شعرهای این کتاب از زبان دختری به نام فاطمه است که هیچگاه اسمش را دوست نداشته تا اینکه روزی متوجه اشتباهش میشود و با این اشعار با حضرت فاطمه (س) سخن میگوید. نویسنده سعی کرده تا زبان شعرها به زبان احساسی و عاطفی کودکانه نزدیک باشد.
خرگوشک قصه از خواب بیدار میشود اما مادرش را کنارش نمیبیند و همهجا به دنبال او میگردد. خرگوشک، مادرش را فقط از گوشهای او میتواند بشناسد. به نظر شما گوشهای فیل بیشتر شبیه گوشهای مادر خرگوشک است یا شاخهای پیچ در پیچ گوزن؟
خرسی خان گرسنۀ داستان، به همهجا سرک میکشد تا عسل پیدا کند و بخورد اما سرک کشیدن به خانههای دوستانش و خوردن غذاهای آنان کار درستی نیست. کسی میتواند این خرس شکمو را ادب کند؟
"فیلی" عصبانی است و خوابش میآید. ناگهان "فیگی" میآید و او را از خواب میپراند؛ اما فیگی انگار کارهای دیگری هم میخواهد انجام دهد. شما میتوانید به فیلی که آنقدر هم خوابش میآید بگویید چه اتفاقی دارد میافتد؟
"فیگی" میخواهد بهترین دوستش "فیلی" را غافلگیر کند اما فیلی که طاقت صبر کردن ندارد، آن هم از صبح تا شب. اصلا مگر در شب چیزی برای غافلگیر شدن وجود دارد؟
"فیگی" تا همین پنج دقیقۀ پیش یک خوک بود. خوک بامزه و دوست داشتنی صورتی. اما چند دقیقهای میشود که تبدیل به یک قورباغه شده است. یعنی "فیلی" به جای دوست بودن با یک خوک حالا باید با یک قورباغه دوست باشد؟
"فیگی" باز هم یک توپ پیدا کرده است اما ایندفعه انگار توپش خیلی خیلی بزرگ است. یک پسر گُنده توپ را از فیگی میگیرد. اما این پسر گُنده ممکن است که حتی از "فیلی" هم بزرگتر باشد؟ شما او را در صفحات کتاب دیدهاید؟
"فیگی"، خوک بامزۀ قصه، یک شیپور پیدا میکند و میخواهد آن را برای دوستش "فیلی" هم بزند. آیا او میتواند درست شیپور بزند یا از صداهای عجیب و غریب آن هدف دیگری دارد؟
"فیلی" برای خودش یک بستنی خوشمزه میگیرد. قبل از اینکه شروع کند به خوردن یاد "فیگی" میافتد و تصمیم میگیرد از بستنی خودش به او هم بدهد. اما انگار خیلی طول میکشد تا فیلی تصمیمش قطعی شود و کار از کار میگذرد. اصلاً کسی میداند فیگی کجاست؟
"فیلی" با خرطوم شکسته پیش "فیگی" میرود و میخواهد داستان شکستنش را برای او تعریف کند. اما هر چه میگوید به قسمت اصلی ماجرا نمیرسد. شما میدانید خرطوم فیلی چطور شکسته است؟