جنگل گلخزه
معرفی کتاب
زمانی که تزار «مینا»، ملکه هزارچشم و حاکم جنگل گلخزه میشود، تصمیم میگیرد با پنجه پولادین خود بر جنگلنشینان صلحطلب حکومت کند و همه سمورها، جوجهتیغیها، موشها و سنجابها را دربرابر خود به زانو درآورد؛ اما «مارتینِ» دلاور و «گانف موشِ» دزد نیز تصمیم میگیرند او را به خاطر ظلم و بیعدالتیهایش مجازات کنند. آنها جنگلنشینان را متحد میکنند و با روبهرو شدن با سربازان آموزشدیده، مهارت و جرئت خود را نشان میدهند و با حیلههای موجودات موذی و شرور مقابله میکنند.
ماتیاس
معرفی کتاب
سالها پیش، هنگامیکه به بنیانگذاران سرزمین «گلخزه» حمله میشود، «مارتین»، موش شجاع و جنگجوی قوی، با آنها میجنگد و همه را از آن سرزمین بیرون میکند. مارتین بعدها بر اثر جراحتی شدید، دگرگون میشود و دست از جنگاوری میکشد. او و همه موشهای گلخزه سوگند میخورند که هرگز به هیچ موجودی آسیب نرسانند. حالا «دژ سرخ»، محل زندگی موجودات صلحجو است... . اهالی دژ و ازجمله «ماتیاس»، برای جشن تابستانی آماده میشوند که «کلونی تازیانهزن»، با ارتش خشنش از راه میرسد. او میخواهد دژ را تصرف کند. آیا ساکنان دژ میتوانند دربرابر آنها ایستادگی کنند؟
صورت زخمی
معرفی کتاب
این داستان درباره پسر نوجوانی است که به تازگی همراه خانوادهاش در دهکدهای دورافتاده، به نام «لاگوپیل»، در خانهای ویلایی ساکن شده است، دهکدهای که خانههایی شیک دارد؛ اما کوچکترین اثری از ساکنان آنها نیست. قهرمان داستان روی صورتش جای زخمی دارد که از زیر چشم راستش شروع میشود و تا زیر چانهاش ادامه مییابد. او در دهکده لاگوپیل که به نظر خالی از سکنه میآید، به آزادی با مادرش قدم میزند، بدون آنکه نگران نگاههای مردم باشد. شبی که پسرک برای قدم زدن میرود، جلوی در ورودی یکی از خانهها، صدای سگی که به شدت پارس میکند، او را میترساند. شاید هم پسرک خیالاتی شده است! چون وقتی پدرش به کمک او میآید، سگی نمیبیند!
بلندی نیناک
معرفی کتاب
اهالی روستای «اینستپ» هر سال نمایشگاهی برگزار میکنند که مردم نواحی دور و نزدیک را به آنجا میکشاند و به روستای فقیر و دورافتاده آنها شهرت و اعتبار میبخشد. علت رونق نمایشگاه، صدای وحشتناکی است که هنگام توفان از بلندی «نیناک»، کوهی در نزدیکی روستا شنیده میشود. اهالی روستا و بازدیدکنندگان از نمایشگاه، این صدا را به موجودی خدایگونه نسبت میدهند که در آن کوه زندگی میکند. «اگان» پسر نوجوانی است که تصمیم میگیرد به بلندی نیناک برود و راز این صدا را کشف کند.
ماه بر فرازهای استریت
معرفی کتاب
«جو کازیمیر» پدر و مادرش را در سانحه رانندگی از دست داده است و با مادربزرگش زندگی میکند. روزهای پایانی مدرسه است و شروع تابستان و مادربزرگ تصمیم میگیرد به خانه عمه «مایرا» در شهر «میدویل» بروند؛ اما جو مجبور میشود تنها به این سفر برود؛ چون مادربزرگ زمین میخورد و لگنش میشکند! از طرفی در شهر میدویل، آقای «بُلد روال» زندگی میکند که بسیار ثروتمند است. با اتفاقاتی که در طول داستان رخ میدهد، آقای بُلد روال تصمیم میگیرد جو را به فرزندخواندگی قبول کند؛ اما این کار یک شرط دارد!
جنگل دروازههای سوخته
معرفی کتاب
کتاب حاضر جلد سوم از «سهگانه گیئسه» است و ادامه ماجراجویی «مهی» و «افسون» در سرزمین گیئسه. مهی بدجوری وسوسه شده بود که از دوشی که گوشه حمام بود، استفاده کند. اگر میتوانست چرتی هم بزند که چه بهتر! اما افسون همانطور که یک دست از لباسهای خودش را میآورد، گفت او باید عجله کند؛ البته حرفش کاملاً منطقی بود. اگر کسی او را میدید... . صبح روزی که مهی دوباره راهی گیئسه شده بود، افسون در انگلیس بود؛ یعنی مهی حالا در انگلیس است؟ صبح زود است و مهی قبل از آنکه کسی بیدار شود، باید به گیئسه برگردد.
دریای صدفهای پرنده
معرفی کتاب
«افسون» به حالت کودکی برگشته است، با عروسکهای قدیمیاش بازی میکند و در خیالش با مادربزرگ و مهی صحبت و بازی میکند و هروقت میخواهند کاری کنند که به حالت عادی برگردد، دچار تشنج میشود و داد و فریاد میکند. عمو «مسعود» دوباره برای دیدن افسون به انگلیس رفته است. مهی داوطلب شده تا گلدانها را آب بدهد... . حالا گلدانها آب دارند و داخل کولهپشتی هم غذا هست، هم یک پتوی کوچک و... . مهی نفس عمیقی میکشد و در کمد را باز کرده و به تارعنکبوت بیانتها نگاه میکند و وارد دروازه میشود.
دره قصر مرمر
معرفی کتاب
مادر و پدر «مهی» به مهمانی عمو «مسعود» دعوت شدهاند، مهمانیای که مهی هم به آن دعوت شده است. مهی را از راه مدرسه برمیدارند. او خسته است و حال و حوصله ندارد؛ حتی لباسهایش را عوض نکرده است و نمیداند دلیل این همه اصرار برای حضور او چیست. او با «افسون»، دخترِ عمو مسعود، همسن هستند و سالها پیش دوستان نزدیکی بودند؛ ولی حالا آنها خیلی با هم فاصله دارند. بعد از شام و دسر، دخترها به بهانه درس خواندن به اتاق افسون میروند و مهی سر از دنیایی افسانهای درمیآورد و... .
دشت متلاطم
معرفی کتاب
«کاکایی» در اتاقش نشسته است و در تاریکی مطلق مشغول بازی با کامپیوتر است. ناگهان در به شدت باز میشود، پدرش است؛ اما کاکایی مهلت حرف زدن به او نمیدهد و به سمت دستشویی میدود! پدر از پشت در چیزهایی میگوید و میرود. چیزهایی که کاکایی از آنها سردرنمیآورد. قتل! بیگناه! رفتن! وقتی کاکایی از دستشویی بیرون میآید، پدر رفته است؛ ولی کجا؟ و چرا؟ پدر کاکایی، خان منطقه محسوب میشود و به خاطر قتل غیرعمد، سر به دشت و بیابان میگذارد و آنها را نیز آواره میکند. خاله «بلقیس» کاکایی را با خواندن وردی، جادو میکند تا با نیروی شگفتی که به دست میآورد، به کمک پدرش برود.
آقای ماجیکا و بازرس مدرسه
معرفی کتاب
آقای «ماجیکا» مشغول تدریس ریاضی است که متوجه میشود یک بازرس بداخلاق و مقرراتی، پشت پنجره ایستاده و به او خیره شده است! او بدون اجازه آقای ماجیکا، از پنجره وارد کلاس میشود. آقای ماجیکا تا حالا پنج امتیاز منفی گرفته است؛ اگر پنج امتیاز منفی دیگر بگیرد، مجوز تدریسش باطل میشود. آقای ماجیکا به دردسر افتاده است. او دست به جادو میزند و ناگهان خودش را به خرچنگ تبدیل میکند و اوضاع بدتر میشود. حالا بچهها باید از جادوگر بدجنس، خانم «وارلاک»، بخواهند که این طلسم را باطل کند.