حرفهای رنگی
معرفی کتاب
نویسنده در این کتاب با بهرهگیری از تصاویر به همپیوسته که اتصال آنها داستانی را روایت میکند، به کودکان میآموزد که گاهی در محیطهای خانوادگی برای ایجاد شادی و برقراری رابطه صحیح و انتقال احساس به یکدیگر، نیازی به صحبت کردن نیست. همچنین یادآوری میکند که گاهی میتوان بدون استفاده از کلمات با یکدیگر حرف زد.
تک شاخ سفارشی
معرفی کتاب
«لوسی» یک تکشاخ سفارش میدهد و با خودش فکر میکند که اسمش را «جرقه» بگذارد. لوسی فکر میکند رنگ تکشاخ حتماً آبی است و یال و دُمش صورتی! وقتی از راه برسد لوسی دور گردنش حلقه گل میاندازد و حتی میتواند او را با خودش به کلاس ببرد. سرانجام تکشاخ میرسد؛ اما او اصلاً آن چیزی نیست که لوسی فکر کرده بود... . لوسی پشیمان شده است و میخواهد تکشاخ را پس بدهد. آیا واقعاً این کار را میکند؟ چطور میتواند؟
سبیل!
معرفی کتاب
پادشاه «دانکن» عاشق خودش است. او در تمام طول روز خودش را در آینه نگاه میکند و از همه میخواهد از زیبایی و جذابیتش حرف بزنند و تحسینش کنند؛ اما مردم شهر که از این وضعیت خیلی ناراحت هستند، تصمیم میگیرند دست به کار شوند و خواستههایشان را به گوش پادشاه برسانند و او را از خواب خرگوشی بیدار کنند؛ ولی فردای آن روز پادشاه به جای اینکه برنامهای برای آبادانی شهر تحویل دهد، تصویر بسیار بزرگی از خودش را به دیوار قصرش میزند که روی آن نوشته است: «من فوقالعادهام».
راهنمای هیولاهای دریایی
معرفی کتاب
«پیپ» و «توماس» که با موجودات جادویی و تکشاخهای فراری سروکله زدهاند، اینبار با خانواده توماس راهی بندر «کَندِر» میشوند؛ مکانی ساحلی و زیبا که پر از موجودات جادویی دریایی است. آنها «لیزکراکن»، «شیپورماهی»، «فک فِرفروک» و شگفتیهای دیگر اعماق اقیانوس را میبینند و علاوهبر این، درگیر معمای بزرگی هم میشوند. معمای هیولایی دریایی که نمیخواهد در آکواریم بماند. بزرگترها از بدرفتاریهای هیولا گیج شدهاند؛ ولی پیپ و توماس از اینکه وسط ماجرا بپرند، ترسی ندارند.
دوستت دارم دیگه !
معرفی کتاب
آقا خرسه میخواهد به تنهایی از روز تعطیلش لذت ببرد؛ اما دوستش، اردک، میخواهد وقتش را با آقا خرسه بگذراند. اردک به خرس پیشنهاد میکند که با هم ورزش کنند، بستنی یخی بخورند، ابرها را تماشا کنند، در رودخانه شنا کنند یا...؛ اما آقا خرسه دوست دارد با خودش خلوت کند. برای همین زیر درختی میرود تا استراحت کند؛ اما اردک نقشه جدیدی برای بودن با خرس دارد. او... .
مهمان غولآسا
معرفی کتاب
«زویی» و گربهاش، «ساسافراس»، هرلحظه منتظر شنیدن صدای زنگ اصطبل هستند. وقتی این زنگ جادویی به صدا درمیآید، یعنی حیوانی جادویی پشت در اصطبل منتظر است و کمک میخواهد. مادر زویی تمام عمرش به حیوانات جادویی کمک کرده است. حالا نوبت زویی است که این کار را انجام دهد. زلزله خانه زویی را تکان میدهد! شاید هم زلزلهای از نوع اسب تکشاخ باشد! دوست جدید خیلی بزرگی از راه رسیده که زخمی شده است و حالش روز به روز بدتر میشود و... .
به سپیدی برف به سرخی انار
معرفی کتاب
دانه برف از آسمان به زمین میآید. او دوست ندارد روی تابلوها و چراغها بنشیند. آنجا درختی وجود ندارد تا شاخهاش را به پرندهها هدیه دهد و همهچیز کثیف است! ماشینها دوستان خوبی نیستند، آنها روی صورت او شن میپاشند و... . دانه برف آرام کنار درخت تنومندی روی زمین مینشیند. صبح روز بعد، دخترکی از راه میرسد و با دانه برف، آدمبرفی درست میکند. دخترک به جای چشم برای آدمبرفی، دو تیله میگذارد، به جای دهان، چند عناب قرمز، به جای بینی، یک هویج نارنجی و انار سرخ کوچکی به جای قلب. آدمبرفی... .
سنجاب شکمو
معرفی کتاب
سنجاب شکمو همیشه دنبال غذاست. او میترسد که زمستان گرسنه بماند، برای همین از صبح تا شب دنبال خوراکی است، گردو، فندق، بلوط و هرچیزی که سر راهش است، جمع کرده و انبار میکند. سنجاب به هیچکس غذا نمیدهد؛ حتی به دوستانش! سرانجام زمستان از راه میرسد، خانه سنجاب پر از غذاست و خیالش راحت؛ اما... .
میسا و دردسرهایش
معرفی کتاب
مادر «میسا» به خرید میرود و خانه را به او میسپارد. میسا روی مبل اتاق نشیمن، کنار عروسکش، «حنا»، نشسته است و برای او لالایی میخواند؛ اما ناگهان باد پنجره را باز میکند و گربه که اسمش «پیشولخان» است، وارد اتاق میشود. او اول از همه، گلدان شمعدانی روی میز را میاندازد و... . بعد پیشولخان از زیر میز تلویزیون به سمت آشپزخانه میرود و چای پایش همهجا روی زمین به جا میماند. میسا دنبال پیشول راه میافتد تا دسته گل تازهای به آب ندهد؛ اما... .