Skip to main content

تولد... تولد... تولدت مبارک

معرفی کتاب
در یک روز گرم تابستانی، کنار ایستگاه جنگلی قطار، «خرسی»، «خرگوشک»، «فیلی» و «زاغچه» مشغول پلیس‌بازی هستند که متوجه می‌شوند، تولد عمو «لاکیِ» سوزنبان است. بچه‌ها سعی می‎کنند روز دقیق تولد او را بفهمند. برای همین شبانه به اتاق او می‎روند. سر و صدای آن‌ها عمولاکی را از خواب بیدار می‎کند و صبح روز بعد نمی‎تواند به موقع سر کارش حاضر شود. سرانجام... .

خرس و عسل

معرفی کتاب
عسل حسابی شیرین و زیاد شده است و دیگر دلش نمی‌خواهد در کندو بماند. او از زنبور می‎خواهد اطراف را بگردد و خرس یا آدمی را پیدا کند که بیاید و او را بخورد. زنبور دوست دارد خرس بیاید؛ چون آدم‌ها به خوردن عسل تقلبی عادت کرده‎اند. او خرسی را پیدا می‎کند و زیر گوشش وزوز می‎کند که وقتش رسیده... . خرس کندو را پیدا می‎کند و تمام عسل را می‎خورد و به امید اینکه زنبور دیگری از راه برسد، دوباره می‎خوابد!

ماجراهای پریا و آریا

معرفی کتاب
«پریا» و «آریا» دوقلو هستند و بسیار شبیه، مانند سیبی که از وسط دو نیم شده باشد! آن‌ها با پدر و مادر و مادربزرگشان زندگی می‎کنند. پریا و آریا موقع بازی، همه‌جا را ریخت و پاش می‎کنند، اسباب‌بازی‌ها و کاغذها و مدادهایشان روی زمین می‌ریزد، طوری که پای مادر روی توپ کوچکی می‎رود که وسط اتاق افتاده است و زمین می‎خورد. پدر و مادر حسابی عصبانی هستند. در همین موقع، مادربزرگ پادرمیانی می‎کند و از بچه‌ها می‎خواهد که وسایلشان را جمع کنند تا او برایشان خوراکی‎های خوشمزه بخرد و قصه بگوید و... . داستان با ماجراهای مختلف پریا و آریا ادامه می‌یابد.

فرانکلین و جشن هالووین

معرفی کتاب
فرانکلین به همراه دوستانش قرار است در جشن هالووین شرکت کنند. آنهادر این جشن بازی می کنند، هدیه می گیرند و مسابقه می دهند و با پوشیدن لباسهای عجیب و غریب سعی می کنند با هم رقابت کنند و همدیگر را شناسایی کنند. فرانکلین با یک روح آشنا می شود که بالای سر او و دوستانش پرواز می کنند . آنها نمی توانند او را شناسایی کنند، تا اینکه اتفاقی می افتد!

فرانکلین و روز شکرگزاری

معرفی کتاب
روز شکرگزاری نزدیک است. هر سال در این روز، پدربزرگ و مادربزرگ «فرانکلین» به خانه آن‌ها می‌آیند؛ اما امسال نمی‌توانند آنجا باشند. فرانکلین بسیار ناراحت است؛ ولی کاری از دستش برنمی‌آید تا اینکه فکری به ذهنش می‌رسد. او آقای جغد و مادرش را برای این روز دعوت می‌کند. از طرفی مادر فرانکلین، خرس‌ها را دعوت می‌کند و پدرش هم آقای موش کور را. روز شکرگزاری فرا می‎رسد، همه مهمان‌ها آمده‌اند؛ اما دیگر در خانه جا نیست. فرانکلین میز و صندلی و غذاها را بیرون از خانه می‎برد... و یک روز عالی به پایان می‌رسد.

محله‌ فرانکلین

معرفی کتاب
در مدرسه آقای معلم از بچه‌ها می‌خواهد هرچیزی که در محله‌شان بیشتر دوست دارند، نقاشی کنند. «فرانکلین» با عجله به خانه می‌رود؛ ولی هرچه فکر می‌کند چه‌چیزی را نقاشی‌ کند، به نتیجه نمی‌رسد. سگ آبی کتابخانه را نقاشی کرده است، روباه ایستگاه آتش‌نشانی، گوزن آبگیر و خرس مزرعه تمشک را. فرانکلین همه این‌ها را دوست دارد؛ ولی نمی‎داند چه بکشد تا اینکه فکر بسیار خوبی به ذهنش می‌رسد.

فرانکلین با قایق پارویی به سفر می‌رود

معرفی کتاب
«فرانکلین» و «خرس» همراه پدرهایشان، با قایق پارویی به سفر می‌روند. بچه‌ها می‌خواهند چیزهای زیادی کشف کنند؛ اما سفر با قایق پارویی کار راحتی نیست. قبل از هر چیز آن‌ها یاد می‌گیرند که چطور باید سوار قایق شوند. بچه‎ها فکر می‌کنند سفر با قایق موتوری راحت‌تر و سریع‌تر است؛ ولی خیلی زود متوجه اشتباهشان می‌شوند. سرانجام به جایی می‌رسند که قرار است چادر بزنند؛ اما آنجا پر از قایق و چادر است و ظاهراً دیگر چیزی برای کشف کردن باقی نمانده است! اما... .

لقب فرانکلین

معرفی کتاب
«فرانکلین» می‌خواهد وقتی بزرگ شد، یک ورزشکار مشهور شود. تکلیف جدید بچه‌های کلاس این است که درباره قهرمانان ورزشی تحقیق کنند و نتیجه آن را به دیوار کلاس بچسبانند. فرانکلین درحالی‌که درباره فوتبالیست مورد علاقه‌اش تحقیق می‌کند، متوجه می‌شود که همه ورزشکاران لقب دارند، او هم می‌خواهد لقبی داشته باشد. فرانکلین برای خودش لقب «برق‌آسا» را انتخاب می‌کند؛ اما هیچ‌یک از دوستانش با این لقب موافق نیستند. آن‌ها فکر می‌کنند «کوچولو» برای فرانکلین مناسب‌تر است!

جشن تولد فرانکلین

معرفی کتاب
«فرانکلین» سال گذشته در جشن تولدش، مسابقه گنج داشت و سال قبلش، مهمانی تاریخی برگزار کرده بود؛ اما امسال می‌خواهد بهترین جشن تولد را بگیرد. هر یک از دوستان فرانکلین، پیشنهادی دارند و او فکر می‌کند تنها جایی که می‌تواند همه پیشنهادها را اجرا کند، پارک بازی «تاماراک» است. بنابراین، تمام دوستانش را دعوت می‎کند. پدر و مادر فرانکلین برایش توضیح می‌دهند که بلیت این پارک خیلی گران است و او فقط دو نفر از دوستانش را می‌تواند با خودش ببرد. حالا فرانکلین چطور این موضوع را به دوستانش بگوید و چگونه دو نفر را انتخاب کند؟

فرانکلین و معلم جدید

معرفی کتاب
پای آقای «جغد»، معلم همیشگی «فرانکلین»، شکسته و قرار است معلم جدیدی به مدرسه بیاید. فرانکلین ناراحت و نگران است و فکر می‌کند تا پای آقای جغد خوب شود، به مدرسه نرود؛ ولی این کار امکان‌پذیر نیست. فرانکلین در مدرسه متوجه می‌شود که همه دوستانش همین احساس را دارند. سرانجام معلم جدید می‌آید، خانم «کوآلا». او با لهجه خنده‌داری صحبت می‌کند و با آقای جغد خیلی فرق دارد؛ اما... . شب هنگام، فرانکلین برای پدر و مادرش تعریف می‌کند که چیزهای زیادی یاد گرفته است و... .