Skip to main content

راز آدم فضایی

معرفی کتاب
در این کتاب تصویری، داستان زباله‌هایی روایت می‌‏شود که می‎توانند بازیافت شوند. بچه‌ها در محله‌شان شخصی را می‏‌بینند که مانند آدم‌فضایی‎ها لباس پوشیده است و مرتب دور و بر سطل‌های زباله می‎چرخد! بچه‌ها او را دنبال کرده و به قول خودشان، سفینه‌اش را پیدا می‏‌کنند؛ اما وقتی به داخل سفینه سرک می‎کشند، آدم فضایی آن‎ها را می‎بیند و... . آدم فضایی از زباله‌های خشک و بازیافتی، برای بچه‎ها هدایایی درست می‎کند! هدیه‌های فضایی! حالا بچه‎ها هم برای او از همین مواد هدیه می‌سازند!

بالش پرنده

معرفی کتاب
این کتاب تصویری، داستان پرنده‌هایی را روایت می‌‏کند که به دست شکارچیان، کشته می‌شوند. پدرِ پسرک، شکارچی است و هرروز پرنده‌های زیادی شکار می‎کند! و مادر در خانه سوپ بلدرچین درست می‎کند که پسرک خیلی دوست دارد. شب‌هنگام که پسرک به خواب می‎رود، پرهای درون بالش بیرون می‎آیند و تبدیل به پرنده‌های کشته شده می‎شوند و به پسرک و پدر و مادر حمله می‏‌کنند و... .

باغ آدمیزاد

معرفی کتاب
این کتاب تصویری درباره حفاظت از محیط زیست و محیط طبیعی زندگی حیوانات است. در جنگل بچه‌پلنگ گم شده است! و پلنگِ مادر، سرِ روباه‌های نگهبان فریاد می‏‌زند که چرا مراقب او نبوده‎اند. از آن طرف، آدم‌ها بچه‌پلنگ را پیدا کرده و او را به باغ‌وحش برده اند. بچه‌پلنگ در قفس غمگین است از هجوم آدم‌ها و... . در جنگل حیوانات به دنبال راهی برای برگرداندن بچه‌پلنگ هستند. پلنگ مادر از حیوانات می‏‌خواهد که به آدم‌ها حمله کنند و آن‎ها را بخورند؛ اما وزیر نقشه دیگری دارد... .

قشنگ‌ترین لباس دنیا

معرفی کتاب
مادربزرگ در خانه سالمندان زندگی می‏‌کرد. روزی به شهر رفت و تا ظهر به دنبال نخ و کاموا‌های رنگی گشت و موقع برگشت، به قشنگ‎ترین لباس دنیا فکر کرد. مادربزرگ فکر کرد قشنگ‌ترین لباس دنیا شاید لباسی ساده با یقه خرگوشی و دامن چین‌دار باشد یا لباسی با آستین حلقه‌ای و پاپیونی بزرگ؛ اما نه! قشنگ‌ترین لباس باید جور دیگری باشد! مادربزرگ تمام هفته را سخت کار کرد و عید نزدیک شد. او لباس را همراه نامه‌ای را برای نوه‌اش پست کرد. در نامه نوشته بود... . شایان ذکر است که کتاب تصویری است و بخشی از داستان را تصاویر روایت می‏‌کنند.

یکی مثل من

معرفی کتاب
داستان حاضر درباره حفاظت از محیط زیست و یوزپلنگ‌‌های ایرانی است. بچه‌پلنگ با مادرش به گردش می‎رود که ناگهان مادرش با ماشین تصادف می‎کند، درحالی‌که تابلوی وجود پلنگ در منطقه، کنار جاده نصب شده است! او همه‌جا را می‎گردد، شاید مادرش را پیدا کند. او تشنه، گرسنه، خسته و خیلی ترسیده است. وقتی بچه‌پلنگ‎ در گوشه‌ای به خواب می‎رود، شخصی او را به دام می‎اندازد؛ اما محیط‌‌بان، او را دستگیر می‏‌کند و بچه‌پلنگ را با خود به منطقه حفاظت شده می‌برد. او آنجا یکی مثل خودش را می‎بیند!

شکارگاه عجیب

معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره حفاظت از محیط زیست و حیوانات است. پادشاه دستور می‎دهد قالی‌بافان فرشی ببافند از زر و ابریشم که صحنه شکار او را نشان دهد. دخترها رنگ‌ها را می‎جوشانند، پشم‌ها را در دیگ می‎ریزند، نخ‎ها را در آفتاب خشک می‎کنند و دست به کار می‎شوند. بعد از مدت‌ها فرش بافته می‎شود. پادشاه فرمان می‎دهد قالی را تا قصر سکه‌باران کنند و مردم می‎توانند هر قدر بخواهند از سکه‌ها بردارند! قالی را به حضور پادشاه می‌‏برند؛ ولی در این شکارگاه، تیر پادشاه به خطا رفته است و حیوانات در حال فرار هستند!

شتره و بار سنگینش

معرفی کتاب
شتری به همراه دوستش، الاغ، بار نمکی را به جایی می‎بردند، الاغ به دلیل سنگینی بار، به شتر پیشنهاد کرد که در رودخانه بنشیند تا مقداری از نمک‌ها در آب حل شود و بارش سبک‌تر شود. شتر نپذیرفت؛ اما الاغ با راهنمایی خرگوشی که در همان حوالی با آن‌ها آشنا ‎شده بود، با بارش در آب ‎نشست و... . این داستان نکته مهمی را به کودکان یادآوری می‎کند و آن اینکه با تقلب کردن و زیرپا گذاشتن وجدان و صداقت کاری نمی‎توان به نتیجه مطلوب رسید!

روزی که موش کوچولو به دنیا آمد

معرفی کتاب
موش‌کوچولوی خاکستری آن‌قدر ریزه‌میزه بود که خواهرها و برادرهایش با او بازی نمی‎کردند. موش‌کوچولو هم سعی می‏‌کرد در کتابخانه خودش را سرگرم کند! روزی که هوا خیلی‌خوب بود، موش‌های خاکستری تصمیم گرفتند بیرون از خانه بازی کنند و موش‌کوچولو آن‌قدر اصرار کرد تا خواهرش دلش سوخت و قبول کرد که او هم همراه آن‌ها باشد؛ ولی فقط همین یک‎بار!... . بچه‌ها آن‌قدر سرگرم بازی شدند که متوجه نشدند هوا تاریک شد و آن‌ها خیلی از خانه دور شده‎اند. حالا باید چه کار کنند؟ فقط موش‌کوچولو راه‎حل را می‎داند!

موش کوچولو سوار کشتی می‌شود

معرفی کتاب
موش‌کوچولو آشپز کشتی شده و اولین‌باری است که سوار کشتی می‎شود. او از تکان‎های کشتی ترسیده و مرتب داد و فریاد می‎کند. خرگوش سعی می‎کند او را آرام کند؛ اما فایده‎ای ندارد. ناخداطوطی خودش به آشپزخانه می‏‌رود؛ اما موش‌کوچولو آن‌قدر ترسیده است که می‌‏خواهد از کشتی پیاده شود. ناخدا به او اجازه می‌‏دهد. موش وسایلش را جمع می‏‌کند و...؛ اما او نمی‌‏تواند وسط دریا پیاده شود، او شنا بلد نیست! ناخدا از خرگوش می‎خواهد استخر بادی را پر از آب کند و به موش شنا یاد بدهد و... .

موش کوچولو به قصر شیر می‌رود

معرفی کتاب
موش‌کوچولو برای دیدن پسرعمویش، «قهرمان»، راهی قصرِ شیر می‎شود. او می‎خواهد مانند پسرعمویش در قصر کار کند و زندگی راحتی داشته باشد؛ چون پیدا کردن غذا، به خصوص در فصل زمستان، بسیار سخت است. موش‌کوچولو همراه قهرمان، سینی پر از غذا را به اتاق سلطان می‌برد و ظرف سالاد را جلوی شیر می‎گذارد؛ ولی شیر فریاد می‏‌کشد که سالاد را با سس مخصوص شیر مگس می‎خواهد! و موش‌کوچولو با تعجب می‎پرسد: «شیر مگس؟ ». او نمی‎داند که در قصر هیچ‌کس اجازه سوال کردن ندارد. فقط باید بگوید: «چشم قربان»، «بله قربان» و... .