مارک تواین جوان
معرفی کتاب
«ساموئل لانگ هورن کلمنز» در ۱۸۳۵ در مرز ایالت میسوری آمریکا در روستای فلوریدا با کلبههای چوبی پراکنده به دنیا آمد. پدرش قاضی بخش و تاجری کوچک و اصالتاً اهل ویرجینیا بود که درس حقوق خوانده بود. در ۱۲سالگی پدرش فوت کرد و ساموئل مجبور شد در چاپخانههای محلی پادویی کند و بعد در روزنامهای که برادرش دایر کرده بود، ابتدا حروفچین و سپس چاپچی شد. صفحاتی از روزنامه به مقالات طنزآمیز اختصاص داشت که ساموئل آنها را مینوشت. در ۱۸ سالگی به سنت لوئیس بزرگترین شهر ایالت میسوری رفت و... . او بعدها نام مستعار «مارک تواین» را برای خود انتخاب کرد.
جزیره خودمان
معرفی کتاب
این داستان از زبان دختری به نام «هالی» روایت میشود که دو برادر دارد و پدر و مادرش را از دست داده است. بچهها برای اینکه بتوانند در کنار هم بمانند، باید با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کنند و از پسِ هزینههای زندگیشان برآیند وگرنه از هم جدا میشوند. «جاناتان»، برادر بزرگتر که به سن قانونی رسیده است، مسئولیت خواهر و برادرش را به عهده میگیرد. در این میان، وصیتنامه خاله «آیرین»، بچهها را با معمای بزرگی روبهرو میکند، معمایی که شاید با حل آن مشکلاتشان نیز حل شود!
چه جوری تا همیشه زنده باشی
معرفی کتاب
«سَم مککوئین» پسر یازدهسالهای است که سرطان خون دارد.سم و «فلیکس» که او هم سرطان دارد، هفتهای سه روز در خانه درس میخوانند. سَم تصمیم میگیرد کتاب بنویسد. کتابی که مجموعهای از لیستها، داستانها، سؤالها و حقایق است: فهرستی از کارهایی را که دلش میخواهد انجام دهد؛ مثلاً یک روح ببیند؛ داستانهایی مثل داستان ستارهها؛ سؤالهایی که تا به حال هیچکس به آنها پاسخ نداده است، مثلاً آدم چهجوری میفهمد که مرده است؟ و حقایقی درباره مرگ. سَم میخواهد قبل از مرگش جواب خیلی از سؤالاتش را پیدا کند.
سوفی نابغه
معرفی کتاب
«سوفی» با بقیه بچهها فرق دارد. او یک نابغه است! در دو سالگی الفبای روسی را حفظ کرد و در چهارسالگی اجزای تُستر شکسته را بیرون کشید و یک رادیو ساخت. در هفت سالگی...؛ اما پدر و مادر او دوست دارند دخترشان معمولی باشد و با دوستانش به گردش و استخر برود! چند نفر از همکلاسیهای سوفی با پدر و مادرشان مشکل دارند و سوفی باهوش هم به آنها کمک میکند هم پول درمیآورد؛ اما اگر پدر و مادرش از این موضوع باخبر شوند، چه میکنند؟
پژواک
معرفی کتاب
این کتاب حاوی سه داستان، درباره سه نوجوان است که در زمان جنگ جهانی دوم میگذرد، «فردریک» در آلمان، «مایک» در پنسیلوانیا و «آیوی» در کالیفرنیا. در این داستانها، نجات پدر، محافظت از برادر، دور هم نگه داشتن اعضای خانواده و درنهایت تهدیدهای مختلفی که قهرمانان داستانها را به سمت سرنوشتی نامعلوم پیش میبرد، مطرح میشود. داستانها سرشار از تلخی و شیرینی هستند و نویسنده نشان میدهد که موسیقی چطور میتواند زندگی غمانگیز این شخصیتها را تغییر بدهد و آنها را به روشنایی هدایت کند.
لطفا سیرک به کتابخانه نبرید!
معرفی کتاب
قهرمان داستان به کتابخانه میرود. روی پوستری که در کتابخانه چسبانده شده است، نوشته: "میتوانی هر کاری که دلت خواست توی کتابخانه بکنی." برای همین او تصمیم میگیرد یک سیرک در کتابخانه راه بیندازد...کتابدار به او میگوید زیاد سروصدا نکند!و او به کتابدار میگوید نگران نباشد او همه قوانین کتابخانه را میداند؛ ولی...
اژدهایی با قلب شکلاتی
معرفی کتاب
«اَوِ نتورین»، یک اژدهای جوان است که هنوز پولکهای سخت و محافظش کاملاً شکل نگرفتهاند. دنیای بیرون از غار خطرناک است؛ اما او باید به خانوادهاش ثابت کند که میتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. پس دل به دریا میزند و به شکار انسان میرود! اژدهای جوان فریب انسان را میخورد و از شکلات داغ سحرآمیز مینوشد. حالا دیگر او ضعیف و بیدفاع است؛ نه چنگالی دارد، نه دندانهای تیز و نه نفس آتشین؛ اما هنوز هم درندهترین موجود کوهستان است و علاقه واقعیاش، یعنی شکلات را نیز کشف کرده است! اما... .
پایین
معرفی کتاب
«پت اُتول» شیفته برادرش «کوپ» است. کوپ آدم متفاوتی است؛ با تلفن حرف نمیزند، از ایمیل استفاده نمیکند، هیچ دوست و رفیقی ندارد، غیر از هیجان رفتن به زیرزمین به چیزی علاقه ندارد و از هیچچیزی خوشش نمیآید. بنابراین، اصلاً عجیب نیست اگر بعد از یک دعوای مفصل، با پدر و مادرش پا به فرار بگذارد. یک سال بعد، بستهای به دست پت میرسد که حاوی یک ضبطصوت دیجیتال و پیامی مرموز از طرف برادرش است. پت دنبال سرِ نخها تا شهر نیوریورک میرود و خیلیزود متوجه میشود که کوپ عضو انجمنی شده است، اجتماعی که زیر خیابانها زندگی میکنند! حالا او باید برادرش را پیدا کند و به خانه بازگرداند.
زمانی برای دویدن
معرفی کتاب
در روستای «گوتو»، در کشور «زیمباوه»، پسرها فوتبال بازی میکنند که از دور سربازهایی را میبینند که سوار بر جیپهایشان به آنها نزدیک میشوند. «دئو» فکر میکند شاید رئیسجمهور آنها را فرستاده است. «بابا گودالی» میگوید هروقت مردم از گرسنگی ضجه بزنند، آنوقت سربازها میآیند؛ اما دئو تا به حال ندیده است که آنها با خودشان غذا بیاورند. پسرها بازی را ادامه میدهند، شاید تا رسیدن سربازها نتیجه بازی عوض شود. وقتی سربازها میرسند، یکی از آنها از جیپ پیاده میشود و... . او سراغ شورشیها را از دئو میگیرد و دئو نمیداند چه جوابی باید بدهد، پس سکوت میکند، بعد... .
راز اسبهای توی آینه
معرفی کتاب
«اِمالاین» و «آنا» و ... همراه چند راهبه، ازجمله خواهر «کانستنس»، در بیمارستان «برایرهیل» زندگی میکنند. آنا به شدت بیمار است و دکتر پشت در اتاقش برچسب قرمز زده است، یعنی نمیتواند حتی از تخت بیرون بیاید! اولین روزی که امالاین به بیمارستان میآید، یک راست به دفتر خواهر کانستنس میرود و وقتی جلوی آینه درحال مرتب کردن موهایش است، اسبی بالدار را در آینه میبیند. امالاین سعی میکند خواهر را متوجه اسب کند؛ اما خواهر کانستنس در آینه هیچ اسبی نمیبیند و بعد از آن پچپچها شروع میشود. امالاین در آینه بالای سرِ آنا هم اسبهای بالدار را میبیند؛ ولی هیچکس حرف او را باور نمیکند و... .