جایی آن طرف پرچین
معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره دهه پنجاه و پیش از انقلاب است. «بیتا» که ده سال دارد، همراه مادر و برادرش، «بهرام» که یک سال از او بزرگتر است، با دایی و همسر او در شهرکی که متعلق به ارتش است، زندگی میکنند. دایی بیتا افسر ارتش است و در پادگان آن منطقه خدمت میکند. آنها گماشتهای به نام عطا دارند. بچهها با عطا ارتباط خوبی دارند. بهرام و بیتا همسن و همکلاس «ستاره» و «شهاب»، بچههای سرهنگ «گشتاسی» هستند. شهاب به پشتوانه پدرش که مافوق بقیه افسران منطقه است، هر کار بخواهد میکند و... .
کتاب هدهد سفید برای نوجوانان
معرفی کتاب
این کتاب جلد نُهم از مجموعه کتابهای «هدهد سفید» است که بخشهای متنوعی دارد. کتاب با بخشی به نام «آوازهایم برای تو» آغاز میشود که نویسنده در یادداشتی با یادآوری خاطرۀ موضوع معروف «تعطیلات تابستان یا عید خود را چگونه گذراندید؟ » در دوران مدرسه، از کودکان و نوجوانان خواسته تا آنها نیز از روزهای کروناییشان بگویند. بخش «روزها و قصهها» به مناسبت فرارسیدن زادروز شهریار و همچنین روز شعر و ادب فارسی، داستانی دربارۀ روزهایی که این شاعر توانمند هنوز به این نام شهرت نیافته بود، نقل کرده است.
در بخش «سرزمینها و افسانهها»... .
در بخش «سرزمینها و افسانهها»... .
کتاب هدهد سفید برای نوجوانان
معرفی کتاب
کتاب حاضر جلد دهم از مجموعه کتابهای «هدهد سفید» است که بخشهای مختلفی دارد. در بخش اول که «آوازهایم برای تو» نام دارد، داستانی آمده است دربارۀ جوانی که بهخاطر کتاب خواندن دستگیر میشود! در بخش دیگری که «قفسه» نام دارد، از کتابهایی میگوید که مورد علاقۀ نویسندههاست و در بخش «نمایشنامهای برای اجرا»، نمایشی یکپردهای ارائه شده است، به نام «درِ عوضی» که از اول تا آخر در کتابخانه اتفاق میافتد.
کتاب هدهد سفید برای نوجوانان
معرفی کتاب
کتاب حاضر جلد دوازدهم از مجموعه کتابهای «هدهد سفید» است که بخشهای مختلفی دارد. بخش اول حاوی داستانی است به نام «مردی که جایش توی کتاب نمیشد». در بخش «نمایشنامهای برای اجرا»، نمایشی یک پردهای به نام «روز افتتاح» آورده شده است و در بخش «قفسه»، کتابهایی برای مطالعه معرفی میکند. همچنین کتاب، بخشی به نام «از نگاه نوجوانان» دارد که از مشکلات نویسندگی در دنیای کرونازدۀ امروز میگوید.
قنات رستمآباد
معرفی کتاب
صدای بیموقع اذان بلند شد. هروقت اتفاقی رخ میداد، اذان میگفتند تا توجه مردم جلب شود. مادر، «منیژه» را صدا کرد. منیژه فکر کرد مادر دوباره عقرب یا رتیل دیده؛ اما وقتی منیژه وارد حیاط شد، مادر را دید که به آسمان نگاه میکرد. حالا منیژه هم صدای اذان را میشنید. مادر از او خواست به سمت مسجد بدود و خبر بگیرد. وقتی منیژه به مسجد رسید، مردم را دید که جمع شده بودند و... . منیژه مثل فشنگ در رفت؛ اما نه به سمت خانه، سمت خروجی ده!
شوپه رد سرخ خون روی برف
معرفی کتاب
«روجا»، رَدِ خون را روی برگهای کفِ جنگل دنبال کرد. خون هنوز تازه بود و او نمیتوانست بیتفاوت باشد. اگر یکی از بچههای روستا زخمی شده باشد، چه؟ روجا ردِ خون را گرفت و به چیزی رسید که اصلاً فکرش را هم نکرده بود. تولهپلنگی زخمی، از درد به خودش میپیچید. تولهپلنگ خیلی کوچک بود و روجا نمیدانست چهکار باید بکند. اطرافش را نگاه کرد. انگار حتی پرنده هم در جنگل پر نمیزد.
کافه خورشید
معرفی کتاب
پدربزرگها و مادربزرگها تاریخ پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشتهاند. آنها انقلاب و جنگ را با چشمهای خودشان دیدهاند و اگر پای صحبتشان بنشینی، حرفهای زیادی برای گفتن دارند. نوۀ «مامانپریا»، میخواست یک داستان بلند بنویسد، تکلیف کلاس داستاننویسی بود. مامانپریا، زن خوشبرورویی بود و البته کمی مرموز. چیز زیادی از زندگیاش نمیدانست و کلی سوال در ذهنش داشت. برای همین او را انتخاب کرد تا دربارهاش بنویسد.
زائران کوهستان مهآلود
معرفی کتاب
این کتاب، داستان سفر مردمانی معتقد و خداجو را روایت میکند که در حین سفر معنویشان، رویدادهایی هیجانانگیز و پندآموز رخ میدهد که هرکدام درسی سخت و مهم از زندگی را به آنان میآموزد. این افراد که از گوشهگوشۀ کشور گرد هم آمدند تا نفس خویش را پالوده کنند، در این سفر، رفاقت، صمیمیت و ازخودگذشتگی و خشوع را میآموزند.
بلوما و راز پاستیلها
معرفی کتاب
«بلوما» هرگز کار احمقانهای انجام نداده بود. شاید فقط یکبار؛ وقتی به جای اینکه مواظب«نِله» باشد، موهایش را کوتاه کرده بود. آنوقت یکدفعه، برایش سه اتفاق احمقانه پیش آمد؛ از درس ریاضی نمره صفر گرفت، «رُزا»، بهترین دوستش، دقیقاً همان سگی را میخواست که بلوما آرزویش را داشت و ازهمه بدتر این بود که قبل از اینکه بلوما با مادرش حرف بزند، او به سفر رفته بود. وقتی که همسایه مورد علاقه بلوما، وقت گوش دادن به حرفهای او را نداشت، فقط یک راه برای بلوما باقی ماند. فقط باید یکی از پاستیلهای ماریشکلِ او را کِش برود؛ چون... .
برزخ زمین
معرفی کتاب
سیاره فضاییها نابود شده است و آنها به دنبال جایی برای زندگی هستند که کره زمین را پیدا میکنند و در آن ساکن میشوند؛ اما گروه اکتشافیشان در فضا پخش میشوند تا سیارهای قابل سکونت برای خود پیدا کنند و از زمین بروند. آنها در زمین به عنوان مهمان مخفی هستند تا اینکه متوجه میشوند بشر چهقدر خطرناک است. فضاییها برای اینکه مشکلی برای زمینیها ایجاد نشود، خودشان را به شکل حشرات درمیآورند و... .