استلا، وقتی خیلی خیلی کوچولو بود
معرفی کتاب
در این داستان، «استلا» از تفکرات دوران کودکیاش میگوید. از همان زمانی که فکر میکرد یک لاکپشت است و درختان حرف میزنند. او هر شب به قصههای درختان گوش میکرد و نکتههای مهمی درباره جنگلها و درختان میآموخت. حالا که استلا بزرگتر شده است، میتواند با مطالعه درباره هر یک از تفکرات کودکیاش، اطلاعات عمومی خود را افزایش دهد و برای برادر کوچکش، سام، قصه بخواند.
آقا گرگه خودش را خیلی دوست دارد
معرفی کتاب
یک روز صبح آقا گرگه جلوی آینه ایستاد و خودش را نگاه کرد و متوجه شد که خیلی از خودش خوشش میآید. او قصد داشت در مسابقه «بدجنسترین گرگ گنده» برنده شود. آقا گرگه در مسابقه با بدجنسی، غرور، مسخره کردن و... به پیروزی رسید؛ اما هیچ کدام از دوستانش از او راضی نبودند. دوستان گرگ با گذشت و بخشش او را متوجه اشتباهش کردند.
آقا گرگه تولدش را جشن میگیرد
معرفی کتاب
جشن تولد آقاگرگه نزدیک است و او همه دوستانش را دعوت میکند؛ اما هر کدام از دوستانش به بهانهای دعوت را نمیپذیرند و آقاگرگه خیلی ناراحت میشود. آقاگرگه یه بطری طلایی پیدا میکند که میتواند سه آرزویش را برآورده کند. در ادامه ماجراهایی رخ میدهد که آقا گرگه را خوشحال میکند. برنامهریزی کردن، قضاوت نکردن عجولانه و احترام به عقاید دیگران از نکات مطرح در این داستان است.