Skip to main content

ما توی کتابیم!

معرفی کتاب
"فیلی" و فیگی" فهمیده‌اند که توی یک کتاب هستند و ما آن‌ها را می‌خوانیم. اما انگار فیلی نگران تمام شدن کتاب است. شما چطور می‌توانید به او کمک کنید تا دیگر نگران نباشد و غصّه نخورد؟

من هم بازی؟

معرفی کتاب
"فیلی" و "فیگی" می‌خواهند بازی جذاب "دستش ده" را انجام دهند. "ماری" دوست کوچک آن‌ها هم می‌خواهد بازی کند. اما ماری یک مار است و مارها دست ندارند. شما می‌توانید بگویید ماری چطور بدون دست، توپ‌ها را می‌گیرد؟

نرو دیگه!

معرفی کتاب
"فیگی" ناگهان تصمیم گرفته است برود. "فیلی" از این موضوع خیلی ناراحت می‌شود و گریه می‌کند. اما اصلا از فیگی نمی‌پرسد که کجا قرار است برود. اگر شما بعد از خواندن کتاب مقصد فیگی را فهمیدید حتما تا قبل از تمام شدن آن به فیلی هم بگویید.

توپم کجاست؟

معرفی کتاب
"فیلی" فکر می‌کند که باید حتما توپش را به یک جای دور پرت کند تا از بازی کردن لذت ببرد. اما دوستش "فیگی" به او فوت و فن‌های دیگری را در بازی یاد می‌دهد. به نظر شما کدامشان بیشتر از بازی لذت می‌برند؟

بپر بپر زیر باران!

معرفی کتاب
"فیلی و "فیگی" با کلی نقشه آماده می‌شوند که به بیرون بروند و بازی کنند. هیچ چیز نمی‌تواند جلوی بیرون رفتن و بازی کردنشان را بگیرد. آیا واقعا هیچ چیز نمی‌تواند؟

غافلگیربازی!

معرفی کتاب
فیلی و فیگی تصمیم می‌گیرند که غافلگیربازی کنند اما همدیگر را گم می‌کنند و خیالات عجیبی به سراغشان می‌آید. به نظر شما آن‌ها بالاخره می‌توانند دوستشان را غافلگیر کنند؟

اسباب‌بازی عزیزم!

معرفی کتاب
"فیگی" قصۀ ما یک اسباب‌بازی جدید دارد اما نمی‌داند چطور باید با آن بازی کند. "فیلی" از راه می‌رسد و اسباب‌بازی را به هوا پرتاب می‌کند. اسباب‌بازی هم از بالا می‌افتد روی زمین و دو تکه می‌شود. به نظر شما فیلی اسباب‌بازی جدید فیگی را خراب کرده است؟

پرنده نشسته روی سرت!

معرفی کتاب
"فیلی" در گوشه‌ای نشسته بود که ناگهان متوجه می‌شود چیزی روی سرش است، یک پرنده. اما ماجرا همین‌جا تمام نمی‌شود و یک پرندۀ دیگر از راه می‌رسد...
آیا "فیگی" می‌تواند به فیلی کمک کند تا دیگر پرنده‌ای روی سرش نباشد؟

دیدی پرواز کردم!

معرفی کتاب
"فیگی" خیلی ناگهانی تصمیم می‌گیرد پرواز کند. فیگی یک خوک است و بال ندارد. برای چه چنین فکری به سرش زده است؟ به نظر شما او موفق می‌شود؟

استلا ملکه ‌برفی

معرفی کتاب
این داستان با نگاهی تخیلی، فصل زمستان را معرفی می‌کند. «سام» برای اولین‌بار، برف می‌بیند و از استلا، درباره دانه‌های برف، ساختن آدم برفی و... سؤال‌های زیادی می‌کند. استلا با علاقه به پرسش‌های سام پاسخ می‌دهد و از او دعوت می‌کند تا با هم یک آدم برفی خیلی بزرگ بسازند.