Skip to main content

استلا، برایم داستان می‌خوانی

معرفی کتاب
«استلا»، داستان‌ و شعر را بسیار دوست دارد. هر جا می‌رود، کتاب می‎خواند؛ حتی وقتی با برادر کوچکش «سام» به دنبال کشف هر چیزی هستند. استلا به کنجکاوی‌های برادرش، درباره زندگی حشرات، شکل ابرها و رشد گیاهان پاسخ می‌دهد تا او هم مانند استلا از خواندن کتاب لذت ببرد.

استلا، پری جنگل

معرفی کتاب
«سام» برادر کوچک «استلا»، درباره پریان، سوال دارد و به سراغ استلا می‌رود. او با سام به جنگل می‌رود تا بتواندحداقل یک پری ببیند. برخلاف همیشه، سام در این ماجراجویی تازه، نظرهای جالبی می‌دهد که استلا را شگفت‌زده می‌کند.

استلا، وقتی خیلی خیلی کوچولو بود

معرفی کتاب
در این داستان، «استلا» از تفکرات دوران کودکی‌اش می‌گوید. از همان زمانی که فکر می‌کرد یک لاک‌پشت است و درختان حرف می‌زنند. او هر شب به قصه‌های درختان گوش می‌کرد و نکته‌های مهمی درباره جنگل‌ها و درختان می‌آموخت. حالا که استلا بزرگ‌تر شده است، می‎تواند با مطالعه درباره هر یک از تفکرات کودکی‌اش، اطلاعات عمومی خود را افزایش دهد و برای برادر کوچکش، سام، قصه بخواند.

استلا، شاهزاده‌ آسمان

معرفی کتاب
در این داستان، «استلا» و «سام»، در دل شب به تماشای طبیعت می‌روند تا با زندگی ماه و خورشید و ستاره ها آشنا شوند. سام مثل همیشه پرسش‌های زیادی درباره علم نجوم دارد و استلا هم مثل همیشه در کمال آرامش، به تمام پرسش‌های او پاسخ می‌دهد.

آقا گرگه در زمان سفر می‌کند

معرفی کتاب
آقا گرگه کتابی طلایی پیدا می‌کند که هر بار آن را ورق می‌زند، به لحظه‌ای در زمان گذشته سفر می‌کند. او به زمان دایناسورها، زمان پیش از تاریخ و ماه سفر می‌کند و تجربه‌های جدیدی به دست می‌آورد.

آقا گرگه خودش را خیلی دوست دارد

معرفی کتاب
یک روز صبح آقا گرگه جلوی آینه ایستاد و خودش را نگاه کرد و متوجه شد که خیلی از خودش خوشش می‌آید. او قصد داشت در مسابقه «بدجنس‌ترین گرگ گنده» برنده شود. آقا گرگه در مسابقه با بدجنسی، غرور، مسخره کردن و... به پیروزی رسید؛ اما هیچ کدام از دوستانش از او راضی نبودند. دوستان گرگ با گذشت و بخشش او را متوجه اشتباهش کردند.

آقا گرگه پیاده رفتن را دوست ندارد

معرفی کتاب
یک شب آقاگرگه که از راه رفتن خسته شده است، تصمیم می‌گیرد که دیگر راه نرود. او یک دوچرخه می‌خرد؛ ولی پس از مدتی از آن خسته می‌شود و به سراغ اسکی کردن می‌رود؛ اما باز هم خسته می شود و... . سرانجام آقاگرگه متوجه می‌شود که بهتر است همه جا پیاده برود.

آقا گرگه به سفر دور دنیا می‌رود

معرفی کتاب
زمستان است و آقاگرگه تصمیم می‌گیرد به سفر برود. او در پاریس، «برج ایفل»، در لندن، «کاخ باکنیگهام»، در مصر، مجسمه «ابوالهول» و... را می‌بیند و تجربه‌های زیادی به دست می‌آورد. در ضمن، آقا گرگه مرتب برای دوستانش نامه می‌نویسد و ماجراهای خود را برایشان تعریف می‎کند.

آقا گرگه رنگ خودش را عوض می‌کند

معرفی کتاب
رنگ بدن آقا گرگه سیاه بود و او از آن رنگ خوشش نمی‌آمد. به همین دلیل، هر روز ، با یک سطل رنگ، خودش را رنگ می‌کرد؛ اما هیچ کدام از رنگ‌ها را دوست نداشت. دوست داشتن خود و رضایت از خویش، نکته این داستان است.

آقا گرگه تولدش را جشن می‌گیرد

معرفی کتاب
جشن تولد آقاگرگه نزدیک است و او همه دوستانش را دعوت می‌کند؛ اما هر کدام از دوستانش به بهانه‌ای دعوت را نمی‌پذیرند و آقاگرگه خیلی ناراحت می‌شود. آقاگرگه یه بطری طلایی پیدا می‌کند که می‌تواند سه آرزویش را برآورده کند. در ادامه ماجراهایی رخ می‌دهد که آقا گرگه را خوشحال می‌کند. برنامه‌ریزی کردن، قضاوت نکردن عجولانه و احترام به عقاید دیگران از نکات مطرح در این داستان است.