Skip to main content

پیامبر و ماه

معرفی کتاب
این داستان درباره دو نیم شدن «ماه» است که به دست پیامبر و اذن خداوند انجام می‌شود و راویِ داستان، ماه است. آن شب برخلاف همیشه، پیامبر با مردم زیادی به کوه می‎آید. مردم از او معجزه‎ای می‎خواهند تا ایمان بیاورند و ماه دلش می‎خواهد کاری برای پیامبر انجام دهد. کافران به پیامبر می‌گویند که دستور دهد تا ماه به دو نیم شود؛ اما این امکان ندارد. مگر می‌شود ماه دو نیم شود؟! صدایی در گوش ماه می‌پیچد: «ای ماه زیبا! قرار است تو معجزه «محمد» باشی. تو انتخاب شده‌ای که دو نیم شوی! تو به فرمان خدای بزرگ، دو نیم خواهی شد.» پیامبر دستش را بلند می‌کند و معجزه رخ می‌دهد.

پیامبر و موریانه

معرفی کتاب
در این کتاب که از مجموعه چهار جلدی «دوستان عجیب پیامبر» است، ماجرای عهدنامه و شعب ابی‌طالب، از زبان موریانه روایت می‌شود. هنگامی که قریش موفق به بازگرداندن مهاجران حبشه نمی‌شوند، مبارزه با بنی‌هاشم را به صورت محاصره اقتصادی و اجتماعی ادامه می‌دهند. آن‌ها پیمان‌نامه‌ای علیه بنی‌هاشم امضا می‌کنند که موجب می‌شود، پیامبر و یارانش، برای حفظ جان خویش، به شعب ابی‌طالب پناه ببرند.

پیامبر و زمین

معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه کتاب‌های «دوستان عجیب پیامبر» است که از زبان «زمین» روایت می‌شود. هنگامی که پیامبر وارد مدینه می‌شوند، هر کسی دوست دارد که ایشان در منزل او اقامت کنند. پیامبر تصمیم می‌گیرند شترشان را آزاد بگذارند و شتر هر جا توقف کند، همان‎جا منزلشان را بنا کنند. شتر حرکت می‌کند و مردم به دنبالش می‎روند تا اینکه... .

پیامبر و ابر

معرفی کتاب
«ابر» در آسمان مشغول بازی با دوستانش است که چشمش به «محمد» می‌افتد. محمد کودکی زیباست، آنقدر که ابر، از تماشای او سیر نمی‌شود. محمد با عمویش به سفر آمده است. عموی محمد سعی می‌کند با دستش جلوی تابش خورشید را بگیرد تا او اذیت نشود. ابر خودش را بالای سر محمد می‌رساند و طوری می‌ایستد که سایه‌اش روی او بیفتد. در ادامه داستان، ابر متوجه می‌شود که این کودک در آینده پیامبر خدا می‌شود و مردم را به یکتاپرستی دعوت می‌کند. ابر تصمیم می‌گیرد همیشه نزد محمد بماند و بالای سرش حرکت کند.

جانمی! مرا به تیم راه دادند

معرفی کتاب
از «فرنکی» و «اشلی» خواسته شده است که در تیم بسکتبال کلاس دوم بازی کنند. شنیدن این خبر «هنک» را ناراحت می‌کند؛ چون او کاملاً بی‌خبر است. هنک دوست دارد او هم در تیم بازی کند؛ ولی بازی بسکتبال او اصلاً خوب نیست. هنک در تمرین‌های آزمایشی شرکت می‌کند و خیلی شانس می‌آورد که با حضور آقای مدیر، خانم مربی او را هم به عنوان بازیکن ذخیره انتخاب می‌کند؛ اما هنک حتی نمی‌تواند درست دریبل بزند.

مواظب سالاد پرنده باشید

معرفی کتاب
روز سرِ کار رفتن با والدین است و «هنک» تصمیم می‌گیرد با مادرش به اغذیه‌فروشی او برود؛ اما هنک نمی‌تواند سفارش مشتری‌ها را به سرعت یادداشت کند یا آن‌ها را به یاد بیاورد. به همین علت وقتی مجبور می‌شود از مشتری‌های مهم سفارش بگیرد، باید از تنها شانسی که دارد، استفاده کند و همه‌چیز را حفظ کند؛ ولی آیا هنک می‌تواند این کار را به درستی انجام دهد؟

اتراق در باد و باران

معرفی کتاب
«هنک» مجبور است برای تکلیف مدرسه‌اش، درباره طبیعت شعر بگوید؛ اما نمی‌داند از کجا باید شروع کند. پدر و مادر هنک تصمیم می‌گیرند به دل طبیعت بروند تا او الهام بگیرد و شعر بگوید؛ البته با وجود آن همه حشره و حیوان و باد و باران، ماندن در طبیعت کمی ترسناک است. آیا هنک و خانواده‌اش می‌توانند از آن شب توفانی جان سالم به در ببرند؟

کوفته‌ قلقلی را نمی‌توان با نی خورد؟

معرفی کتاب
«هنک» هیچ‌وقت سعی نمی‌کند بچه‌های کلاس را بخنداند، ولی هر روز این اتفاق می‎افتد و بچه‌ها را می‎خنداند. او اصلاً شبیه دخترخاله‌اش، «جودیت»، نیست. جودیت هم دانش‌آموز خوبی است هم آشپزی فوق‌العاده‌. در مسابقات آشپزی، هنگامی که یکی از شرکت‌کنندگان کنار می‌رود، فرصت خوبی برای هنک پیش می‌آید تا به جودیت ثابت کند او هم می‌تواند آشپز خوبی باشد؛ اما آیا واقعاً این‌طور است و هنک می‌تواند غذایی درست کند که قابل خوردن باشد؟

چگونه یک فیل را بغل کنیم؟

معرفی کتاب
«هنک» با بچه‌های کلاس و معلمشان، خانم «فلاورز»، به باغ‌وحش می‌روند. خانم معلم به بچه‌ها و به خصوص هنک، سفارش می‌کند که از بچه‌های دیگر جدا نشود. آن‌ها در دنیای گوریل‌ها توقف می‌کنند؛ ولی هنک برای رسیدن به فیل‌ها لحظه‌شماری می‌کند و بعد ناگهان هنک گم می‌شود! و گردش در باغ‌وحش به کابوس تبدیل می‌شود. او نمی‎داند بچه‌های کلاس کجا هستند و این گردش علمی به ماجراجویی هیجان‌انگیزی تبدیل می‌شود که هنک هرگز آن را فراموش نمی‌کند.

زامبی در حمام

معرفی کتاب
«هنک» و دوستش، «فرنکی»، همیشه شب هالووین، در اتاق می‌نشینند، چراغ‌ها را خاموش می‌کنند و فیلم ترسناک می‎بینند. امسال آن‌ها دوست جدیدشان، «اشلی» را هم برای دیدن فیلم دعوت می‌کنند و اشلی فیلم «حمله زامبی‌ها» را با خود می‌آورد. هنک نمی‌خواهد کسی متوجه ترسش بشود، برای همین با دیدن فیلم موافقت می‌کند؛ اما بعد از تمام شدن فیلم، هر وقت چشمانش را می‌بندد، زامبی‌ها را می‌بیند. درست زمانی که هنک به این نتیجه می‌رسد که زامبی‌ها واقعیت ندارند، آدم‌هایی را می‌بیند که مانند مرده‌های متحرک‌ هستند.