خرسیخان داروغه و همسایهها
معرفی کتاب
در قصههای قانون جنگل برای قدرتمند بودن کافی نیست درختی را از جا بکنی یا تختهسنگی را اینور و آنور پرتاب کنی، کافیست عقل و آگاهیات را به کار بگیری و بدون ضایع کردن خودت و دیگران، جسم و جانت را از معرکه در ببری. این کتاب حاوی سه داستان طنز است. در داستان «خرسیخان داروغه و همسایههایش»، خرسیخان در دِه بالا ویلایی میسازد؛ اما در اولینروز اقامتش با همسایهها به مشکل برمیخورد.
گوزن بانو و اژی تخسه
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه طنزِ «قصههای قانون جنگل»، حاوی سه داستان است. داستان اول درباره یک اژدهای تخس به نام «اژیتُخسه» است که در جنگل شیرخان زندگی میکرد و در بدجنسی لنگه نداشت. روزی اژیتخسه دور از چشم بچههایش از غار بیرون آمد تا گشتی بزند و ببیند چه دستهگلی میتواند به آب بدهد. رفت تا رسید به «گوزنبانو». گوزنبانو داشت کهنه بچهاش را میشست تا روی شاخهای شوهرش پهن کند و بگذارد زیر آفتاب خشک بشود. اژی تخسه که بدجنسیاش گل کرده بود... .
شیرخان و شلغمپخته
معرفی کتاب
این کتاب سه داستان طنز دارد و ماجراهای این داستانها در جنگل رخ میدهد؛ جنگلی که مقررات خودش را دارد، قویترها قانون آن را تنظیم میکنند و البته خودشان هم نظارتش را بهعهده میگیرند! در داستان «شیرخان و شلغم پخته»، یک روز صبح که شیرخان بیدار شد، شکمدرد بدی داشت، دلپیچهای که تا به حال تجربه نکرده بود. اطرافیان شیر، هرکدام نظری داشتند و درمانی را پیشنهاد کردند؛ اما وقتی هیچکدام فایدهای نداشت، به دستور شیر به دنبال گورکن، طبیب مخصوص شیرخان، فرستادند و... .
قصههای غولی
معرفی کتاب
آقای غول به شکلی کاملاً اتفاقی از زندان بطری که سالها در آن بود، بیرون آمد. یک لحظه در بطری باز شد و آقای غول زود بیرون پرید. بعد لگد محکمی به بطری زد. بطری هم محکم به صخرهای خورد و تکهتکه شد. آقای غول نفس عمیق و بلندی کشید و گفت: «آخیش، راحت شدم». آقای غول پس از پشت سر گذاشتن کلی ماجرا، با خانم غول ازدواج میکند و صاحب هفت تا بچه غول قد و نیمقد میشود؛ اما... .
دیوباکلاه، دیو بیکلاه
معرفی کتاب
این کتاب دارای سه داستان با عنوانهای «دیو باکلاه، دیو بیکلاه»، «عموشکلاتی» و «خلبازیهای خلبان اتوبوس هوایی» است. داستان اول درباره بچهدیو قدبلندی است که به خواب خواهر و برادری به نام «پونه» و «بهروز» میآید. بچهدیو پشت کوه دوماند زندگی میکند و... . درحالیکه پونه با بچهدیو صحبت میکند، ناگهان احساس خفگی میکند، از خواب میپرد و... .
روزی که درک عربدهکش به شهر آمد
معرفی کتاب
وقت «دِرِکِ عربدهکش» به شهر آمد، مردم از ترس شروع به لرزیدن کردند. دِرِک مدام خودش را میخاراند و عصبانی و بیقرار بود. او از این فروشگاه به آن فروشگاه میرفت و دنبال چیزی میگشت تا خارش را از بین ببرد تا اینکه پسربچهای به نام «سام» به کمک او آمد. او که تمام مدت پشت سر دِرِک راه میرفت، خودش روزی به این درد گرفتار بوده و... .
بغلیناسور
معرفی کتاب
در یک روز آفتابی! «بغلیناسور» با پدرش خداحافظی میکند و برای اولینبار در عمرش، بهتنهایی به دنیای واقعی قدم میگذارد. بغلیناسور یک زمینبازی را میبیند که دایناسورهای دیگر در آن بازی میکنند، آنها او را به بازی دعوت میکنند؛ اول همهچیز هیجانانگیز است. آنها سرسرهبازی هم میکنند؛ اما کمی که میگذرد، همه یادشان میرود نوبت چهکسی است و دعوا شروع میشود... .
این درخت من است!
معرفی کتاب
سنجاب کوچولو درختها را خیلی دوست دارد و عاشق درخت کاج است. او خیلی دلش میخواهد میوه کاجش را زیر سایه درخت کاج بخورد. بعد به این فکر میکند که درخت متعلق به خودش است و همه میوههایش هم. وقتی احساس مالکیت به سراغ سنجاب میآید، آنوقت است که فکر میکند چطور میتواند درخت را تصاحب کند و به راههای مختلفی میاندیشد. مثلاً فکر میکند جلوی آن دروازه بگذارد یا دورش دیوار بکشد؛ اما سرانجام به نتیجه دیگری میرسد.
دوستی اسکلتی
معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره اُسکار، اسکلتکوچولوی تنها و غمگین است که فکر میکند به غیر سگش، تاگ، هرگز نمیتواند دوستی داشته باشد تا اینکه دختربچه تنهایی را می بیند و متوجه میشود قرار است ماجرایی جدید شروع شود. آندو با هم به سفر میروند؛ به دنیای دختر و دنیای اُسکار. دنیای آنها با هم متفاوت است، خیلی هم متفاوت؛ اما هر دو زیبایی خاص خود را دارند. شروع همه سفرها از دندان افتاده دخترکوچولو آغاز می شود.