Skip to main content

جوجه اردک زشت

معرفی کتاب
خانم اردک منتظر است تا جوجه‌هایش از تخم بیرون بیایند و در یک صبح بهاری بالاخره انتظارش به پایان می‎رسد و جوجه‌ها یکی‌یکی از تخم بیرون می‎آیند؛ اما یکی از تخم‌ها هنوز سرِ جایش است! خانم مرغ فکر می‏‌کند این تخمِ غاز است؛ ولی خانم غاز می‎گوید این تخم بوقلمون است! در همان لحظه تخم ترک برمی‎دارد و جوجه‌ای خاکستری از آن بیرون می‎آید. او شبیه هیچ‌کدام از خواهرها و برادرهایش نیست!

این گوزن مال من است

معرفی کتاب
چندوقت پیش، گوزنی نزد «ویلفرد» آمد. ویلفرد فکر ‏کرد که آمدن گوزن بی‎دلیل نیست، اسمش را «مارسل» گذاشت و قوانین مربوط به حیوانات دست‌آموز را برایش توضیح داد؛ ولی مارسل فقط بعضی از این قوانین را رعایت می‌‏کرد، مثلاً وقتی ویلفرد به موسیقی گوش می‎داد، مارسل سروصدا نمی‏‌کرد یا وقتی باران می‎آمد، برای ویلفرد سایه‎بان می‎شد و... . روزی در پیاده‎روی طولانی، ویلفرد و مارسل به پیرزنی رسیدند که مارسل را «رودریگو» صدا می‏‌کرد و می‎گفت که گوزن متعلق به اوست! ویلفرد حیرت زده شد و فکر کرد پیرزن اشتباه می‏‌کند؛ اما... .

کیت، گربه و ماه

معرفی کتاب
هنگامی‌که ماه در آسمان می‎درخشید و همه خانه‌ها غرق در خواب بود، صدای «میومیوی» گربه‌ای، «کیت» را بیدار کرد. کیت از پنجره گربه سفیدی را دید که روی دیوار باغ، در حال لیسیدن پنجه‌هایش بود. کیت به گربه نگاه کرد و آرام گفت: «میو». کیت از اتاقش بیرون رفت و درحالی‌که تبدیل به گربه‌ای راه‎راه می‎شد، روی دیوار باغ پرید و همراه گربه سفید به راه افتاد. آن‌ها با هم کوچه‌پس‌کوچه‌ها را رد کردند و از شهرها گذشتند و با هم کلی میومیو کردند؛ حتی ماه هم میومیو کرد. صبح روز بعد، همه از رویایی که دیشب دیده بودند، گفتند و کیت فقط میومیو کرد!

خانه دیوانه

معرفی کتاب
خانه‌ای یک آجرش کم بود و هرکسی به طرفش می‎آمد، دنبالش می‎کرد و با ناودانش او را خیس می‌‏کرد یا با دودکشش می‎زد توی سرش! مرغ، گربه، خر و سگ به ترتیب به سراغ خانه دیوانه می‎روند و از او می‏‌خواهند که خانه آن‎ها باشد؛ اما خانه دنبالشان می‏‌کند و... . روزی خانه خود را در محاصره گرگ‎‌ها می‎‌بیند و از ترس می‏‌لرزد و آرزو می‏‌کند کاش مرغ و گربه و خر و سگ آنجا بودند و کمکش می‌‏کردند. او فریاد می‎زند و کمک می‎خواهد و... . آیا کسی برای کمک به خانه دیوانه پیدا می‎شود؟

قصه‌های کوچک برای بچه‌های کوچک: 64 قصه برای کودکان

معرفی کتاب
۶۴ قصه این کتاب، برای خردسالان نوشته شده است. کودک قصه‌ها را می‌فهمد و به دلیل جذابیت و تنوع شخصیت‌های گوناگون آن‌، ماجرای هر قصه را دنبال می‎کند. این داستان‌ها در کتاب فارسی اول و دوم دبستان معرفی شده‎اند و همگی درباره دوستی و همدلی و ارزش اخلاقی است. «قرمزی» نام یکی از این قصه‌هاست. قرمزی، رنگ کفش‌های «پری‌کوچولو» بود؛ اما پری، قرمزی را دوست نداشت و دلش می‎خواست کفش‌هایش رنگ دیگری باشد. روزی که کفش‌هایش را از پاهایش درآورد و به حیاط پرت کرد، قرمزی به گریه افتاد! آفتاب پرسید چرا گریه می‎کنی؟ و وقتی علت را فهمید، دست قرمزی را گرفت و... . قرمزی روی گل تو باغچه نشست و... .

قصه‌های حسنی

معرفی کتاب
کتاب حاضر، جلد دوم از مجموعه «قصه‌های حسنی» است که شامل چهل داستان می‌شود؛ داستان‌هایی کودکانه با موضوع‌ها و پیام‌های متنوعی که بچه‌ها دوست دارند. دربسیاری از این داستان‌ها، شخصیت محبوب بچه‌ها، «حسنی»، حضور دارد و ماجراهای جالب و بامزه‎ای را خلق می‏‌کند. داستان «حسنی و خروس پیر» یکی از این داستان‎هاست. هرروز صبح، خروس حسنی با قوقولی قوقو کردن، او را از خواب بیدار می‏‌کند تا به مدرسه برود؛ ولی حسنیِ تنبل، هرروز به زور از جایش بلند می‎شود و هرروز هم آرزو می‏‌کند که خروس نخواند و او را بیدار نکند تا اینکه روزی... .

داستان غاز کوچولویی که خیلی تر‌و‌فرز نبود

معرفی کتاب
غاز مادر ششمین تخمش را هم گذاشت و با خیال راحت روی آن‌ها نشست. غاز پدر همان دور و بر بود و همه‎چیز را زیرِ نظر داشت.... بالاخره انتظار به پایان رسید و جوجه‌غازها یکی‌یکی از تخم بیرون آمدند؛ اما هنوز از جوجه ششم خبری نبود. غازکوچولو زمانی از تخم بیرون آمد که خواهرها و برادرهایش می‎توانستند روی پاهایشان بایستند. حالا آن‌ها باید منتظر او می‎ماندند! روز بعد جوجه‎ها دنبال پدر و مادر راه افتادند؛ اما جوجه‌کوچولو نمی‎توانست مثل آن‌ها تند راه برود. غاز کوچولو دیرتر از بقیه خواهرها و برادرهایش شنا کردن و همین‌طور پرواز را یاد گرفت؛ اما او یک ویژگی منحصربه‌فرد داشت و... .

در زمستانی

معرفی کتاب
در نزدیکی مسکو، در جنگل درختان توس، کنار جویباری، روستایی هست. «آنا پتروونا» در این روستا زندگی می‏‌کند. او سن و سال زیادی دارد و کلبه‎اش بسیار کوچک است. او یک سگ و یک گربه دارد. آنا همیشه چیزی برای تعریف کردن دارد، قصه ماه، گربه در سطل، مرغ‌های دریایی، چانچو و... و درِ زمستانی! او می‏‌گوید در زمستان درِ خانه‎اش باز نمی‎شود و آن موقع است که از درِ زمستانی خانه استفاده می‏‌کند، دری که فقط زمستان‎ها باز می‎شود!

عاشقتم کانگوروی آبی!

معرفی کتاب
«لی‌لی» یک کانگوری آبی داشت که هرشب او را محکم در آغوش می‌گرفت و به خواب می‎رفت. او هرشب به کانگورو می‎گفت که عاشقش است و کانگورو به سرعت خوابش می‌برد. روزی عمه لی‌لی برایش یک خرس قهوه‌ای ‎آورد، خرس پشمالو و گرم و نرم بود. آن شب لی‌لی در رختخواب، خرس قهوه‌ای را در آغوش گرفت و ‎گفت که چقدر عاشق خرس قهوه‎ای است و عاشق کانگوروی آبی! آن شب کانگورو نتوانست به راحتی بخوابد. هفته بعد دوست مادر لی‌لی برای او یک خرگوش زرد کتانی آورد. شب‌، هنگام خواب، لی‌لی خرگوش را محکم در آغوشش فشرد و گفت عاشق خرگوش، عاشق خرس و عاشق کانگوری آبی است. آن شب کانگوری آبی به سختی خوابید. چند روز بعد ... .

بابا‌بزرگ سبز من

معرفی کتاب
کودکی زندگی پدربزرگش را روایت می‏‌کند. پدربزرگ سال‌ها پیش، قبل از تلویزیون و کامپیوتر و تلفن همراه به دنیا می‏‌آید. او در مزرعه با خرگوش‌ها و ذرت‌ها و هویج‌ها بزرگ می‎شود و وقتی کلاس چهارم است آبله‌مرغان می‏‌گیرد. پدربزرگ مجبور می‌‏شود مدتی در خانه بماند و برای همین قصه‌های زیادی درباره جادوگران، باغ‌های اسرارآمیز و لوکوموتیوی کوچک می‌خواند. پدربزرگ آرزو دارد باغبان شود؛ اما مجبور است به جنگ برود و... . پدربزرگ بعد از جنگ ازدواج می‏‌کند و سال‌ها بعد نوه‎های زیادی دوروبرش را می‏‌گیرد. حالا پدربزرگ بعضی چیزها را فراموش می‏‌کند، مثل کلاه حصیری مورد علاقه‌اش را!