لولوی نخورنخوره
معرفی کتاب
این کتاب جلد چهارم از مجموعه پنججلدی «داستانهای خبیث»، برای کودکان نوشته و تصویرگری شده است. نویسنده هرکدام از این مجموعه کتابها یکی از نویسندگان ایرانی کتاب کودکان است. در داستان این کتاب، «لولوچه» از زندگیاش میگوید؛ از زمانی که متولد میشود تا بیرون رفتن و آدمچهها را ترساندن، دزدی کردن و... .
قصه قو
معرفی کتاب
این کتاب اولین جلد از مجموعه «قصه قو»، حاوی دَه داستان کوتاه برای نوجوانان است که در ژانرها و موضوعات مختلف نوشته شده است. داستان «پسری با چشمهای آبی براق» به نوعی، مقایسه آرزوهای انسان در زمان کودکی، نوجوانی و بزرگسالی است و اشاره به پاکی و بیآلایشی رویاها و تصورات انسان دارد که هر چه بهسمت بزرگسالی میرود، ممکن است بیشتر در معرض آلودگیها قرار بگیرد و از صداقت دور شود.
واو
معرفی کتاب
وقتی که «موشموشی» میخواست از انبار دکان «مشباقر» چند دانه گندم برای زن و بچهاش ببرد، ناگهان مشباقر سر رسید، دمپاییاش را درآورد و سعی کرد به موشموشی بزند؛ اما موشموشی مرتب جاخالی داد تا اینکه بالاخره دمپایی به وسط کمر موشموشی خورد و یکدفعه، واوِ موشموشی از زیر شکمش دررفت و خورد به وسط پای مشباقر. به همین سادگی، مشباقر تبدیل شد به «موشباقر» و موشموشی تبدیل شد به مشموشی.
کارخانه اسلحهسازی داوود داله
معرفی کتاب
قهرمان داستان پسر نوجوانی به نام «داوود داله» است و از این رو به این اسم، نام گرفته که کارش جمعآوری «داله»، یعنی دوشاخه (تیرکمان) درختانی است که به شکل 7 یا (د) است. شخصیتهای کتاب، بچههایی هستند که در زمان جنگ برای خود تیروکمانی از درختان درست میکردند. داوود داله در این داستان اتفاقات جالبی از جمله داله مرگ برایش پیش میآید.
کلاس مخفی
معرفی کتاب
«فرشاد» نابغۀ ادبی است و بهروز نابغۀ ریاضی. فرشاد داستانهایش را در مدرسه میخواند و با استقبال زیاد دانشآموزان روبهرو میشود؛ اما در خانه، پدرومادر فرشاد برای او نقشههای دیگری دارند. در مدرسه هم مشکلات زیادی برای فرشاد و طرفداران قصههایش پیش میآید و اینجاست که «بهروز»، بهترین دوست فرشاد و نابغۀ ریاضی، دست به کار میشود. او در یکی از دیوارهای مدرسه، سالنی دیجیتالی میسازد تا فرشاد در آن قصههایش را برای طرفدارانش بخواند؛ اما... .
عملیات نجات صورتی
معرفی کتاب
این کتاب، داستان پسری به نام «رامین» است. او کلاس سوم دبستان است و چون عاشق داستانهای کارآگاهی است، به او میگویند: «کارآگاه رامی». در یک شب خیلیخیلی طولانی، رامین سرش را روی بالش گذاشت و صدای پاهای کسی را شنید که در بالش او راه میرفت! رامین که باید کشف میکرد صدای پای کیست، شکاف بالش را بیشتر کرد و وقتی پرها پخش شد، آقای «بلوط» را دید. آقای بلوط از رامین خواست که خانم «صورتی»، مامانِ «پرتقال»، را نجات بدهد. پرتقال یک... .
تصویر آخر
معرفی کتاب
پسر نوجوانی که «آیت»نام دارد، مبتلا به اوتیسم است. پدرش اما هنوز با این مسئله کنار نیامده و حتی اجازه نداده است آیت از آموزشهای بچههای خاص استفاده کند. مادرش هم چهار سال پیش آنها را ترک کرده و از آن به بعد، بیشتر مسئولیت آیت به عهدۀ «یلدا»، خواهر شانزدهسالهاش، است که فقط یک سال از او بزرگتر است. این مسئولیت باعث میشود تا یلدا نتواند فعالیتهای مورد علاقهاش را انجام دهد. وقتی آیت بر اثر حادثهای به دارالتأدیب میافتد، یلدا متوجه بسیاری از مسائل میشود و از همه مهمتر... .
خاطرات یک تابستان
معرفی کتاب
برادران "فرانکلین"، "کاری" و "بابی جین" سیاه پوستند.آنها به همراه خانواده در یک شهر کوچک و بدون هیجان زندگی می کنند.با پسری سیاه پوست و بزرگتر از خودشان که سرپرست دارد به نام "استایکس" دوست می شوند. آنها برای به دست آوردن موتوری که قرار است استایکس با آن از شهر بگریزد، ماجراهایی را از سر می گذرانند.بدون اطلاع والدینشان با قطار 50 کیلومتر از شهر خارج می شوند، تا موتور را معامله کنند موتور قدیمی آقای "پایک" را می دزدند. و با موتور نو معامله می کنند. استایکس با موتور در حال فرار از شهر تصادف می کند موتور نابود می شود و استایکس در حال مرگ به بیمارستان می رود....
آن خال
معرفی کتاب
این کتاب مجموعهای از 6 داستان کوتاه است. داستان «آن خال» درباره پسربچهای به نام «علی» است که از ضریح امامزاده روستایشان پانصدتومان میدزدد، برای خریدن چاقویی که مدتهاست دلش میخواهد آن را داشته باشد. «غلام»، شرور آبادی، که پشت سرش حرف زیاد است، او را میبیند و تعقیبش میکند و از علی میخواهد پانصد تومان را به ضریح برگرداند و در عوض دویست تومان به او میدهد. در حالی که علی با خودش کلنجار میرود که پول را برگرداند یا نه، خبردار میشود ضریح امامزاده را خالی کردهاند و... .
رد انگشتهاى اصلی
معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره پسر نوجوانی بهنام «اباذر» است. قهرمانی که در میانه بلا تنهاست؛ بلایی نه از جنس کَلکَلهای نوجوانی، بلکه خطرهایی که میتواند تا گرفتن جان او پیش رود. اباذر گیر افتاده در دستان دو همکلاسی قلدر که سرش را از شکاف برج «کهنه قالا» آویزان کردهاند. وقتی اباذر آسمان بالای سرِ قلعه تاریخی در «مشکینشهر» را میبیند، ترس تمام وجودش را دربرمیگیرد. همکلاسیهایش میخواهند او دست از سرِ دختری به نام «گلآرا» بردارد و عشق او را فراموش کند.