت‌کوچولو، لاکش را دوست داشت؛ اما روزی چند لاک‌پشت غریبه به او گفتند که لاکش خیلی عجیب‌وغریب است. ناگهان لاک‌پشت‌کوچولو احساس کرد که جعبه برایش خسته‌کننده و غیر قابل تحمل است، پس آن را رها کرد و رفت تا لاک بهتری پیدا کند و... .

پسری روی کاغذ

معرفی کتاب
پسربچه‌ای روی صفحه‌ کتابی افتاد! اول خبری نبود؛ اما آرام‌آرام، چیزهای دیگر ظاهر شدند. پسرک کارهای زیادی انجام داد؛ اسب‌سواری کرد، ماهی گرفت، آهنگ نواخت، نقاشی کشید و...؛ اما هنوز نمی‌دانست چرا وسط این کاغذ افتاده است تا اینکه پس از سال‌ها متوجه ‌شد زندگی چیزی نیست جز... .

قصه‌ واقعی مداد و پاک‌کن

معرفی کتاب
مداد عاشق نقاشی کشیدن بود و دلش می‌خواست تنها کار کند؛ اما سروکله پاک‌کن پیدا شد! مداد اصلاً خوشش نمی‌آمد پاک‌کن نقاشی‌هایش را پاک کند. مثلاً وقتی مداد، دشتی پُر از گل و گیاه کشید، پاک‌کن از وسط دشت، راهی باز کرد که بتوانند رد شوند و هنگامی‌که مداد، دریایی طوفانی کشید، پاک‌کن موج‌های آن را پاک کرد و دریا آرام شد یا وقتی... . سرانجام... .

نگراناسور

معرفی کتاب
در یک روز آفتابی، زیر آسمان آبی، نگراناسورکوچولو تصمیم گرفت به پیک‌نیک برود. او کوله خوراکی‌هایش را جمع کرد و درحالی‌که یک عالمه برنامه داشت، راه افتاد؛ اما هنوز خیلی دور نشده بود که نگرانی‌هایش شروع شد؛ آیا به اندازه کافی خوراکی داشت یا نوشیدنی کافی با خودش آورده بود، اگر گم می‌شد، چه؟ و... . نگراناسور برای از بین بردن این نگرانی‌ها چه می‌کند؟

بابا لنگ‌دراز

معرفی کتاب
آن روز صبح، پدر «متیو» هرکاری کرد، ماشینش روشن نشد. متیو نگران بود که مبادا پدر نتواند عصر دنبالش برود. پدر دلش نمی‌خواست پسرش غصه بخورد، برای همین به او اطمینان داد که هرطور شده خودش را به مدرسه برساند. پدر می‌توانست با تراکتور قرمز همسایه برود. او خرس ‌سواری هم بلد بود و همین‌طور می‌توانست درحالی‌که پرنده‌ها دست‌هایش را گرفته‌اند و پرواز می‌کنند، به آنجا برود یا شاید... .