Skip to main content

یک توپ برای همه!

معرفی کتاب
«مولیِ» موشِ کور، «فِردیِ» قورباغه، «هِنریِ» جوجه‏‌تیغی و «مَکس» موشه، با هم توپ‎بازی می‏‌کنند. «ریکوِ» سنجابه توپ آن‏ها را برمی‏‌دارد و بازی را به هم می‌‏زند. موشِ کور، قورباغه، جوجه‎تیغی و... تلاش می‏‌کنند توپ‌ را پس بگیرند. مَکس‌موشه با گذشت و مدارا موفق می‎شود ریکو را هم با خودشان همراه کند. آن‌ها هرکدام مشکلی دارند؛ مولی نمی‌تواند خوب ببیند، فِردی خوب نمی‎شنود، هِنری از همه‏‌چیز می‏‌ترسد و مَکس نمی‎تواند خوب راه برود؛ اما همه رعایت حال یکدیگر را می‌‏کنند و از بودن با هم لذت می‌‏برند.

آبنبات چوبی قرمز بزرگ

معرفی کتاب
سه خواهر به همراه خانواده‌ خود به شهر جدید آمده‌اند. خواهر بزرگ‌تر رابینا به تولد دعوت می‌شود و مادر که خیلی با جشن تولدو آداب و رسوم شهر جدید آشنا نیست؛ اصرار دارد که خواهر کوچک‌ترش سانا را نیز باخود ببرد؛ اما خواهر کوچک همه چیز را به هم می‌ریزد... مدتی می‌گذرد و یکی از دوستان سانا او را به جشن تولد دعوت می‌کند. حالا مادر اصرار دارد که او کوچک‌ترین خواهرشان مریم راهمراهش به میهمانی ببرد. موضوع داستان درباره رقابت فرزندان و راه و رسم صحیح زندگی است.

کنسرت پنج موش با‌مزه

معرفی کتاب
این داستان درباره دوستی است. نوایی خوش، پنج موش بامزه را در شبی مهتابی به کنار برکه می‎کشاند؛ جایی که قورباغه‎ها کنسرت دارند؛ اما این برنامه فقط برای قورباغه‌ها اجرا می‎شود و موش‌ها را به آنجا راه نمی‏‌دهند. موش‌ها که گرفتار افسون موسیقی شده‎اند، تصمیم می‌‏گیرند آواز بخوانند؛ ولی صدای خوبی ندارند، پس سازهای خودشان را می‌سازند و پس از تمرین نواختن کنسرت برگزار می کنند. قورباغه‎ها در کنسرت آن‌‎ها شرکت می‌‏کنند و... .

شن‌های روان

معرفی کتاب
در مدرسه «گرین‌لاین» شاگردان و معلمان برای درست کردن پل مخصوصی، پول جمع می‎کنند تا وقتی اردک‌ها از جاده رودخانه عبور می‌‏کنند، از تصادف با ماشین‎ها در امان باشند. آقای «پلنک»، معلم حرفه‌و‌فن مدرسه، طراحی و ساخت این پل را به عهده گرفته است؛ اما پول دزدیده می‎شود. «دنیک»، «جاش» و «روث رُز» مأموریت دارند پول‌ها را پیدا کنند و بازگردانند.

دایناسور سخنگو

معرفی کتاب
«دنیک»، «جاش» و «روث‌رُز» با عجله به مدرسه می‌‏روند تا از بزرگ‎ترین و غافلگیرکننده‎ترین راز دوستشان، «جود»، سردربیاورند. جود دایناسور غول‎آسایی به نام «تایرون» دارد که از تیره «تیرانوسورها» است. این دایناسور هم راه می‌‏رود و هم مثل انسان‌ها حرف می‌‏زند! بچه‎ها تصمیم می‌‏گیرند بازدیدی عمومی راه بیندازند و برای موزه دایناسور پول جمع کنند؛ اما بعد از نمایش، پول به دست آمده ناپدید می‎شود. بچه‏‌ها با هم متحد می‎شوند تا پول‎ها را پیدا کنند و... .

آقای اسکلت

معرفی کتاب
معمایی جدی در مدرسه «دنیک» به وجود آمده است. «جاش»، تکه کاغذی را که کنار ظرف غذاخوری‌اش پیدا می‎کند؛ وقتی دینک، «روث‌رُز»، جاش و خانم «ایگل»، معلم بچه‎ها، به کاغذ نگاه می‌کنند، نقاشی اسکلتی را می‌‏بینند که لبخند می‌‏زند. آن‌ها متوجه می‎شوند که شخصی به نام آقای «اسکلت»، اسکلت مدرسه را از دفتر بهداشت دزدیده است. آن‎ها جست‌وجو را شروع می‌‏کنند و در هر جایی از مدرسه سرِ نخ‎هایی به دست می‌‏آورند. دینک، جاش و روث‌رز، باید سرِ نخ‌ها را دنبال کنند و با پیدا کردن، استخوان قدیمی‌ای از آقای اسکلت، به آن موضوع پایان دهند.

سارق طلا

معرفی کتاب
«جاش»، «دینک» و «روث‌رز»، بلیت بخت‌آزمایی دوستشان را پیدا می‌‏کنند که برنده هفت‌میلیون دلار شده است. آنها بلیت را به او تحویل می‎دهند. این دوست خوب، برای تشکر از بچه‎ها، آن‌ها را برای تعطیلات، به مزرعه‌ای توریستی در «مونتانا» می‎فرستد... . بچه‎ها به کلبه‌شان هدایت می‎شوند و بعد از چند دقیقه صدای زنگ غذا به گوش می‌‏رسد. در ادامه داستان، وقتی بچه‎ها برای پیدا کردن طلا، خاک‌شویی می‏‌کنند، جاش قطعه‌ای طلای بزرگ پیدا می‎کند؛ اما تب طلا کار خود را می‏‌کند و آن قطعه به سرقت می‎رود. بچه‎ها می‎خواهند دزد را پیدا کنند!

تعطیلات خون‌آشام

معرفی کتاب
هنگامی‌که «دنیک»، «جاش» و «روث‌رُز»، روزنامه‎های باطله را به سوپرمارکت می‌‏برند تا داخل سطل بازیافت بریزند، مرد غریبه‎ای را می‌‏بینند که پوستش مثل روح، رنگ‎پریده است و عینک آفتابی تیره به چشم دارد. آن‌ها که مرد غریبه را نمی‎شناسند، او را تعقیب می‏‌کنند و متوجه می‎شوند که او به رستوران «الی» می‌‏رود؛ اما مرد ناگهان غیب می‎شود. بچه‎ها فکر می‏‌کنند که آن مرد خون‎آشام است و زمانی مطمئن می‎شوند که زخمی را روی گردن الی می‌‏بینند. بچه‎ها می‌‏ترسند که قربانیان بعدی خودشان باشند و... .

سیاه‌چال مرگبار

معرفی کتاب
«دنیک»، «جاش» و «روث‌رز» برای دیدن دوستشان، «والیس والاس»، نویسنده ماجراهای اسرارآمیز، به «مین» می‌‏روند. روث‎رز خیلی هیجان‌زده است و فکر می‏‌کند آیا ممکن است قصر والیس، خندق و سیاهچال داشته باشد؟ سرانجام به «بلفست» می‎رسند و از اتوبوس پیاده می‎شوند. مرد قدبلندی با موهای طلایی به آن‌ها سلام می‏‌کند! او برادر والیس است. مرد که «واکر» نام دارد، می‏‌گوید والیس به خرید رفته است و او آن‏‌ها را به قصر می‏‌رساند... . بچه‎ها از پل متحرک رد می‌‏شوند و... . چرا در باز نمی‎شود؟ پس والیس چطور وارد قصر می‌شود؟ در همین موقع ناگهان... .

قلمرو زامبی

معرفی کتاب
مادربزرگ «روث‌رز» به «نیواورلئانز» ایالت «لوئیزیانا» می‌رود تا در کلاس نقاشی شرکت کند. او «دنیک»، «جاش» و «روث‌رز» را هم با خودش می‎برد. مادربزرگ یک نفر را استخدام می‏‌کند تا نهرها را به بچه‎ها نشان دهد. بچه‌ها هنگام بازدید از یکی از نهرها، دهکده‌ای را پیدا می‌‏کنندکه با مشکل بزرگ و ترسناکی روبه‌رو است. ساکنان آنجا می‏‌گویند، در قبرستان زامبی‎ای با موهای نقره‎ای از قبرها بیرون می‎آید! آیا این داستان حقیقت دارد؟ بچه‎ها تصمیم می‏‌گیرند واقعیت را کشف کنند!