Skip to main content

زفی شورشی

معرفی کتاب
شاهزاده یان پسری رنگ پریده و خجالتی است و در قصر بزرگ کم نوری، همراه تعداد زیادی محافظ و نگهبان، زندگی می کند.
اواجازه ندارد از قصر بیرون برود، اجازه ندارد بازی کند، حتی اجازه ندارد گیلاس بخورد، چون پدرش، شاه فردیناند، می ترسد اتفاق بدی برایش بیفتد! وقتی یان با زفی، دختر کوچکی که هیچ کاری برایش ممنوع نیست، آشنا می شود، زندگی اش حسابی تغییر می کند، تغییری پر از هیجان و خطر!

بی‌سرزمین

معرفی کتاب
احمد چهارده ساله در شهری سرگردان است که او را نمی خواهد. بعد از فرار از زندگی ناامن و رنجی که در سوریه می کشید، پدرش را در سفری پرمخاطره در سواحل اروپا از دست داده و تازه وارد بروکسل بلژیک شده است. تقلا می کند تا تنهایی از پس زندگی خودش برآید، نه کسی را دارد نه جایی برای رفتن. امیدش را کم کم از دست می دهد. حالا او چگونه می تواند در دیار غربت سر کند؟

روزی که در میلان از آسمان کلاه می بارید و چند داستان دیگر

معرفی کتاب
آدم‌هایی بودند که هر کدام با سه یا چهار کلاه به طرف خانه‌هایشان می دویدند. برای هریک از اعضای خانواده کلاهی به دست آورده بودند. یک خواهر روحانی هم از راه رسید و کلاه های کوچکی برای بچه های یتیم جمع کرد. هر چه مردم بیشتر کلاه ها را جمع می کردند، از آسمان بیشتر کلاه می بارید. کلاه خیابان‌ها و بالکن ها را پر کرده بود؛ کلاه های بچه ها؛ بره ها؛ شاپوها و ....
کتاب شامل بیست داستان و هر داستان سه پایان متفاوت دارد که خواننده می‌تواند هر کدام را دوست داشت، انتخاب کند.

یکی بود که خودش نبود

معرفی کتاب
بارون لامبرتو پیرمردی نود و سه ساله، ایتالیایی و ثروتمند است که با بیست و چهار بیماری دست و پنجه نرم می کند. او همراه پیشخدمت باوفایش در جزیره سن جولیو روزگار می گذراند. بارون که در آستانه مرگ قرار دارد و به دنبال جاودانگی است، یکباره جوان، سر حال و شاداب می شود. راهزنان برای دریافت پولل او را گروگان می گیرند، اما هر کاری می کنند بارون جوان تر و سرحال‌تر از دیروز می شود. چه رازی در میان است؟ او را جادو کرده اند؟

یاس در دیار دروغگویان

معرفی کتاب
یاس پسری است که با بچه های هم سن و سالش فرق دارد. صدای یاس آنقدر بلند است که می تواند مثل گردباد بپیچد، پنجره ها را بشکند و خرابی به بار بیاورد. بالخره یک بار ناخواسته با صدایش کاری می کند که میوه ها از درخت می افتند و مردم عصبانی روستا با القابی مثل جادوگر، شیطان و .. او را آزار می دهند. یاس روستا را ترک می کند. می رود و می رود تا از دیار دروغگویان سر در می آورد؛ سرزمینی که همه چیز در آن وارونه است، حتی حیوانات هم نمی توانند صدای واقعی خودشان را به زبان بیاورند و .... آیایاس می تواند این طلسم شوم را از دیار دروغگویان بردارد؟ آیا صدای جادویی اش می تواند به کمکش بیاید؟

موش مترو

معرفی کتاب
موش کوچولویی به نام «نیب»، در زیرزمین ایستگاه متروی شهری زندگی می‌کند. موش‌ها این ایستگاه را «شیرینی باران» می‌نامند. روزها قطارها غرش‌کنان عبور می‌کنند و شب‌ها موش‌های پیر، قصه‌هایی از سرزمین افسانه‌ای پایان تونل تعریف می‌کنند. روزی نیب راهی سفر می‌شود تا سرزمین پایان تونل را پیدا کند. او در طول سفر با خطراتی روبه‌رو می‌شود و دوستی پیدا می‌کند و جایی را کشف می‌کند شگفت‌انگیزتر از تمام چیزهایی که در رویاهای خود دیده است!

بردن پیانو به ساحل؟ هرگز!

معرفی کتاب
مادر از دختربچه می خواهد وسایلش را بردارد تا به ساحل بروند و منظورش بیلچه مخصوص شن‌بازی و قایق یا بشقاب پرنده است، نه پیانو! اما دختربچه پیانو را با خودش می‌برد و قول می‎دهد آن را سالم نگه دارد؛ ولی رساندن پیانو به ساحل اصلاً کار راحتی نیست. دختر بچه همراه پیانو آب‌بازی می‌کند و بعد پیانو آن‌قدر دور می‌شود که دیگر دست او به آن نمی‌رسد. حالا دختربچه آرزو می‎کند ای کاش هیچ‎وقت پیانو را با خودش به ساحل نمی‎آورد.

اسباب‌کشی پرماجرا

معرفی کتاب
«پتسون» نام مزرعه‎داری است که گربه‌ای به نام «فیندوس» دارد. فیندوس هر روز ساعت چهار صبح، روی تخت کوچکش که کنار تخت پتسون است، بپربپر می‌کند و هر روز پتسون را از خواب بیدار می‌کند. پتسون که دیگر از این کارهای فیندوس خسته شده است، به او می‎گوید باید به جای دیگری برود. سرانجام فیندوس به اتاقکی کنار باغچه می‌رود تا هر قدر می‌خواهد بپربپر کند؛ اما تنهایی برای هر دوی آن‌ها خسته‌کننده است. آیا آن‌ها می‌توانند طور دیگری با هم کنار بیایند؟

عید پرماجرا

معرفی کتاب
یک روز پیش از کریسمس، «پتسون» و گربه سخنگویش، «فیندوس»، کارهای زیادی دارند که انجام دهند؛ اما اتفاق بدی برای پتسون رخ می‌دهد. حالا آن‌ها چطور می‌توانند این همه کار را انجام دهند؟ آن‌ها نه درخت کریسمس دارند، نه گوشت، نه بیسکویت زنجبیلی و نه... . درست همان‌موقع که پتسون و فیندوس ناامید شده‌اند، «اَکسِل» وارد می‌شود. او از موضوع خبردار می‌شود و می‌خواهد کمک کند؛ اما کمک او کافی نیست و آن‌ها هنوز خیلی چیزها کم دارند؛ اما صبر کنید! بعد از چند دقیقه خانم «اِلسا» وارد می‌شود و کلی خوراکی می‌آورد و چند دقیقه بعد، آقای «گوستاوسون» و بعد خانم «اندرسون» و... .

بردن سیرک به کتابخانه؟ هرگز!

معرفی کتاب
قهرمان داستان به کتابخانه می‎رود. روی پوستری که در کتابخانه چسبانده شده است، نوشته: "می‌توانی هر کاری که دلت خواست توی کتابخانه بکنی." برای همین او تصمیم می‌گیرد یک سیرک در کتابخانه راه بیندازد...کتابدار به او می‌گوید زیاد سروصدا نکند!و او به کتابدار می‌گوید نگران نباشد او همه قوانین کتابخانه را می‌داند؛ ولی...