Skip to main content

سفرِ خوبی داشته باشی!

معرفی کتاب
فصل زمستان همه‌جا خیس و سرد است و مُدام باد می‎وزد. برای همین، «فیونا»، اردک سبز، تصمیم می‌گیرد به سرزمین گرمی سفر کند. اردک‌های بنفش، «آلبرت» و «هکتور» هم خیلی دوست دارند به جای گرمی بروند؛ اما کلی کار هست که باید انجام بدهند. آیا آن‎ها می‌توانند به موقع برای این سفر آماده شوند؟

افسانه‌ غول دست‌کج و چهار افسانه دیگر

معرفی کتاب
این کتاب حاوی پنج داستان است که افسانه‌های قدیمی را به یاد می‌‏آورد. اولین افسانه، «دختر شبدر»، داستان تخم شبدری است که در باغچه‌ای قد می‏‌کشد. او بزرگ شده و تبدیل به درخت می‏‌شود. دختر ِشبدر برای بزرگ شدن تمام آبِ چاله وسط باغچه را می‏‌خورد و وقتی می‏‌خواهد از آنجا برود، چاله از او می‏‌خواهد آب‌هایی را که خورده است، پس بدهد. شبدر قبول می‏‌کند که برود و آب پیدا کند و بیاورد؛ اما... .

هم سخت و هم خطرناک

معرفی کتاب
«کیویاتکوفسکی» عاشق سردرآوردن از اسرار و معماهاست و خودش را هم‌ردیف «شرلوک‌هولمز» و «مایکل بلومکوئیست» می‌داند! در این داستان او با معمای بغرنجی روبه‌روست. چه‌کسی برای چندمین‌بار کابل برق گردونه آبی را زخمی می‌کند؟ چطور این خرابکار بدون دیده شدن هربار وارد عمل می‌شود؟ هیچ چاره‌ای نیست، آقای کوفسکی باید تا صبح کشیک بدهد و سرنخ‌های تازه‌‏ای به دست آورد.

عقاب دروازه

معرفی کتاب
«کیویاتکوفسکی» عاشق سردرآوردن از اسرار و معماهاست. او خودش را کارآگاه خصوصی درجه‌ یک می‏‌داند، هم‌ردیف «شرلوک‌هولمز» و «مایکل بلومکوئیست» و البته مجانی هم کار نمی‏‌کند. او هرکاری را می‌‏تواند انجام دهد به جز فوتبال! بااین‌حال وقتی «یانا»، تنها بازیکن دخترِ تیم، از او کمک می‏‌خواهد، دست به کار شده و دروازه‌بان تیم فوتبال می‌شود!

پینوکیو: آدمک چوبی

معرفی کتاب
«ژپتو» نجارِ پیری بود و تنها زندگی می‌کرد. او در تمام مدت زندگی‌اش، دلش می‌خواست بچه‌ای داشته باشد. برای همین روزی تصمیم گرفت که با تکه‌ای چوب، برای خودش عروسک چوبی درست کند؛ اما عروسک جان گرفت و تبدیل شد به پسربچه‌ای بازیگوش که اصلاً به حرف‎های پیرمرد گوش نمی‎داد. پینوکیو... .

راستی راستی بخورمت؟

معرفی کتاب
حلزون بسیار گرسنه بود و دنبال چیزی می‏ گشت تا بخورد. لابه‌لای علف‌ها یک چیز پشمالو دید! خواست آن را بخورد که متوجه شد دُم شیر است! حلزون رفت و رفت تا رسید به یک چیز نرم که پشمالو نبود. خواست آن را بخورد که متوجه شد دست قورباغه است. حلزون وارد یک گودال شد و از ریشه درختی صدایی شنید! صدا می‏ گفت بیا مرا بخور! حلزون خیلی تعجب کرد! این چیست که می‎خواهد حلزون او را بخورد؟ و چرا؟

چهار عروسک

معرفی کتاب
«آنگ» از پدرومادرش اجازه می‌‏گیرد تا به سرزمین‌های دور سفر کند. آن‌ها موافق نیستند؛ اما عاقبت راضی می‌شوند. هنگام خداحافظی، پدرِ آنگ چهار عروسک به او می‏‌دهد؛ عروسک آدم بهشتی، عروسک غول، عروسک جادوگر و عروسک راهب. هرکدام از این عروسک‌ها در طول سفر به آنگ حرفهایی می زنند و راه هایی نشان می دهند.

خبر، خبر، خبردار!

معرفی کتاب
روباهِ گرسنه، چند روزی است که نتوانسته شکار کند. او فکر می‌‏کند و راه‌حلی پیدا می‏‌کند. قورباغه‌ها کنار برکه نشسته‌اند و خوش‌حال آواز می‏‌خوانند. روباه آهسته کنار برکه می‌‏آید و آرام پایش را در آب فرو می‌کند و ناگهان فریاد می‌‏کشد! او آن‌قدر سروصدا می‎کند و آه و ناله راه می‏‌اندازد تا توجه همه حیوانات جلب می‎شود؛ مرغ و خروس و جوجه‎هایشان، سنجاب، لاک‎پشت، گاو و اسب و ... دور روباه جمع می‌شوند. خروس با شجاعت جلو می‌‏رود و متوجه می‌‏شود که پای روباه شکسته است. در لحظه‌ای که روباه به فکر حمله است... .

برندگان جایزه

معرفی کتاب
جارچی در شهر می‎چرخید و فریاد می‎زد که شهردار تصمیم گرفته است به کسانی‎که در کم‌ترین زمان، خیابان خود را تمیز کنند، جایزه بدهد. سنجاب و دوستش، خرگوش، خیلی سریع دست به کار شدند. راسوهای تنبل هم می‎خواستند جایزه را ببرند، برای همین آن‌ها هم شروع به کار کردند. سنجاب و خرگوش زباله‏‌ها را جمع می‏‌کردند و به محل مخصوص تخلیه زباله می‏‌بردند که خیلی هم دور بود؛ اما راسوها زباله‌ها را در اولین گودالی که می‎دیدند، می‎ریختند و در نتیجه کارشان را زودتر انجام دادند. آیا راسوها جایزه را می‏‌گیرند؟

غریبه‌های نامهربان

معرفی کتاب
روزی خرگوش و سنجاب تصمیم گرفتند به ماهیگیری بروند؛ اما پیش از اینکه به رودخانه برسند، دو موش کوچولو را دیدند که به سرعت در حال فرار بودند. سنجاب و خرگوش نمی‎دانستند چه اتفاقی افتاده است؛ اما خیلی زود متوجه شدند که دو غریبه به جنگل آمده‏‌اند و تمام میوه‎ها را در کلبه‌‏ای جمع کرده‌اند تا وقتی اهالی جنگل گرسنه شدند، میوه‌ها را به آن‌ها بفروشد. سنجاب و خرگوش فکر کردند و نقشه‌ای کشیدند. نقشه آن‎ها چیست و آیا می‎توانند حقشان را بگیرند؟