به دنبال گنج
معرفی کتاب
«دونالد دیوید دانکن» که دوستانش او را به نام «دنیک» میشناسند، در تعطیلات زمستانی با دوستانش، «روثرُز» و «جاش»، به دیدن مادربزرگِ روثرُز در جریزهای به نام «کیوست» در فلوریدا میروند. روزی که به فلوریدا میرسند، دو مرد را میبیند که از قایقشان برای پیدا کردن طلا در اعماق آب استفاده میکنند. آن دو مرد قول میدهند که طلاها را با بچهها تقسیم کنند، به شرطی که آنها از نقشه آن دو حمایت کنند و... .
گمشده در جنگل کلمات
معرفی کتاب
«کنستانتین» لکنت زبان دارد. او از گفتن کلمات بزرگ میترسد؛ چون ادا کردن آنها را خوب بلد نیست. جرئت گفتن جملههای بلند را هم ندارد؛ چون نمیداند کی تمام میشوند. کنستانتین قدکوتاه و لاغر است و گوشهای بزرگی دارد؛ اما وقتی آواز و چهچه پرندهها را میشنود، قدر گوشهایش را میداند که به شیوه خودشان دنیا را به او نشان میدهند. او وقتی مداد به دست میگیرد، داستانهای شگفتانگیزی مینویسد. روزی به دنبال هیکلی مرموز که لباس سفیدی پوشیده است راه میافتد و... .
شیلنگ آب فشفشو (صرفهجویی در مصرف آب)
معرفی کتاب
عمه«زمزم» با دو برادرزادهاش، «آبتین» و «شبنم» گروه «آببان» را تشکیل دادهاند و با مصرف بیهوده آب مبارزه میکنند. عمه زمزم دستگاه عجیبی اختراع کرده است که هروقت کسی آب را هدر دهد، به صدا درمیآید. صبح روز جمعه، درحالیکه بچهها سر صبحانهشان با عمه جر و بحث میکنند، صدای دستگاه بلند میشود. آنها چکمههایشان را میپوشند و زیر چتر جادویی جمع میشوند. یک، دو، سه و نزد مردی میروند که گلفروش است و سعی میکند با فشار آب آشغالها را جارو کند! عمه زمزم و بچهها اول به او تذکر میدهند؛ ولی وقتی میبینند فایدهای ندارد، خودشان دست بهکار میشوند... .
شهر نجارها
معرفی کتاب
«چوبان» تنها در جنگل زندگی میکرد و خودش را مالک همه درختان میدانست. او بدون هیچ سرپناهی، شبهای گرمِ تابستان و سردِ زمستان را در میان درختان جنگل به صبح میرساند. لباس او از برگهای درخت و غذایش میوه بود. او تنها انسانی بود که تا آن زمان پا به جنگل گذاشته بود. چوبان خوشحال و آرام بود تا اینکه روزی صدایی شنید، صدای زنی که خودش را «چوبینه» معرفی کرد. آندو خانهای میخواستند.چوبان خانهای چوبی ساخت؛ بعد تختی، بعد میزی با دو صندلی؛ اما آنها چیزهای دیگری هم لازم داشتند....
سوفی نابغه
معرفی کتاب
«سوفی» با بقیه بچهها فرق دارد. او یک نابغه است! در دو سالگی الفبای روسی را حفظ کرد و در چهارسالگی اجزای تُستر شکسته را بیرون کشید و یک رادیو ساخت. در هفت سالگی...؛ اما پدر و مادر او دوست دارند دخترشان معمولی باشد و با دوستانش به گردش و استخر برود! چند نفر از همکلاسیهای سوفی با پدر و مادرشان مشکل دارند و سوفی باهوش هم به آنها کمک میکند هم پول درمیآورد؛ اما اگر پدر و مادرش از این موضوع باخبر شوند، چه میکنند؟
لطفا سیرک به کتابخانه نبرید!
معرفی کتاب
قهرمان داستان به کتابخانه میرود. روی پوستری که در کتابخانه چسبانده شده است، نوشته: "میتوانی هر کاری که دلت خواست توی کتابخانه بکنی." برای همین او تصمیم میگیرد یک سیرک در کتابخانه راه بیندازد...کتابدار به او میگوید زیاد سروصدا نکند!و او به کتابدار میگوید نگران نباشد او همه قوانین کتابخانه را میداند؛ ولی...
شای و پرنده کوچک
معرفی کتاب
«شایِ» زرافه عاشق پرندههاست، پرندههایی به رنگ جواهر، پرندههایی که سریعتر از باد پرواز میکنند و...؛ اما شای تا به حال صدای یک پرنده واقعی را نشنیده است! روزی یک پرنده کوچک واقعی میآید و آواز خیلی قشنگی میخواند. شای میخواهد با پرنده حرف بزند؛ اما میترسد زبانش بگیرد یا صورتش از خجالت سرخ شود! ناگهان پرنده پر میکشد و میرود و... . شای به دنبال پرنده راه میافتد و به جایی میرود که موجودات جالبی زندگی میکنند. شای هرگز فکر نکرده بود که دنیا اینقدر بزرگ باشد و... .
تکپسرک غارنشین مدرن
معرفی کتاب
«تِک» پسر غارنشینی است که از صبح تا شب از غارش بیرون نمیآید؛ حتی وقتی دوستانش به غار او میآیند، از جایش تکان نمیخورد. تِک در غارش میماند و از تلفن و تبلت و دستگاه بازیاش دل نمیکَند. بیرون غار همهچیز در حال تغییر و تحول است؛ اما تِک هیچکدام از اینها را نمیبیند. او حتی اسم دایناسورهایش را هم یاد نگرفته است. او... . سرانجام آتشفشان دهکده، «پوپای گنده»، فکر بکری به سرش میزند و... بوووم، همهچیز منفجر میشود. حالا چه اتفاقی میافتد؟ چه سرنوشتی در انتظار تِک است؟
دنیا از آن بالا
معرفی کتاب
آن روز برای «برنیس» روز غمانگیز و بدی بود. به همه بچهها یک تکه کیک رسید که رویش یک گل بود؛ اما کیک برنیس چیزی رویش نبود! به همه بچهها نوشیدنی خوشمزه و خنک رسید؛ اما نوشیدنی او نه خوشمزه بود نه خنک! ... . حالا برنیس حسابی عصبانی و بداخلاق بود. برای همین وقتی دید قرار است به بچهها بادکنک بدهند، نخ همه بادکنکها را گرفت و گفت: «همه اینها مالِ من است!»؛ ولی بادکنکها زیاد بودند و برنیس را به آسمان بردند. برنیس از آن بالا همهچیز را جور دیگری دید و... .
قلعه درختی
معرفی کتاب
خانه جدید «راسل» از خانه قبلیشان خیلی بهتر است، یک درخت افرای تنومند دارد که شاخههای خیلی بزرگی دارد. راسل از پدرش میخواهد که با هم خانه درختی بسازند؛ اما پدر از ساختوساز و حتی از خانه درختی سردرنمیآورد. بالاخره بعد از هزار بار اندازهگیری و رفتن به ابزارفروشی، خانه درختی آرامآرام برپا میشود. خانه درختی راسل، ایوان و نورگیر و سُرسُره فرار ندارد؛ اما به نظر او بینظیر است. از حیاطِ پشتیِ سه خانه آنطرفتر، سروصداهایی میآید؛ انگار آنجا هم در حال ساخت خانه درختی هستند... .