Skip to main content

یک شغل نان و آب‌دار

معرفی کتاب
این داستان مصداق این ضرب‌المثل است، «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید». جوان کلبه کوچکی داشت و تکه‌زمینی که در آن گندم می‎کاشت، بزی که از شیرش استفاده می‏‌کرد و مرغی که هرروز برایش تخم می‎گذاشت و... . روزی از چندنفر شنید که می‌‏تواند آن طرف رودخانه شغل نان و آب‌داری پیدا کند و زندگی بهتری داشته باشد. او هرروز نقشه می‏‌کشید که چطور به آن طرف رودخانه برود و چگونه حیوانات و وسایلش را با خودش ببرد و سرانجام کاری کرد که سگ و گربه‎اش فرار کردند، بز و خوشه گندمش را دربرابر مقداری نان به چوپانی فروخت و... . جوان به آن طرف رودخانه رسید، درحالی‎که از سرما به خود می‎لرزید و گرسنه بود و... .

دریا اسب من شده است

معرفی کتاب
کتاب حاضر دربرگیرنده زندگی‌نامه داستانی و شرح سفرها و ماجراهای «شمس تبریزی»، پیر و مرشد «مولانا»، است. پدر محمد، پارچه‌فروش بود. او پسرش را از صمیم قلب دوست داست؛ اما چیزی در محمد بود که دیگران را به تعجب می‎انداخت. او با بچه‏‌ها بازی نمی‌کرد و عاشق خواندن کتاب بود. شب‎ها به پشت بام می‌رفت و به ستاره‌ها خیره می‎شد. از همه وجود محمد سوال می‌‏جوشید. او حالات غیرعادی و غریبی داشت و... .

فصل پنجم: سکوت

معرفی کتاب
پسرک نوجوانی از جنوب شهر تهران که روزهایش را با فروش بستنی یخی می‌گذراند، ناگهان متوجه می‌شود، بی‌‌آنکه بداند با پرحرفی‎هایش، مبارزی انقلابی را به ساواک لو داده است که منجر به شهادت آن فرد می‌شود. این ماجرا نوجوان را متحول می‌کند تاجایی‌که حتی وقتی ساواک او را دستگیر می‌کند، به رغم سن کمش، دیگر کلامی به زبان نمی‌آورد و... .

کوه مرا صدا زد

معرفی کتاب
«جلالِ» نوجوان، در دهکده‌ای در کوه‌های سبلان زندگی می‌کند. او با اسبش به دهکده همسایه می‌رود تا برای پدرِ بیمارش حکیم بیاورد. به توصیه حکیم، عمو‌»اسحاق» پدر را برای معالجه به شهر می‎برد؛ اما حکیم و پزشکان نمی‌توانند او را نجات دهند. جلال تصمیم می‌گیرد بنا به توصیه پدر، جای خالی او را در خانواده پر کند. روزی، وقتی عمو اسحاق برای گرفتن کبک به کوهستان می‌رود، جلال که نتوانسته رضایت او را جلب کند، پنهانی به دنبالش می‎رود. در بین راه عمو متوجه حضور جلال شده و از سر دلسوزی او را هم با خود همراه می‌کند و... .

آرتیست

معرفی کتاب
آقای «کوشا»ی مجرد که پای به سالمندی گذاشته است، خانه‌ای قدیمی با معماری قاجاری در منطقه خوبی از مشهد دارد که دست مردی دیگر است. او به دنبال نویسنده‌ای است که بیاید و زندگی سال‌های از دست رفته‌اش را بنویسد. «سعید پویا»، ناخواسته و برای دستمزدی بیست میلیونی وارد قصه می‎شود. سعید صاحب‌خانه را وادار به فروش خانه می‎کند و با بازی نمایشی خود، خانه را می‌خرد. آقای کوشا از او می‌خواهد که دستی بر سر و روی خانه بکشد و آن را برای سالمندانی به تعداد بیست‌نفر که همه از دوستان قدیمی او هستند، آماده کند. تمام کارها انجام می‎شود؛ اما ناگهان نویسنده را می‏‌دزدند!

موسی‌ترین به طور

معرفی کتاب
این کتاب از زبان شش‌نفر روایت می‌شود. شش‌نفر که خود را شش چشم‌ خلیفه عباسی می‌نامند؛ شش چشم‌ برای چهارخلیفه که سی‌وپنج سال در پنهان‌کاری مطلق، اخبار و اطلاعات قلمرو اسلامی را برای خلفای اسلامی ارسال می‌کنند و آن‌ها را در جریان امور قرار می‌دهند. داستان از ماجرای شهادت امام «صادق» (ع) شروع می‌شود و ماجرای انتخاب جانشین برای ایشان در مدینه. خلیفه یکی از شش چشم را مأمور قتل وصی امام صادق کرده است؛ اما... .

به وقت شهریور

معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی هفت داستان کوتاه است. داستان‎های این مجموعه ساده و قابل باورند؛ چون از زندگی روزمره مردم هستند. داستان «به وقت شهریور» درباره دختری جوان و روستایی، به نام «صاحبه» است که به تازگی نامزد کرده است؛ اما نامزدش، «احمد» به جبهه می‌‏رود. صاحبه روزها را به این امید سر می‏‌کند که هرچه زودتر احمد بازگردد. احمد هر چندوقت یک‌بار تماس می‏‌گیرد و هم از حال و احوال نامزدش باخبر می‌‏شود هم از احوال مردم روستا. روزی که احمد قول داده بود بیاید، خبری از او نمی‌شود و... .

قارقالاردا اؤلورلر!

معرفی کتاب
این داستان صحبت‌های پدر و پسری است که با هم به کوه‌پیمایی رفته‌اند. پدر، قهرمان بازنشسته‌ کُشتی است و پسر می‎داند که پدر غمی پنهانی دارد و چیزی او را می‌آزارد؛ اما او هیچ‌گاه راز درونش را برای کسی برملا نکرده است. به گفته‌ خودش، او مثل کبک می‌خرامید، مانند طاووس پر می‌آراست و مثل عقاب شکار می‌کرد. پدر می‌گوید کلاغ‌ها را دوست دارد، چون نه کسی را گول می‌زنند و نه به دام کسی می‌افتند. پدر از این که جوانان را به میان جمعیت و به تشک می‌کشاند و با خفت بر زمینشان می‌کوبید، دچار عذاب وجدان شده است!

بی‌سرزمین

معرفی کتاب
احمد چهارده ساله در شهری سرگردان است که او را نمی خواهد. بعد از فرار از زندگی ناامن و رنجی که در سوریه می کشید، پدرش را در سفری پرمخاطره در سواحل اروپا از دست داده و تازه وارد بروکسل بلژیک شده است. تقلا می کند تا تنهایی از پس زندگی خودش برآید، نه کسی را دارد نه جایی برای رفتن. امیدش را کم کم از دست می دهد. حالا او چگونه می تواند در دیار غربت سر کند؟

قول شرف

معرفی کتاب
«تونی» و «جوئل» دوران کودکی‎شان را با هم سپری کرده بودند. مادر تونی از وقتی که جوئل شش‌ماهه بود و مادرش سرِ کارش برگشت، نگهداری‌اش را به عهده گرفت. حالا آن‌ها دوازده‌ساله هستند و تقریباً در هیچ‌چیزی اتفاق نظر ندارند. تونیِ بی‌پروا و ماجراجو، تصمیم می‏‌گیرد با دوچرخه تا پارک ملی برود و البته می‎خواهد که حتماً جوئل هم همراهش باشد. جوئل سعی می‏‌کند او
را منصرف کند و حتی به پدرِ خودش متوسل می‎شود و فکر می‎کند پدر هرگز اجازه این کار را نمی‎دهد؛ اما پدر با کلی شرط و شروط اجازه می‌‏دهد و... .