من شترم، من مرغم!
معرفی کتاب
«ابرهای قصهگو» مجموعهای از قصهگوییهای ابرها برای کودکی به نام علی است. این اثر جالب و خواندنی با موضوع ضربالمثلهاست. علی باز هم کنار پنجره میآید و به تماشای ابرها مینشیند. آنها هیچ وقت برای علی تکراری نمیشوند و هر روز با یک شکل جدید خودشان را به علی نشان میدهند. تازه هر بار هم که میآیند یک قصه برای علی تعریف میکنند. ضربالمثل این داستان: به شتر گفتند: تخم بگذار. گفت: من شترم. گفتند: بار ببر. گفت: من مرغم.
برگههای سفید، دیوهای سیاه
معرفی کتاب
دختری به نام محیا اهل شهر حماسهساز غزه، مجروح و در بیمارستان شفا بستری است. بیمارستان محاصره میشود و او با رنگها و نقاشیهایش به جنگ دشمن میرود. او به جای یادداشت روزانه هرروز چند نقاشی میکشد. نقاشیهایی از حال و هوای شهر غزه، شهر جهاد و پایداری. او آنقدر نقاشی میکشد که عدد نقاشیهایش به هزار میرسد...
خواب دانهها
معرفی کتاب
ریحانه سلطانینژاد دختر کوچولوی یک سال و نیمهای بود که در شهر کرمان زندگی میکرد. او به همراه خانوادهاش در مراسم سالگرد شهید سردار سلیمانی شرکت کرده بود. در آن مراسم دشمنان ایران و اسلام چند بمب منفجر کردند و تعداد زیادی انسان بیگناه را به شهادت رساندند. ریحانه هم یکی از آن شهدا بود. دختر کوچولوی کاپشن صورتی و گوشواره قلبی. این کتاب داستان زندگی ریحانه را با زبانی ساده و صمیمی تعریف میکند.
بابای قهرمان من
معرفی کتاب
داستان این کتاب دربارهی دختر کوچولویی به نام ریحانه است که پدرش برای جنگ و مبارزه با دشمنان به سوریه رفته و حالا ریحانه خیلی دلش برای بابای قهرمانش تنگ شده است. مامان ریحانه برای اینکه ریحانه را از دلتنگی دربیارود نامههایی را که بابا برای او نوشته است را به ریحانه میدهد. ریحانه نامهها را میخواند و برای آنها جواب مینویسد. بخش زیادی از این کتاب مجموعه نامههای احساسی و زیبای ریحانه و پدرش را دربرمیگیرد...
بچهها! بهنام
معرفی کتاب
بهنام محمدی که یک نوجوان13 ساله خرمشهری بود بر اثر برخورد ترکش خمپاره در اولین سال جنگ تحمیلی در خرمشهر، شهید شد. از کارهایی که آن مبارز شجاع انجام میداد میتوان به رساندن تسلیحات به سایر رزمندگان اسلام اشاره کرد. کتاب «بچهها! بهنام»، روایت زندگی این شهید نوجوان 13 ساله است که در دوران جنگ ایران و عراق شجاعانه در مقابل دشمن ایستادگی کرد و به یکی از نمادهای مقاومت تبدیل شد. این کتاب که از مجموعه «قهرمان من» است، با زبانی ساده و روان، داستان زندگی و رشادتهای بهنام را برای کودکان و نوجوانان روایت میکند و به آنها درس ایستادگی، ایمان و شجاعت میآموزد.
ماجراهای امیرعلی و ننه گلاب2
معرفی کتاب
این کتاب دو داستان با زبان کودکانه از ماجراهای امیرعلی و ننهگلاب را بهتصویر میکشد. هدف از این داستانها آموزش صرفهجویی، همدلی و اسراف نکردن به کودکان به زبان ساده و کودکانه است. امیرعلی و مادربزرگش در خانه تنها نیستند و حیوانات کوچکی مثل نینی مورچه و مارمولی با آنها زندگی میکنند و مراقب همدیگر هستند تا اتفاقی در خانه رخ ندهد.
فکر خوب نوکطلا
معرفی کتاب
کتاب با قلم نرم و بیانی شیوا با الهام از رشادتهای زنان پشتیبان جنگ نگارش شده ست. زنانی که با جان و دل در تمامی فصلهای سال به سختی برای جبهههای نبرد تلاش کردند. زنانی که بافتن شال، کلاه و لباسگرم، حتی جمعآوری خوراکی برای رزمندهها را بدون چشمداشت انجام دادند. در کتاب میخوانیم: «نوک طلا رفت توی فکر و چند دقیقه بعد با خوشحالی گفت: «من یه فکر خوب دارم. الان یه عالمه پر توی لونههامون داریم. باید همه رو جمع کنیم و تا میتونیم شالگردن ببافیم.» همه مادرها توی لانههایشان نشستند و شروع کردن به بافتن. وقتی شالگردنهای گرم آماده شد، هدهد همه آنها را جمع کرد و در کیسه بزرگی ریخت و برد برای کبوترهایی که داشتند با کلاغها میجنگیدند.»
پاپیون لیلی
معرفی کتاب
کتاب «پاپیون لیلی» روایت زنانی است که در دوران دفاع مقدس داوطلبانه مسئولیت شستن لباسهای رزمندگان را به عهده گرفته بودند. این زنان فداکار با از خودگذشتگی، گاهی در حالی که اشک میریختند لباسهای آغشته به خون مجروحان را میشستند و این کار را سعادت و افتخاری برای خود میدانستند. کتاب «پاپیون لیلی» سعی نموده است با زبان داستانی و نثری ساده و روان، کودکان را با این زنان ایثارگر آشنا نماید.
فرشته روی زمین
معرفی کتاب
در جنگ افراد زیادی بودند که کمکهای شایان حتی از جان گذشتگی انجام دادند. ساعتها بیخوابی کشیدند تا رزمندگان بتوانند به سلامت به جبهه برگردند و با دشمن بجنگند. پرستاران، فرشتههایی بودند که شبانهروز از مجروحان جنگی مراقبت کردند و برای بهبودی و سلامتی آنها تلاش بسیار کردند. در این کتاب، مخاطب کودک با این عزیزان آشنا میشود و میفهمد که کادر درمان نیز در کمک به جبههها کارهای شایان توجه انجام دادهاست.
قصه خاله کبری
معرفی کتاب
این کتاب روایت زنان از خود گذشتهای هست که در دوران دفاعمقدس پشت جبهه برای یاری رساندن به رزمندگان اسلام شبانه روز با جان و دل بدون هیچ چشمداشتی، تلاش و خدمت میکردند، قصه زنی که با پخت نان و فرستادن نانها برای رزمندگان تلاش میکرد تا به آنها برای مبارزه با دشمن نیرو و توان تازهای بخشد. این شیرزن آنقدر در این راه تلاش کرد که بر اثر دود تنور سالها بعد چشمهای خود را از دست داد. در واقع او جانباز دوران دفاع مقدس شد ولی جانبازی گمنام که حتی اسم واقعیاش را هم کسی نمیداند.